عشق و جنگ و دهه‌ی شصت ● نقد و بررسی تئاتر «هم‌هوایی» ● پژمان الماسی‌نیا

توضیح: در صفحه‌ای که عنوان‌اش طعم سینماست، قصد دارم به تئاتر بپردازم... نقد تئاتر هم‌هوایی ابتدا تحت همین عنوان [عشق و جنگ و دهه‌ی شصت] در سایت پژوهشی، تحلیلی "آکادمی هنر" انتشار یافت (کلیک کنید) و امروز در cinemalover.ir بازنشر می‌شود.

اشاره: «هم‌هوایی» سال گذشته [۱۳۹۳]، طی سه نوبت: فروردين و ارديبهشت [در سالن حافظ تهران]، خرداد [در تالار احسان شیراز]، آذر تا بهمن [در تالار شمس تهران] بر صحنه رفت. دلیل موجه پرداختن به «هم‌هوایی» در نوشتار حاضر، می‌توانست اتفاق مهم و خوشایندِ اجرای عمومی دوباره‌اش در پاییز امسال [۱۳۹۴] و این‌بار در سالن تئاتر de la Ville پاریس باشد ولی بهانه‌ی اصلی‌ام، بغضی بود که بعد از تماشای «هم‌هوایی» سفت بیخ گلویم را چسبید... چسبید و چسبید و چسبید و تا درباره‌اش ننوشتم، دست از سرم برنداشت.

هم‌هوایی

«هم‌هوایی» به تماشاگران‌اش مجال نفس کشیدن نمی‌دهد! تاب آوردنِ حجمی این‌چنین مهیب از نوستالژی و اندوه در تایمی حدوداً ۱۱۰ دقیقه‌ای و با سه بازیِ پرقدرت که فقط‌وفقط می‌تواند نتیجه‌ی درک عمیقِ نقش‌ها باشد، کار هر کسی نیست. با وجود این‌که در طول «هم‌هوایی» کلمه‌ای دیالوگ میان کاراکترها ردوُبدل نمی‌شود اما این سه زن، این سه قصه، منفک از یکدیگر نیستند و با وساطت پاره‌ای واژه‌ها، جملات، تصاویر و... به هم اتصال می‌یابند. «هم‌هوایی» روایت موازی سه سرگذشت است که بارزترین وجوه اشتراک‌شان را در وهله‌ی اول می‌توان در عشق و جنگ و دهه‌ی شصت سراغ گرفت.

کلمات و ادبیاتی که برای تکلم هر کاراکتر در نظر گرفته شده، نحوه‌ی ادای دیالوگ‌ها توسط بازیگران و حرکات و راه رفتن آن‌ها، شیوه‌ی چهره‌پردازی و آرایش موها و لباس پوشیدن‌ کاراکترها و حتی نوع وسایلِ آشپزخانه‌ای که بیش‌تر دست‌شان می‌گیرند... همه و همه کاملاً متناسب با خلق‌وُخو و شمای کلیِ هرکدام از زن‌های «هم‌هوایی» تعریف شده‌اند و در این مسیر، هیچ‌چیزی نیست که الابختکی و تصادفی باشد. مجموعِ این المان‌ها دست به دست همدیگر داده‌اند تا «هم‌هوایی» به تاروُپود وجود مخاطب نفوذ کند.

«هم‌هوایی» از متنی سرشار از یادهای ملموسِ نوستالژیک سود می‌برد که بااهمیت‌ترین کارکردش، زلف گره زدنِ هرچه بیش‌ترِ تماشاگر با اثر است؛ «دشمن خیال کرده ما نوگل بهاریم»، «بیوک سفید با تودوزیِ چرمی قرمز»، «تا وقتی که در وا می‌شه، لحظه‌ی دیدن می‌رسه» و... و... از این لحاظ، «هم‌هوایی» برای نگارنده تداعی‌کننده‌ی یکی از خاطره‌انگیزترین نمایش‌نامه‌هایی است که تا به حال خوانده: "در یک خانواده‌ی ایرانی" [نوشته‌ی محسن یلفانی/ چاپ ۱۳۸۶]. نمایش‌نامه‌ی مهین صدری در عین حال پر شده از ظرایفی که دمِ‌دستی‌ترین‌شان همین هوشمندی و خلاقیتی است که در نام‌گذاری‌اش به‌کار رفته [۱].

ضمن ادای احترام به تلاش نظرگیر الهام کردا برای به‌سلامت پشت سر گذاشتنِ دشواری‌های جذابْ از کار درآوردنِ نقش یک همسر شهید با ته‌لهجه‌ی شیرازی و از نسلی دیگر [۲] و با تقدیر از باران کوثری به‌خاطر سربلند بیرون آمدن از آزمونِ تلفیق ظرافتمندانه‌ی دلدادگی و صلابتِ درهم‌تنیده با کاراکتر کوهنورد فقید روی صحنه [۳] ستاره‌ی بی‌چون‌وُچرای «هم‌هوایی»، سرکارخانم اسکندری است. بایستی «هم‌هوایی» را ببینید تا دست‌تان بیاید ستاره اسکندری چقدر بازیگر درجه‌یکی است و سینما و تلویزیون ما جهت بالفعل ساختن تمام ظرفیت‌های بالقوه‌ی او، تاکنون چه بضاعت حقارت‌آمیزی داشته.

ستاره اسکندری در هم‌هوایی، عکس از: محسن شرف‌الدین، کافه سینما

به عقیده‌ی نگارنده، تنها مرتبه‌ای که فرصتی برای بروز گوشه‌ای از توان بازیگری‌ اسکندری -آن‌هم در مدیوم قاب کوچک فراهم آمد- "مرگ تدریجی یک رؤیا" [ساخته‌ی فریدون جیرانی/ محصول ۱۳۸۷] و ایفای نقش ساناز عظیمی بود. ستاره اسکندری در «هم‌هوایی» فرازوُفرودهای زندگیِ بدفرجام زنی با عشقی دیوانه‌وار را -از ایام موشک‌باران تهران که یک دختر نوجوان شاد و پرشروُشور است تا لحظه‌ای که «موهایش توی صورت‌اش می‌ریزد و با چشمانی باز بین زمین و آسمان...»- با ادراکی مثال‌زدنی، آن‌چنان پرحس‌وُحال به تصویر می‌کشد که مشکل بتوان فراموش‌اش کرد. اسکندری طوری در جلد این زن عاشق فرو رفته که پس از گذشت دقایقی از «هم‌هوایی»، "ستاره اسکندری" را به‌کلی از یاد می‌بریم؛ انگار این خودِ همان زن است که جان گرفته و راهیِ تالار شمس شده است تا ناگفته‌های عشق ویرانگرش را با ما در میان بگذارد.

سوای سه عنصرِ متن و کارگردانی و بازیگری که نقش‌شان در موفقیت «هم‌هوایی» اظهر من الشمس است، بایستی از طراحی صحنه‌ی به‌شدت فکرشده و کاربرد خلاقانه‌ی صدا هم در این تئاتر یاد کرد چرا که تأثیرگذاری‌اش را دوچندان ساخته‌اند [۴]. استفاده‌ی به‌جا و حداقلی از موسیقی، از دیگر محسناتِ «هم‌هوایی» است. در «هم‌هوایی»، موسیقی بیهوده به گوش نمی‌رسد و تبدیل به عنصری آزارنده و مخل نمی‌شود. ایده‌ی واقعاً پخت‌وُپز کردن سر صحنه نیز -چه حین مونولوگ گفتن و چه وقت خاموشیِ زنان بازیگر- علاوه بر این‌که تأکیدی مضاعف بر وجه رئالیستی اثر است، سبب‌سازِ همذات‌پنداری و صمیمیتِ بیننده با کاراکترهای «هم‌هوایی» می‌گردد. هیچ آکسسوار بلااستفاده‌ای در صحنه وجود ندارد.

«هم‌هوایی» با نرگس (با بازی الهام کردا) آغاز می‌شود و با نرگس هم به آخر می‌رسد. نرگس یگانه کاراکترِ «هم‌هوایی» است که تا انتها عاشق باقی می‌ماند و از حلقه‌ی ازدواج‌اش دل نمی‌کند. در «هم‌هوایی» تنها نرگس است که "اسم" دارد، تنها او از مردش جفا نمی‌بیند؛ نرگس تنها بانوی -به‌معنیِ واقعی- سپیدبختِ «هم‌هوایی» است هرچند، او هم مثل دو زن دیگر، جامه‌ای سیاه بر تن دارد. سیاهی‌ای که صدالبته از جنسی متفاوت است و نشانه‌ی وفاداری به عشق و ازدواجی که فقط ۳ سال به طول انجامید [۵].

گرچه حواس‌مان هست که شماری از اسامی تغییر کرده‌اند و در این بین، تخیل نویسنده نیز ابداً بی‌کار نبوده و «هم‌هوایی» تئاتری صددرصد مستند نیست اما به هر حال بعضی مزیت‌هایی که «هم‌هوایی» ازشان بهره‌مند گشته، به‌واسطه‌ی رعایت یک‌سری قوانین نانوشته‌ی حاکم بر تئاتر مستند بوده است؛ هم‌چون پی بردن به ابعاد مختلف وقایع فقط از طریق مونولوگ‌هایی که توسط هریک از کاراکترها ادا می‌گردد و یا این‌که موسیقی در «هم‌هوایی» -همان‌طور که قبل‌تر اشاره شد- درست سرِ جای خودش نشسته و به‌ندرت شنیده می‌شود.

فمینیستی خواندنِ «هم‌هوایی» یا -بدتر- محدود ساختن‌اش در چهارچوب تنگ نام‌های شهلا و لیلا و حواشی پیرامون‌شان، پاک کردن صورت‌مسأله است چرا که آن‌چه «هم‌هوایی» می‌خواهد بگوید، فراسرزمینی است و به‌مثابه‌ی احقاق حق از تمامی زنان بی‌پناهی که پیوسته قربانی شده و می‌شوند؛ خواه قربانیِ بی‌پروایی‌ها و قُدبازی‌های خودشان و خواه قربانیِ بی‌وفایی‌ها و نامردمی‌ها. بنابراین به‌نظرم صرف زمان برای سر درآوردن از چندوُچونِ اصل ماجرای شهلا و لیلا به‌قصد سنجش صحت عدم جانب‌داریِ «هم‌هوایی» [۶]، محلی از اعراب ندارد.

 

پژمان الماسی‌نیا

شنبه، ۷ فروردین ۱۳۹۵ (بازنشر)

 

[۱]: اصطلاح "هم‌هوایی" یا "سازش" (Acclimation) [در کوهنوردی] عبارت است از این‌که: «هر‌ گاه فرد برای مدت معینی بسته به شرایط (ارتفاع، خود شخص و...) در ارتفاع اقامت کند، به‌تدریج با فشار اکسیژن پائین سازش پیدا می‌کند و به‌عبارت دیگر، آکلیماتیزه یا هم‌هوا می‌گردد؛ به‌طوری‌که فشار اکسیژن پائین موجب اثرات زیان‌آور کم‌تری در بدن می‌شود و لذا شخص می‌تواند کار سخت‌تری انجام دهد یا به ارتفاعاتی باز هم بالا‌تر صعود کند.» [ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ هم‌هوایی] ولی با توجه به سیر ماجراها و حال‌وُهوای مسلط بر اثر، راه برای تعابیر مختلف باز است.

[۲]: الهام کردا متولد ۱۳۵۷ است؛ یعنی یک سال قبل از ازدواج نرگس‌خاتون با شهید دوران.

[۳]: قبل از باران کوثری و در اجراهای «هم‌هوایی» در تهران [سالن حافظ] و شیراز، سارا بهرامی این نقش را بازی می‌کرد.

[۴]: طراح صحنه و لباس «هم‌هوایی» منوچهر شجاع بوده و محمدرضا جدیدی هم وظیفه‌ی طراحی صدا و افکتِ کار را بر عهده داشته است.

[۵]: نرگس‌خاتون (مهناز) دلیرروی‌فرد و عباس دوران، تیر ۱۳۵۸ پیمان زناشویی بستند و سرلشکر دوران در تیرماه ۳ سال بعد [۱۳۶۱] به شهادت رسید.

[۶]: در بروشور «هم‌هوایی» چنین آمده است: «ما به آدم‌های حاضر و غایب این نمایش نگریستیم. نه قاضی شدیم که حکمی ‌صادر کنیم، نه جانب‌داری کردیم که مشفقانه دلسوزی کنیم. نه نفی‌شان کردیم و نه قهرمان ساختیم. ما فقط به زندگی‌شان سرک کشیدیم.»

 

 

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

قصه‌ی‌ سرخوشی‌های کوتاهِ بدفرجام ● [طعم سینما، شماره‌ی ۱۵۹] ● نقد و بررسی از پژمان الماسی‌نیا

توضیح: نقد فیلم شب‌های بوگی، ابتدا تحت همین عنوان [قصه‌ی‌ سرخوشی‌های کوتاهِ بدفرجام] در سایت نشریه‌ی‌ فرهنگی هنری آدم‌برفی‌ها (به سردبیری رضا کاظمی) انتشار پیدا کرد (کلیک کنید) و صبح امروز در پایگاه cinemalover.ir و در قالب صدوُپنجاه‌وُنهمین شماره از صفحه‌ی "طعم سینما"، بازنشر می‌شود. نقد حاضر، ادیت‌شده و کامل‌تر از نوشتار اولیه است.

 

Boogie Nights
كارگردان: پل تامس اندرسون
فيلمنامه: پل تامس اندرسون
بازيگران: مارک والبرگ، جولیان مور، برت رینولدز و...
محصول: آمریکا، ۱۹۹۷
زبان: انگلیسی
مدت: ۱۵۵ دقیقه
گونه: درام
بودجه: ۱۵ میلیون دلار
فروش: بیش‌تر از ۴۳ میلیون دلار
درجه‌بندی: R
جوایز مهم: کاندیدای ۳ اسکار، ۱۹۹۸
.

طعم سینما، شماره‌ی ۱۵۸
.
■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۵۹: شب‌های بوگی (Boogie Nights)

 

«شب‌های بوگی» (Boogie Nights) به نویسندگی و کارگردانی پل تامس اندرسون، دومین ساخته‌ی بلند این فیلم‌ساز صاحب‌سبک و محصول ۱۹۹۷ سینمای آمریکاست. «سال ۱۹۷۷، جوانی ۱۷ ساله‌ به‌نام ادی آدامز (با بازی مارک والبرگ) که در باشگاهی شبانه کار می‌کند، از سوی جک هورنر -کارگردان گونه‌ای خاص از فیلم‌ها که دهه‌ی ۷۰ اوج رونق‌شان بود- برای هنرپیشگیِ سینما دعوت می‌شود. ادی که از تحقیرهای دیوانه‌کننده‌ی مادر الکلی‌اش (با بازی جوآنا گلیسون) به تنگ آمده است، سرانجام پس از ترک کردن خانه، پیشنهاد هورنر (با بازی برت رینولدز) را می‌پذیرد و اسم "درک دیگلر" را روی خودش می‌گذارد...»

«شب‌های بوگی» را دوست هم نداشته باشید، نمی‌توانید منکر شوید که آقای اندرسون از آزمون دشوار ساخت این اوجِ زودهنگام‌اش با سربلندی بیرون آمده؛ سربلند از حیثِ این‌که به‌دلیل موضوع حساسیت‌برانگیز فیلم، «شب‌های بوگی» پتانسیل‌ِ آن را داشته است که درصورت لغزش سازنده‌ی اثر، تبدیل به فیلمی آلوده گردد که به‌غیر از تبلیغی جذاب برای همان تجارت منحطی -که به‌زعم نگارنده، قرار بوده است زیر سؤال‌اش ببرد- هیچ کارکرد دیگری نداشته باشد. پل تامس اندرسون در «شب‌های بوگی» هم‌چنین سعی‌اش بر این است که جانب انصاف را نگاه دارد و تمام آدم‌های گرفتارِ هزارتوی صنعت مورد اشاره را یک‌سره اسیر نفسانیات و خالی از خلق‌وُخوی انسانی معرفی نکند.

ادی با رؤیای درآمد بالا و درخشیدن اسم‌اش بر نئون‌های سردر سینماها وارد بازی می‌شود؛ از قضا -در مقطعی- به ثروت و شهرت هم می‌رسد اما به‌تدریج طعم تلخ تبعات ورود به این حرفه را می‌چشد. «شب‌های بوگی» نه درامی کاملاً گزنده است و نه فیلمی پیوسته مفرح؛ همان‌طور که چیزی بین این دو نیز نیست! مدام فاز عوض می‌کند و شگفت‌آور این‌که یک‌دست نبودن لحن، تماشاگر را آزار که نمی‌دهد هیچ، شیفته‌ی فیلم‌اش هم می‌کند! آقای اندرسون در برهه‌ی تولید «شب‌های بوگی» ۷-۲۶ سال بیش‌تر نداشت!

اکثر قریب به‌اتفاق کاراکترهای «شب‌های بوگی» زندگی خانوادگی ویرانی دارند و عاقبتی ناگوار در انتظارشان است؛ لیتل بیل (با بازی ویلیام اچ. میسی) پس از به قتل رساندن همسر خیانت‌کارش (با بازی نینا هارتلی) خودکشی می‌کند، آمبر (با بازی جولیان مور) نمی‌تواند در دادگاهِ حضانت پسر خود موفقیتی به‌دست آورد، بانک به‌دلیل شناخته‌ شدن باک (با بازی دان چیدل) به‌عنوان فردی فاسد از دادن وام اشتغال به او خودداری می‌کند، کلنل (با بازی رابرت ریجلی) کارش به زندان می‌کشد و ادی هم -که رقیب تازه‌نفس و جوان‌تری برایش پیدا شده است- پس از مصرف مقادیری مواد مخدر، سر صحنه دچار فروپاشی عصبی می‌شود و به‌دنبال درگیری با کارگردان، نقش‌اش را از دست می‌دهد و همراه با دوست و همکارش، راچیلد (با بازی جان سی. ریلی) به خلاف و دله‌دزدی روی می‌آورد.

«شب‌های بوگی» سکانس‌های تأثیرگذار کم ندارد؛ ضرب‌وُشتم ادی توسط تعدادی مرد جوان و به خاک غلطیدن‌اش بر سنگفرش خیابان و به موازات آن، خونین‌وُمالین کردن جوانی که دختر اسکیتی (با بازی هدر گراهام) را تحقیر کرده است؛ نمونه‌ای از این مواردند. مثال قابلِ اعتنای دیگر، سکانسی است که پسر آمبر به خانه‌ی شلوغ جک زنگ می‌زند و سراغ مادرش مگی را می‌گیرد اما از آنجا که مگی نام خود را به آمبر تغییر داده است، هیچ‌کدام از مهمان‌ها زنی به‌اسم مگی نمی‌شناسند؛ بعد از قطع شدن تلفن، مگی یا همان آمبر را -با درخشش خانم مور- می‌بینیم که به‌خاطر استعمال مواد، در عالم هپروت سیر می‌کند.

مثل سایر فیلم‌های پل تامس اندرسون، در «شب‌های بوگی» نیز گروه بازیگران قدرتمندی دست‌چین شده‌اند که از مارک والبرگ گرفته تا فیلیپ سیمور هافمن همگی نقش‌آفرینی‌هایی باورپذیر دارند. حضور خاطره‌انگیز عالیجناب هافمن در این فیلم گرچه کوتاه است اما از همان تایم محدود طوری استفاده می‌کند که می‌توان پی به نبوغ‌اش برد؛ نبوغی که البته -چنان‌که از بازیگر بزرگی هم‌چون فیلیپ سیمور هافمن بعید نیست- اصطلاحاً از فیلم بیرون نمی‌زند، به آن تحمیل نمی‌شود و به‌اندازه است.

«شب‌های بوگی» طی هفتادمین مراسم آکادمی، در سه رشته‌ی بهترین فیلمنامه‌ی غیراقتباسی (پل تامس اندرسون)، بازیگر نقش مکمل زن (جولیان مور) و بازیگر نقش مکمل مرد (برت رینولدز) کاندیدای اسکار بود که لابد می‌دانید در هر سه مورد، سرش بی‌کلاه ماند! «شب‌های بوگی» روایت دردناک تیره‌روزی‌های جماعتی منزوی است که هیچ‌کس به‌جز خودشان، قبول‌شان ندارد و در هیچ جمعی پذیرفته نمی‌شوند. «شب‌های بوگی» قصه‌ی سرخوشی‌های کوتاه و بدفرجام را پیش چشم می‌گذارد.

«شب‌های بوگی» را نه‌تنها بهترین ساخته‌ی آقای اندرسون بلکه از برترین‌های دهه‌ی ۹۰ میلادی می‌دانم؛ اتفاقی که در کارنامه‌ی سازنده‌ی خوش‌قریحه‌اش، یک‌بار برای همیشه روی داد. این‌که آدم‌های «شب‌های بوگی» درگیر ابتذال‌اند درست، اما خودِ فیلم به‌طرز اعجاب‌انگیزی مبتذل نیست. پل تامس اندرسون هیچ‌کجا مثل «شب‌های بوگی» راه رفتن روی لبه‌ی تیز تیغ را این‌قدر خوب بلد نبوده است!

 

پژمان الماسی‌نیا

چهارشنبه، ۴ فروردین ۱۳۹۵ (ویرایش‌شده و تکمیلی)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

      

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.