شخصیت‌پردازی ناب و ایجاز دلپذیر؛ نقد و بررسی فیلم «فاکس‌کچر» ساخته‌ی بنت میلر

Foxcatcher

كارگردان: بنت میلر

فيلمنامه: ای. مکس فرای و دن فوترمن

بازیگران: استیو کارل، چنینگ تیتوم، مارک رافالو و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۴

مدت: ۱۲۹ دقیقه

گونه: زندگی‌نامه‌ای، درام، ورزشی

درجه‌بندی: R

 

فاکس‌کچر از غیرمنتظره‌های سینمای ۲۰۱۴ و بلاشک یکی از چند فیلم بر‌تر سال است. درحالی‌که مطمئناً خیلی‌ها انتظار دیدن یک فیلمِ ورزشی فرمولی، قابل حدس و به‌طور کلی استاندارد را داشتند؛ آقای میلر پیش‌فرض‌ها را به‌تمامی بر هم ریخت. مخلصِ کلام این‌که چه از فیلم‌های ورزشی بیزار باشید و چه طرفدار سرسختِ آثاری در حال‌وُهوای بهترین‌های این گونه‌ی سینمایی، فاکس‌کچر مطابق انتظارات‌تان جلو نخواهد رفت!

فاکس‌کچر هیچ ارتباطی با نمونه‌های برجسته‌ی متأخر و در عین حال پیش‌بینی‌پذیری نظیر مشت‌زن (The Fighter) [ساخته‌ی دیوید اُ. راسل/ ۲۰۱۰] و مبارز (Warrior) [ساخته‌ی گاوین اوکانر/ ۲۰۱۱] [۱] که از قضا آن‌ها نیز قصه‌ی دو برادرِ ورزشکار را تعریف می‌کنند، ندارد و در فاز دیگری سیر می‌کند. میلر که ۹ سال قبل با کارگردانی یک فیلم زندگی‌نامه‌ایِ شاهکار - یعنی: کاپوتی (Capote) [محصول ۲۰۰۵] [۲] - کاربلدی‌اش را نشان داده بود، حالا بار دیگر با فاکس‌کچر بازگشته که این‌هم فیلمی بیوگرافیک است و فوق‌العاده خوش‌ساخت.

قهرمانِ کشتی فرنگی ایالات متحده آمریکا، مارک شولتز (با بازی چنینگ تیتوم) -که پیوسته زیرِ سایه‌ی شهرت و اعتبار برادر بزرگ‌ترش دیوید (با بازی مارک رافالو) قرار داشته است- به‌واسطه‌ی پذیرفتنِ پیشنهاد رؤیایی مولتی‌میلیاردر معروف، جان دوپونت (با بازی استیو کارل) برای پی گرفتن تمرینات‌اش در باشگاه مجهزِ اختصاصی‌اش، احساس می‌کند فرصتی مغتنم به‌دست آورده تا خودی نشان بدهد؛ غافل از این‌که چالش بزرگی پیشِ روست که سرنوشت او و برادرش را به‌کلی عوض خواهد کرد...

قبل از هر چیز روشن کنم که نامیدنِ فیلم با عناوینی مانندِ "شکارچی روباه" کاملاً مسخره است! از آنجا که فاکس‌کچر (Foxcatcher) در وهله‌ی اول، اشاره به مکان و سپس، یک تیم ورزشیِ خاص دارد؛ ترجمه‌پذیر نیست. فاکس‌کچر بیش از آن‌که ورزشی یا حتی جنایی باشد، فیلم شخصیت‌ها و روابط بین شخصیت‌هاست. بله! فاکس‌کچر اصلاً فیلمِ روابط است؛ رابطه‌های بسیار عالی پرداخت‌شده‌ی دو برادر با یکدیگر، دوپونت با مادرش و بالاخره رابطه‌ی پرفرازوُنشیبِ دوپونت با مارک.

پیروزی بزرگ فیلمساز در کالبدشکافی پر از ظرافتِ شخصیت‌هاست. در این مورد، به ذکر نمونه‌ای درخشان بسنده می‌کنم. جان ای. دوپونت یک بیمار روانی با شخصیتی پیچیده و غیرقابلِ پیش‌بینی است که در ۵۰ سالگی هنوز برای اثبات کردن خود به مادرش (با بازی ونسا ردگریو) له‌له‌ می‌زند! میلر، وجود تمایلات همجنسگرایانه در این کاراکتر را بدون نشان دادن هیچ پلان مشمئزکننده‌ای و حتی یک اشاره‌ی کلامی، اعلام می‌دارد و قابلِ‌ ارج‌تر این‌که اعلامِ وجودِ پیش‌گفته، فاقدِ هرگونه بُعد کاریزماتیک است. البته نا‌گفته نماند که آقای میلر قبل‌تر به چنین موفقیتی در کاپوتی هم نائل آمده بود.

بنت میلر کارگردان پرکاری نیست اما هر وقت فیلم ساخته است، درست‌وُحسابی ساخته و قابل اعتنا. ارائه‌ی اطلاعات به تماشاگر در فاکس‌کچر با ایجازی خوشایند همراه است؛ به‌عبارت دیگر، آقای میلر مخاطبان فیلم‌اش را مشتی کُندذهن فرض نکرده و برایشان احترام قائل شده. میلر با خرجِ کم‌ترین دیالوگ، به‌خوبی پیچیدگی‌های حاکم بر روان آدم‌های فیلم‌اش و هم‌چنین روابط مابین‌شان را "به تصویر کشیده" است.

باید اعتراف کنم استیو کارل را تازگی‌ها دوباره کشف کرده‌ام که بخش اعظمِ حظِ ناشی از آن را به فاکس‌کچر مدیونم! پیش‌تر، کارل به‌نظرم فقط و فقط یک بی‌قواره‌ی بی‌ریختِ بی‌استعداد می‌آمد که قاچاقی بازیگر شده! شاید تقصیر را باید گردن فیلم‌های نه‌چندان خوبی که از او دیده بودم، انداخت. استیو مثلاً در دیوانه‌وار، احمقانه، عاشقانه (Crazy, Stupid, Love) [ساخته‌ی مشترک جان رکوئا و گلن فیکارا/ ۲۰۱۱] وحشتناکْ بد است و آزاردهنده! اما آقای کارل در فاکس‌کچر با آن ابَردماغی که بر صورت‌اش جاسازی کرده‌اند، شک نکنید که اصلِ جنس است و خودِ خودِ جان دوپونت! شاید کمی طول بکشد تا با این کاراکتر نچسب، اخت شوید ولی پس از آن، بعید است به‌خصوص حضور‌های خاموش و نگاه‌های خیره‌خیره‌ی سردش را از یاد ببرید.

از میان نامزدهای اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اصلی علی‌رغم احترامی که به حضورِ تحسین‌برانگیز آقای بندیکت کامبربچ در بازی تقلید (The Imitation Game) [ساخته‌ی مورتن تیلدام/ ۲۰۱۴] [۳] می‌گذارم؛ نوبتی هم که باشد، نوبت استیو کارل است که اسکار بگیرد. یادمان هست که فیلیپ سیمور هافمنِ بزرگ که بیش‌تر به‌واسطه‌ی نقش‌آفرینی‌هایش در کمدی-درام‌های جمع‌وُجور و دوست‌داشتنی شناخته‌شده بود، با درام زندگی‌نامه‌ایِ آقای میلر اولین -و تنها- اسکار نقش اول‌اش را کسب کرد. این حسن تصادف را به فال نیک می‌گیریم و امیدواریم آقای کارل که ید طولایی در سینمای کمدی دارد به‌خاطر کنترل‌شده‌ترین، جدی‌ترین و عبوس‌ترین بازیِ همه‌ی عمرش، برگزیده شود و حق به حق‌دار برسد. [۴]

با همه‌ی این‌ها، تنها بازی خوبِ فاکس‌کچر اختصاص به کارل ندارد و با چنینگ تیتوم نیز به‌سرعت به‌عنوان یک فرنگی‌کارِ باانگیزه ارتباط برقرار می‌کنیم اما برسیم به مارک رافالو... رافالو بدون این‌که سعی کند "به چشم بیاید" -چنان‌که درمورد آقای کارل هم گفتم- به‌یادماندنی‌ترین بازی تمام دوران حرفه‌ای‌اش را در فاکس‌کچر به نمایش می‌گذارد. مارک رافالو لایق‌ترین گزینه‌ی دریافت اسکار است البته اگر اعضای آکادمی نخواهند در حماقتِ دسته‌جمعی اهدای بهترین نقش مکملِ امسال به جی. کی. سیمونز -برای فیلم نصفه‌نیمه‌ی ویپلش (Whiplash) [ساخته‌ی دیمین چزل/ ۲۰۱۴]- مشارکت کنند! [۵]

هرچند قبول دارم فاکس‌کچر فراز و فرود چندانی ندارد ولی آن‌قدر جذاب هست که نپذیرم فقط به این دلیل ساده، بتوان بی‌خیالِ تماشایش شد. به‌علاوه، بی‌انصافیِ محض است اگر جذابیت فاکس‌کچر را فقط وامدار قصه‌ی حقیقی‌اش بدانیم چرا که از ابعادی بی‌شمار می‌توان به یک موضوع واحد پرداخت و اعتقاد دارم تنها انتخاب همین زاویه‌ی دید، کافی است تا به اهمیت کار هوشمندانه‌ی بنت میلر و فیلمنامه‌نویسان‌اش -ای. مکس فرای و دن فوترمن- در فاکس‌کچر پی ببریم. بهتر است فاکس‌کچر را درام روان‌شناسانه‌ای قلمداد کنم که به‌هیچ‌عنوان نمی‌توان دست‌اش را خواند.

گرچه فاکس‌کچر در ۵ رشته مهمِ بهترین بازیگر مرد نقش اصلی (استیو کارل)، بازیگر مرد نقش مکمل (مارک رافالو)، کارگردانی (بنت میلر)، فیلمنامه‌ی غیراقتباسی (ای. مکس فرای و دن فوترمن) و چهره‌پردازی (بیل کورسو و دنیس لیدیارد) کاندیدای جایزه است ولی چنانچه برای دیدن‌اش وقت بگذارید، تصدیق خواهید کرد که اجحاف بزرگ آکادمی، کاندیدا نکردنِ فاکس‌کچر برای کسب اسکار بهترین فیلم بوده است... فاکس‌کچر -علی‌الخصوص با پایان‌بندی‌اش- به‌نحو شوک‌آوری غافلگیرتان خواهد کرد.

 

پژمان الماسی‌نیا

شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳

[۱]: برای مطالعه‌ی نقد مبارز، رجوع کنید به «پرالتهاب و تأثیرگذار»؛ منتشره در دو‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد کاپوتی، رجوع کنید به «مسافران دره‌ی عمیق»؛ منتشره در دو‌‌شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: برای مطالعه‌ی نقد بازی تقلید، رجوع کنید به «تراژدی تورینگ»؛ منتشره در یک‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۴]: این نخستین نامزدی استیو کارل در اسکار است.

[۵]: آقای سیمونز تاکنون تمام جوایز بااهمیتِ سال هم‌چون گلدن گلوب و بفتا را صاحب شده!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

پرالتهاب و تأثیرگذار؛ نقد و بررسی فیلم «مبارز» ساخته‌ی گاوین اوکانر

Warrior

كارگردان: گاوین اوکانر

فيلمنامه: گاوین اوکانر، آنتونی تامباکیس و کلیف دورفمن

بازيگران: تام هاردی، جوئل ادگارتون، نیک نولتی و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۱

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۴۰ دقیقه

گونه: درام، ورزشی

بودجه: ۲۵ میلیون دلار

فروش: حدود ۲۳ میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

جوایز مهم: کاندیدای ۱ اسکار

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۶۵: مبارز (Warrior)

 

شخصاً اعتقاد دارم که لو رفتن خط داستانیِ فیلمی مثل مبارز [۱] درصدی از جذابیت‌هایش کم نخواهد کرد -چرا که اساساً قصه‌اش کلیشه‌ای است و بر کلیشه‌ها بنا شده- اما اگر نمی‌خواهید هیچ سرنخی از چندوُچونِ ماجرا دست‌تان بیاید، خواندن ادامه‌ی نوشتار را به زمانی دیگر -بعد از تماشای فیلم- موکول کنید. هرچند در نقدِ حاضر، خدشه‌ای بر غافلگیریِ اصلی مبارز -که در به‌نظرم چگونه به پایان رساندن‌اش نهفته- وارد نیامده است؛ کمااین‌که اغلب پوسترهای طراحی‌شده برای فیلم نیز به مواجهه‌ای که در خلاصه‌ی داستان و لابه‌لای این متن -به‌اصطلاح- لو می‌رود، اشاره دارند.

مبارز ساخته‌ی گاوین اوکانر، درامی ورزشی درباره‌ی دو برادر است که پس از سال‌ها جدایی، در جریان برگزاری تورنمنت رزمی "ام‌ام‌ای" (Mixed martial arts) رودرروی یکدیگر قرار می‌گیرند. تامی کانلون (با بازی تام هاردی) و برندن کانلون (با بازی جوئل ادگارتون) به‌واسطه‌ی داشتن پدری خشن و دائم‌الخمر به‌نام پدی (با بازی نیک نولتی)، کودکی تلخی را از سر گذرانده‌اند؛ مادرشان مُرده، خانواده مدت‌هاست از هم پاشیده و هیچ‌کدام دل خوشی از پدرشان ندارند. پدی کانلون که در آستانه‌ی هزارمین روز بدونِ الکل‌اش قرار دارد، تلاش می‌کند به پسرها بگوید که چقدر دوست‌شان دارد...

از تماشای هیجان و حرارتِ جاری در مبارز آن‌چه به ذهن متبادر می‌شود، آشنایی کامل سازندگان‌اش با "قواعد بازی" است. گاوین اوکانر (کارگردان و یکی از نویسنده‌های فیلمنامه)، آنتونی تامباکیس (نویسنده‌ی فیلمنامه)، کلیف دورفمن (نویسنده‌ی فیلمنامه)، ماسانوبو تاکایاناگی (مدیرِ فیلمبرداری) جان گیلروی (تدوین‌گر)، شاون آلبرتسون (تدوین‌گر)، مت چز (تدوین‌گر) و آرون مارشال (تدوین‌گر) لابد هرچه فیلم درست‌وُحسابیِ این‌مدلی دست‌شان رسیده است، دیده‌اند که فیلم‌شان -حداقل از حیثِ بهره‌مندی از سکانس‌های پرالتهابِ مبارزه- چیزی کم از نمونه‌های برجسته‌ی پیشین ندارد.

مبارز -علی‌رغم برخورداری از مضمونی که کاملاً اجازه‌اش را می‌داده- توانسته است از ورطه‌ی سانتی‌مانتالیسم نجات پیدا کند؛ به‌عنوان مثال، حتی یک فلاش‌بک از مرگ ناگوار مادر نمی‌بینیم و فیلم فقط به ذکر اشاراتی گذرا در خلال دیالوگ‌ها بسنده می‌کند. مبارز ایده‌ی مرکزی چالش‌برانگیزی دارد -راه‌یابی دو برادر به فینال یک تورنمنت معتبر رزمی- که گرچه وقوع‌اش از همان ابتدا که تامی و برندن -هریک به انگیزه‌ای- تصمیم به شرکت در مسابقات مذکور می‌گیرند، قابل حدس است؛ اما به‌هیچ‌وجه نمی‌توان عاقبتِ کار‌ را پیش‌بینی کرد.

فیلم‌هایی از این دست، لاجرم بازیگرمحور هستند و نقش‌آفرینیِ بازیگران‌شان نیز بسیار به چشم می‌آید. رابرت دنیرو تنها اسکار نقش اول‌اش را برای گاو خشمگین (Raging bull) [ساخته‌ی مارتین اسکورسیزی/ ۱۹۸۰] گرفت. هیلاری سوانک با دختر میلیون دلاری (Million Dollar Baby) [ساخته‌ی کلینت ایستوود/ ۲۰۰۴] موفق شد برای دومین‌بار برنده‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شود [۲]. ویل اسمیت در مراسم هفتادوُچهارم به‌خاطر ایفای نقش محمدعلی کلی در علی (Ali) [ساخته‌ی مایکل مان/ ۲۰۱۰] نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد بود. سیلوستر استالونه، دانیل دی-لوییس، راسل کرو و مارک والبرگ هم به‌ترتیب به‌واسطه‌ی بازی در راکی (Rocky) [ساخته‌ی جان جی. آویلدسون/ ١٩٧۶]، بوکسور (The Boxer) [ساخته‌ی جیم شریدان/ ۱۹۹۷]، مرد سیندرلایی (Cinderella Man) [ساخته‌ی ران هاوارد/ ۲۰۰۵] و مشت‌زن (The Fighter) [ساخته‌ی دیوید اُ. راسل/ ۲۰۱۰] کاندیدای کسب جایزه‌ی گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم درام‏ شده‌اند.

بی‌شک بخش غیرقابلِ کتمانی از جذابیت‌های مبارز هم مرهون انتخاب درستِ سه بازیگر محوری‌اش است. تام هاردی از ستاره‌های تازه‌نفس عرصه‌ی بازیگریِ سینماست. تماشای هنرنمایی او در نقش‌هایی از زمین تا آسمان دور از یکدیگر، طی سه سال متوالی در سه فیلم بااهمیت و متفاوتِ مبارز [محصول ۲۰۱۱]، شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد (The Dark Knight Rises) [ساخته‌ی کریستوفر نولان/ ۲۰۱۲] و لاک [ساخته‌ی استیون نایت/ ۲۰۱۳] جهت پی بردن به میزانِ جدیت و استعداد ذاتیِ او در بازیگری کفایت می‌کند [۳]. جوئل ادگارتون و نیک نولتی هم فوق‌العاده هستند؛ به‌خصوص نولتی که بعد از مدت‌ها با مبارز خودی نشان داد و به‌خاطرش نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نیز شد.

نبردهای تن‌به‌تنِ ام‌ام‌ای از خشونت‌بارترین رقابت‌های رزمی‌اند. اوکانر برای نمایش این خشونتِ افسارگسیخته،‌ حرصِ چندانی نمی‌زند؛ مبارزه‌های فیلم‌اش را -چنان‌که گفتم- عالی درآورده اما خوشبختانه اسیرِ جاذبه‌های درگیری‌های فیزیکیِ روی رینگ نشده و بیش‌ترِ سعی‌اش این است که اعضای خانواده‌ی متلاشی‌شده‌ی کانلون را به ما بشناساند. گاوین اوکانر مبارزاتِ فیلم را مبدل به بستری برای شناخت هرچه عمیق‌ترِ کاراکترها کرده؛ به‌عبارتی، نبردها در خدمت شخصیت‌پردازی و درام است نه بالعکس.

کم‌ترین تردیدی وجود ندارد که در درام‌های ورزشی نظیر مبارز، تدوین نقش مهمی ایفا می‌کند؛ اینجا هم چهار تدوین‌گر فیلم (جان گیلروی، شاون آلبرتسون، مت چز و آرون مارشال) به‌خوبی توانسته‌اند تأثیر اضطراب و هیجانی که انتظارش را داریم -به‌خصوص در مبارزه‌ی نفس‌گیر برندن با قهرمان روسی- دوچندان کنند. نکته‌ی دیگر این‌که دوربینْ رویِ دست‌های مبارز گرچه زیادند ولی به‌واسطه‌ی تنشِ تنیده با پیکره‌ی اثر، این خصیصه تبدیل به المانِ اعصاب‌خُردکن و اصطلاحاً پاشنه‌ی آشیلِ فیلم نمی‌شود. مبارز در فهرست ۲۵۰ فیلم بر‌تر دنیا از نگاه IMDb در حال حاضر در رتبه‌ی ۱۴۳ قرار دارد [۴].

از آنجا که تامی سابقاً در ارتش ایالات متحده آمریکا خدمت می‌کرده، بدیهی است که فیلم از پاره‌ای اشارات سیاسی خالی نباشد. مبارز از حدود ۵۰ دقیقه مانده به پایان‌اش -یعنی از زمان دومین نبرد تامی به‌بعد- جانی تازه می‌گیرد. پازل معرفی کاراکترها و اتفاقات فیلم آن‌قدر خوب چیده شده‌اند تا رویارویی نهایی تامی و برندن تبدیل به مبارزه‌ای شود که نه دوست داریم هیچ‌وقت به آخر برسد و نه اصلاً برنده‌ای داشته باشد... مبارز با خرج کم‌ترین احساسات‌گرایی و تأکید، عاطفی و تأثیرگذار از کار درآمده است.

 

پژمان الماسی‌نیا
دو‌شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳

 

[۱]: به "جنگجو" و حتی "سلحشور" هم ترجمه شده اما بین سینمادوستان فارسی‌زبان بیش‌تر با عنوانِ مبارز مشهور است.

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد نگارنده بر دختر میلیون دلاری، می‌توانید رجوع کنید به «بودن یا نبودن، مسئله این است!»؛ منتشرشده به تاریخ دو‌‌شنبه ۷ مهر ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: برای مطالعه‌ی نقد نگارنده بر لاک، می‌توانید رجوع کنید به «غافلگیرکننده و فراتر از انتظار»؛ منتشرشده به تاریخ یک‌شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۴]: تاریخ آخرین بازبینی صفحه‌ی ۲۵۰ فیلم برتر IMDb؛ ۱۹ ژانویه‌ی ۲۰۱۵.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

بودن یا نبودن، مسئله این است! نقد و بررسی فیلم «دختر میلیون دلاری» ساخته‌ی کلینت ایستوود

Million Dollar Baby

كارگردان: کلینت ایستوود

فيلمنامه: پل هگیس [براساس مجموعه‌ی داستان جری بوید]

بازيگران: کلینت ایستوود، هیلاری سوانک، مورگان فریمن و...

محصول: آمریکا، ۲۰۰۴

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۳۲ دقیقه

گونه: درام، ورزشی

بودجه: ۳۰ میلیون دلار

فروش: حدود ۲۱۷ میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

جوایز مهم: برنده‌ی ۴ اسکار و کاندیدای ۳ اسکار دیگر

 

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۳۳: دختر میلیون دلاری (Million Dollar Baby)

 

کلینت ایستوود که پیش‌تر ساخت فیلم‌هایی در گونه‌های مختلف سینمایی را تجربه کرده بود، در دختر میلیون دلاری با قدرتی هرچه تمام‌تر به سراغ کارگردانی یک درام تهییج‌کننده‌ی ورزشی با پایانی دور از انتظار رفته است؛ پل هگیسِ فیلمنامه‌نویس نیز با صرف دقت و ظرافت، شماری از جزئیات کلیدی را در پیکره‌ی داستان جاگذاری کرده که به قوام و باورپذیری شخصیت‌ها یاری رسانده‌اند‌ و ذهن بیننده را برای پذیرش اتفاقات آتی فیلم آماده می‌کنند.

وقتی صحبت از "فیلم ورزشی" به میان می‌آید، حتی برخی دوست‌داران پروُپاقرص سینما هم ممکن است رو ترش کنند! فکر بد نکنید! رشته‌ی ورزشی مورد بحثِ دختر میلیون دلاری کریکت، بیسبال، هاکی روی چمن، اسکواش یا گلف نیست! از بوکس حرف می‌زنیم که گویی جذاب روی پرده آوردن‌اش دیگر تبدیل به یکی از توانمندی‌های خاصّ سینمای ایالات متحده شده است.

از راکی (Rocky) [ساخته‌ی جان جی. آویلدسُن/ ١٩٧۶]، گاو خشمگین (Raging bull) [ساخته‌ی مارتین اسکورسیزی/ ۱۹۸۰] و بوکسور (The Boxer) [ساخته‌ی جیم شریدان/ ۱۹۹۷] گرفته تا مرد سیندرلایی (Cinderella Man) [ساخته‌ی ران هاوارد/ ۲۰۰۵]، مشت‌زن (The Fighter) [ساخته‌ی دیوید اُ. راسل/ ۲۰۱۰] و علی (Ali) [ساخته‌ی مایکل مان/ ۲۰۱۰] همه و همه -گرچه با درجات و کیفیاتی متفاوت- خیلی خوب از پس برقراری ارتباط با تماشاگران‌شان بر‌آمده‌اند. بدیهی‌ترین تمایزِ دختر میلیون دلاری با فیلم‌های مورد اشاره را باید در جنسیت کاراکتر محوری‌اش جست‌وُجو کرد؛ تنها دختر میلیون دلاری است که قهرمان زن دارد.

مگی فیتزجرالدِ ۳۱ ساله (با بازی هیلاری سوانک) که احساس بی‌ارزشی می‌کند، مشت‌زنی را تنها نقطه‌ی روشن زندگی‌اش می‌داند. سعی مگی بر این است تا با اصرار بسیار، فرانکی دان (با بازی کلینت ایستوود) مربی موفق و کارکشته‌ی بوکس -که تمایلی به آموزش دخترها ندارد- را ترغیب ‌کند تا تعلیم‌اش دهد. فرانکی گویا در گذشته نسبت به دخترش مرتکب خطایی شده است؛ دختر مدت‌هاست که نامه‌های او را بی‌جواب می‌گذارد. مگی در راهی که پیش گرفته، آن‌قدر سخت‌کوشی از خودش نشان می‌دهد که علاوه بر مجاب کردن بی‌چون‌وُچرای فرانکی، آمادگی شرکت در مسابقات قهرمانی را پیدا ‌می‌کند. او پی‌درپی در تمام مبارزه‌ها می‌برد و می‌برد و روزگارش رنگ دیگری می‌گیرد اما درست در زمانی که اصلاً انتظار نداریم، وقوع حادثه‌ای -برای مگی- فرانکی را در برزخ اتخاذ تصمیمی سرنوشت‌ساز قرار می‌دهد...

فیلمنامه را هگیس برمبنای داستان‌های کوتاه کتاب طناب می‌سوزد: داستان‌هایی از گوشه (Rope Burns: Stories from the Corner) اثر جری بوید (اف. ایکس. تول) نوشته است. خود بوید طی سالیان متمادی، مدير برنامه بود و از زیروُبم‌ها و مسائل پشت پرده‌ی بوکس اطلاع کامل داشت؛ پس بخشی از توفیق دختر میلیون دلاری در باورکردنی به تصویر کشیدن آدم‌ها و ارتباطات عمیق انسانی‌شان را بایستی به حساب او گذاشت. حس پدرانه‌ی جاری میان فرانکی و مگی، همین‌طور رفاقت پدروُمادردار، پرجاذبه و آمیخته به طنز فرانکی و ادی (با بازی مورگان فریمن) به‌خوبی از کار درآمده‌اند؛ مخصوصاً رابطه‌ی فرانکی و مگی که خوشبختانه سرسوزنی به سمت آلودگی زاویه پیدا نمی‌کند.

دختر میلیون دلاری چه از حیث فرم و چه به‌لحاظ محتوایی، از جمله آثار قابل اعتنای دو دهه‌ی اخیر محسوب می‌شود. فیلم، حرف‌های حسابی‌اش را در عین ایجاز می‌زند و از اتهام زیاده‌گویی مبراست. در عین حال، پربیراه نیست اگر ادعا کنم که دختر میلیون دلاری یکی از تلخ‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما و حتماً جزء ده تای اول است. دیگر فیلم برجسته‌ی خانم سوانک، پسرها گریه نمی‌کنند (Boys Don't Cry) [ساخته‌ی کیمبرلی پیرس/ ۱۹۹۹] نیز بی‌شک در همین فهرست قرار می‌گیرد.

ایستوود یکی از باسابقه‌ترین و پرافتخارترین فیلمسازان سینمای حال حاضر جهان است که در نهمین دهه از عمرش‌ هنوز که هنوز است فیلم‌هایی سرپا و درجه‌ی اول روانه‌ی پرده‌ی نقره‌ای می‌کند. کارگردانی سکانس‌های مسابقات مشت‌زنی مگی به‌نحوی است که در عین اضطراب‌آفرینی، بیننده را سخت به شوق می‌آورد. در فریم به فریمِ این سکانس‌ها، عصاره‌ی سال‌ها تجربه‌اندوزی در فیلم ساختن نهفته است. اهمیت کار کلینت ایستوودِ فیلمساز هنگامی دوچندان می‌شود که توجه داشته باشیم او بازیگر نقش اول مرد دختر میلیون دلاری هم هست.

اگر تک‌خال‌هایی مثلِ نابخشوده (Unforgiven) [محصول ۱۹۹۲]، پل‌های مدیسُن‌کانتی (The Bridges of Madison County) [محصول ۱۹۹۵] و رودخانه‌ی مرموز (Mystic River) [محصول ۲۰۰۳] را کنار بگذاریم، دختر میلیون دلاری بهترین فیلم ایستوودِ بازیگر و کارگردان است. کلینت ایستوود در زمان تولید دختر میلیون دلاری ۷۴ ساله بود و اکنون -سپتامبر ۲۰۱۴- هشتادوُچهار سال دارد به‌اضافه‌ی یک فیلمِ آماده‌ی اکران! [۱] جا دارد که به احترام سالیانِ سال وفاداری آقای ایستوود به عشق ازلی و ابدی‌اش سینما، فروتنانه کلاه از سر برداریم.

اما می‌رسیم به مورد عجیب هیلاری سوانک! او ایفاگر نقش دو تا از بدفرجام‌ترین شخصیت‌های سینما بوده است که به‌خاطر هر دو هم اسکار گرفته. [۲] این‌که چرا خانم سوانک -به‌خصوص پس از کسب دومین اسکارش- فیلم‌های کم‌اهمیتی بازی کرده که اغلب گیشه‌ی ناموفقی هم داشته‌اند همان‌قدر غیرقابل هضم است که عدم همکاری او با کارگردانان صاحب‌نام. معدود آثار مهم کارنامه‌ی هیلاری نشان می‌دهد چنانچه موقعیت‌اش فراهم شود، او شناگر قابلی است. دختر میلیون دلاری و پسرها گریه نمی‌کنند به‌همراه بی‌خوابی (Insomnia) [ساخته‌ی کریستوفر نولان/ ۲۰۰۲]، بااهمیت‌ترین فیلم‌های سوانک هستند. کارنامه‌ای ۲۴ ساله، فقط سه فیلم برجسته و دو اسکار نقش اول برای دو تا از همان فیلم‌ها!

دختر میلیون دلاری طی هفتادوُهفتمین دوره‌ی مراسم آکادمی -مورخ ۲۷ فوریه‌ی ۲۰۰۵- برای هفت رشته‌ی مهم بهترین فیلم (کلینت ایستوود، آلبرت اس. رادی، تام رُزنبرگ و پل هگیس)، کارگردانی (کلینت ایستوود)، بازیگر نقش اول مرد (کلینت ایستوود)، بازیگر نقش اول زن (هیلاری سوانک)، بازیگر نقش مکمل مرد (مورگان فریمن)، فیلمنامه‌ی اقتباسی (پل هگیس)، تدوین (جوئل کاکس) کاندیدای اسکار بود که عاقبت توانست صاحب جایزه‌های بهترین فیلم، کارگردانی، بازیگر نقش اول زن و بازیگر نقش مکمل مرد شود.

دختر میلیون دلاری در حدّ خودش، بازگشت سرمایه‌ی قابل توجهی نیز داشت. بودجه‌ی فیلم ۳۰ میلیون دلار بود و توانست حدود ۲۱۷ میلیون بفروشد. بد نیست اشاره‌ای هم داشته باشم به این‌که ردّ نوعی کپی‌برداری مضحک و واپس‌گرایانه‌ی مضمونی از دختر میلیون دلاری را در عشق (Amour) [ساخته‌ی میشائل هانکه/ ۲۰۱۲] می‌توان مشاهده کرد. هانکه اصولاً در قالب کردن کلاغ به‌جای قناری، حق استادی به گردن بسیاری از فیلمسازان روشن‌فکرنمای وطنی و فرنگی دارد!

به‌نظرم یکی از ایده‌آل‌ترین حالت‌ها برای به سرانجام رساندن یک قطعه‌شعر، این است که ضربه‌ی پایانی داشته باشد و مخاطب‌اش را تکان بدهد. دختر میلیون دلاری شعر ناب آقای ایستوود است که با پایان‌بندی‌اش -ضربه که چه عرض کنم- ویران‌مان می‌کند! بی‌کس‌وُکاری و تنهایی مگی، دل هر بیننده‌ای را به درد می‌آورد. در دنیای به این بزرگی، انگار فقط جایی برای او وجود ندارد... دختر میلیون دلاری فیلمی است که شگفت‌زده‌مان می‌کند؛ سینما بهتر از این چه کاری می‌تواند انجام دهد؟

 

پژمان الماسی‌نیا
دو‌‌شنبه ۷ مهر ۱۳۹۳

 

[۱]: فیلمِ American Sniper.

[۲]: منظور، همین دختر میلیون دلاری و پسرها گریه نمی‌کنند (در نقش براندون تینا) است.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

جداافتاده‌ها؛ نقد و بررسی فیلم‌های «آگوست: اوسیج کانتی»، «زندانیان» و «شتاب»

اشاره:

این‌که اسکار گرفتن یا نگرفتن و اصلاً کاندیدای اسکار شدن یا نشدنِ یک فیلم چه اهمیتی دارد، محلّ بحث و تبادل نظر است. طی درازمدت، آیا کسی پیدا خواهد شد که آرگو (Argo) را فارغ از بازی‌های سیاسی و فقط به‌دلیل ارزش‌های سینمایی‌اش، به‌عنوان فیلمی ماندگار به‌یاد سپرده باشد؟ آیا چند سال بعد، کسی به‌خاطر خواهد آورد که متیو مک‌کانهی اولین اسکارش را با چه فیلمی به‌دست آورد؟ در این نوشتار، "اسکار نگرفتن" بهانه‌ای برای پرداختن به سه فیلم مهم ۲۰۱۳ است که علی‌رغم شایستگی، از گردونه‌ی رقابت اسکار جا ماندند.

 

۱- نگاه خیره‌ی ویولت

آگوست: اوسیج کانتی به کارگردانی جان ولز، اقتباسی از نمایشنامه‌ای به‌همین نام، نوشته‌ی تریسی لتس به‌شمار می‌رود. لتس که برای این نمایشنامه‌، برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر و تونی شده، خود وظیفه‌ی نگارش فیلمنامه را به عهده داشته که تمام‌وُکمال هم از پس‌اش برآمده است. زمانی که پدر خانواده به‌نام بورلی وستون (با بازی سم شپرد) گم می‌شود، باربارا (با بازی جولیا رابرتز) و دیگر وستون‌ها یکی ‌پس از دیگری سر می‌رسند تا مادر (با بازی مریل استریپ) را دلداری بدهند و چاره‌ای پیدا کنند... فیلم با صحبت‌های بورلی شروع می‌شود به‌اضافه‌ی یک معرفی تماشایی از ویولت که استریپ پرحرارت و باحس‌وُحال نقش‌اش را ایفا می‌کند؛ سپس آگوست: اوسیج کانتی با تیتراژی کوتاه، سراغ اصل مطلب می‌رود و می‌فهمیم پیرمرد رفته و هرگز بازنگشته -خودش را کشته- است.

کلیه‌ی عوامل مؤثر در فیلم، به‌ویژه: بازیگری، متن، کارگردانی، چهره‌پردازی و صداگذاری در هماهنگی کامل و حدّ والایی از کیفیت به‌سر می‌برند. مریل استریپ در نقش پیرزنی مبتلا به سرطان که گاهی از شدت مصرف دارو، درمانده و غیرقابل تحمل می‌شود، می‌درخشد. استریپ با آگوست: اوسیج کانتی هجدهمین نامزدی اسکار را تجربه کرد که به‌نظر می‌رسد رکوردی دست‌نیافتنی باشد. جولیا رابرتز هم باربارایی قدرتمند را بازی کرده است که پس از استیصال مادر، سعی دارد خانواده را مدیریت کند.

آگوست: اوسیج کانتی اصولاً بازیگرمحور و "فیلمِ بازیگران" است. گروه بازیگرهای فیلم همگی -بدون استثنا- عالی ظاهر شده‌اند. آگوست: اوسیج کانتی از آن دست فیلم‌هایی است که بعد از این، بازیگران کم‌تر شناخته‌شده‌اش را با نقش‌هایشان در این فیلم به‌یاد خواهید آورد. شاید اگر هر کسی به‌جز کیت بلانشت -آن‌هم به‌واسطه‌ی ایفای نقش فراموش‌نشدنی‌اش در جاسمین غمگین (Blue Jasmine)- اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را گرفته بود، از برنده اعلام نشدن مریل استریپ برای اجرای قدرتمندانه‌ و پر از ریزه‌کاریِ ویولت وستون حسابی اعصابمان به‌هم می‌ریخت!

مراسم شام خاکسپاری، نقطه‌ی عطفی در فیلم است که با اوج گرفتن تدریجی عصبیت مادر، تبدیل به دادگاهی برای محاکمه‌ی تک‌تک اعضای خانواده می‌شود و عاقبت، به درگیری فیزیکی متأثرکننده‌ی ویولت و باربارا می‌انجامد. آگوست: اوسیج کانتی در ترسیم روابط کاملاً باورپذیر خانوادگی، فوق‌العاده عمل کرده است که در این خصوص، نمی‌توان نقش متن قوی فیلم را انکار کرد؛ مشخص است که تریسی لتس علاوه بر مهارت در نمایشنامه‌نویسی، بر مختصات سینما نیز به‌خوبی اشراف دارد. تعجب می‌کنم که آگوست: اوسیج کانتی حتی کاندیدای اسکار بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی هم نشد! به‌جز کاندیداتوری مورد اشاره‌ی مریل استریپ، فیلم تنها برای بهترین بازیگر نقش مکمل زن (جولیا رابرتز) نامزد اسکار بود و عملاً نادیده گرفته شد.

سایه‌ی سنگین سال‌ها مصائب خانواده‌ی وستون طوری بر فیلم سنگینی می‌کند که حتی پس از رؤیت تیتراژ پایانی، هر زمان آگوست: اوسیج کانتی را به‌خاطر آوریم، تلخی و فقط تلخی است که بر جانمان می‌نشیند؛ به‌خصوص اگر ویولتِ درهم‌شکسته را مجسم کنیم که در انتهای روزی از روزهای داغ ماه آگوست، تنها روی تاب نشسته است و به دوردست‌ها خیره مانده... آگوست: اوسیج کانتی گرم و تأثیرگذار است و با اطمینان کامل می‌شود گفت که ارزش وقت گذاشتن دارد.

 

August: Osage County

كارگردان: جان ولز

فيلمنامه: تریسی لتس

بازيگران: مریل استریپ، جولیا رابرتز، ایوان مک‌گرگور و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۳

مدت: ۱۲۱ دقیقه

گونه: کمدی-درام

بودجه: ۲۰ میلیون دلار

فروش: بیش از ۷۴ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

۲- اعلان جنگ به دنیا

زندانیان ساخته‌ی دنیس ویلنیو، کارگردان باتجربه‌ی کانادایی است. در روز شکرگزاری، کلر دُور (با بازی هیو جکمن) و خانواده‌اش به دیدن همسایه‌هایشان می‌روند. بعد از صرف شام عید، آنا (با بازی ارین گراسیمُویچ) و جوی (با بازی کایلا درو سیمونز)، دو دختر خردسال خانواده‌های دُور و بیرچ به‌شکل غیرمنتظره‌ای ناپدید می‌شوند. به‌دنبال تماس کلر با اداره‌ی پلیس، کارآگاه دیوید لوکی (با بازی جیک جیلنهال) به‌عنوان مسئول پرونده در شرایطی مشغول به‌کار می‌شود که تنها سرنخ، اتومبیل کاروان کهنه‌ای است که حوالی منزل خانواده‌ی بیرچ دیده شده...

در زندانیان، اتفاق اصلی -یعنی همان گم شدن دختربچه‌ها- حدود ۱۰ دقیقه‌ی ابتدایی رخ می‌دهد و از آن پس -تا هنگام ظاهر شدن تیتراژ- حال‌وُهوایی دلهره‌آور بر فیلم حاکم است. زندانیان گرچه گاهی کُند به‌نظر می‌رسد؛ طوری‌که انگار دنیس ویلنیو و فیلمنامه‌نویس‌اش، آرون گُزیکوفسکی هیچ عجله‌ای برای رمزگشایی از سرنوشت بچه‌ها ندارند(!) اما حفظ جوی چنین پرالتهاب طی مدت زمانی تقریباً طولانی تا پایان -نزدیک به ۱۳۶ دقیقه- را می‌توان از جمله امتیازات فیلم به‌شمار آورد. زندانیان با صبر و حوصله، به‌تدریج تکه‌های پازل معمای ناپدید شدن دو دختربچه را کنار هم می‌چیند.

قابل حدس نبودن را باید از دیگر نکات مثبت زندانیان محسوب کرد؛ بیش‌تر از سه‌چهارم زمان فیلم در این تعلیق می‌گذرد که بالاخره مجرم اصلی کیست؟ خوشبختانه زمینه‌چینی‌ها آن‌چنان خوب صورت گرفته که وقتی متوجه می‌شویم تمام جنایات زیر سر چه کسی بوده است، انگیزه‌هایش را کافی و باورپذیر می‌دانیم: زن و شوهری به‌واسطه‌ی از دادن فرزند، اعتقاداتشان را از دست می‌دهند و با به راه انداختن جنگی علیه دنیا، سعی می‌کنند ایمان و اعتقاد را از دل انسان‌ها دور کنند. هدف شومی که تحقق‌اش را -به‌عنوان مثال- درمورد کلر به‌خوبی مشاهده می‌کنیم؛ او که ابتدا فردی مذهبی و معتقد معرفی می‌شود، به‌دنبال گم شدن دختر خردسال‌اش به الکل پناه می‌برد و دست به اعمال خشونت‌آمیزی نظیر شکنجه و ضرب‌وُشتم می‌زند.

به‌جز فصل بیهوده و ناکارآمد عذرخواهی و تشکر گریس (با بازی ماریا بیلو) -همسر کلر- از کارآگاه لوکی در بیمارستان، زندانیان سکانس به‌دردنخوری ندارد و با وجود طولانی بودن، ملال‌آور نیست. علاوه بر حضور متقاعدکننده‌ی جکمن و جیلنهال در نقش دو شخصیت اصلی مرد فیلم، زندانیان یک بازی قابل اعتنای دیگر هم دارد: ملیسا لئو. او که سال ۲۰۱۱ توانسته بود برای ایفای نقش مادر پرسروُصدای یک خانواده‌ی پرجمعیت پایین‌شهری در مشت‌زن (The Fighter) صاحب اسکار شود، اینجا هم به‌خوبی از عهده‌ی باورپذیر کردن کاراکتر پیرزن آب‌زیرکاه و ضداجتماع فیلم برآمده است.

شاید جالب باشد که فیلم -علی‌رغم پاره‌ای پیش‌بینی‌ها- در اسکار هشتاد و ششم، فقط یک کاندیداتوری در رشته‌ی بهترین فیلمبرداری برای راجز دیکنر داشت و بس! به‌نظر می‌رسد بیش از همه در حق کارگردانی مسلط ویلنیو، فیلمنامه‌ی پرپیچ‌وُخم گُزیکوفسکی و بازی‌های باورکردنی جکمن و جیلنهال اجحاف شده باشد. بازخورد چند فیلم اخیر دنیس ویلنیو -علی‌الخصوص دشمن (Enemy)- او را در جایگاهی قرار داده است تا -با وجود این‌که سال‌های جوانی را پشت سر گذاشته- از کشف‌های جدید سینمای امروز به‌حساب‌اش آوریم؛ فیلمساز معتبری که هر ساخته‌اش، یک اتفاق بهتر از قبلی است.

طریقه‌ی به پایان رسیدن زندانیان قطعاً به مذاق خیلی‌ها خوش نخواهد آمد؛ دنیس ویلنیو و آرون گُزیکوفسکی برخلاف جریان آب شنا کرده‌اند... زندانیان تریلر خوش‌ساختی است که قدرش را علاقه‌مندان واقعی سینما بیش‌تر می‌دانند.

 

Prisoners

كارگردان: دنیس ویلنیو

فيلمنامه: آرون گُزیکوفسکی

بازيگران: هیو جکمن، جیک جیلنهال، ویولا دیویس و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۳

مدت: ۱۵۳ دقیقه

گونه: جنایی، درام، هیجان‌انگیز

بودجه: ۴۶ میلیون دلار

فروش: بیش از ۱۲۲ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

۳- بازگشت پیروزمندانه

شتاب تازه‌ترین ساخته‌ی ران هاوارد، داستان پرفرازوُنشیب رقابت ۶ ساله‌ی دو قهرمان شاخص مسابقات اتومبیلرانی فرمول ۱ به‌نام‌های جیمز هانت (با بازی کریس همسورث) و نیکی لادا (با بازی دانیل برول) را روایت می‌کند. هانت، ورزشکار انگلیسی محبوبی است که اعتقاد چندانی به پای‌بندی‌ به اصول اخلاقی ندارد. اما رقیب‌اش لادا، یک اتریشی سخت‌کوش و منضبط است که درست در نقطه‌ی مقابل او قرار دارد. پس از قهرمانی سال ۱۹۷۵ نیکی لادا، وی در رقابت‌های ۱۹۷۶ نیز هم‌چنان پیشتاز است درحالی‌که جیمز -با تیم مک‌لارن- تعقیب‌کننده‌ی جدی او به‌حساب می‌آید. شرایط بد آب و هوایی شهر نورنبرگ -محل برگزاری یکی از مسابقه‌ها- باعث می‌شود تا لادا لغو مسابقه را به رأی‌گیری بگذارد؛ پیشنهادی که جیمز هانت سهم مؤثری در رأی نیاوردن‌اش ایفا می‌کند. اتومبیل لادا در همین رقابت دچار سانحه‌ای غیرمنتظره می‌شود و آتش‌ می‌گیرد...

هاوارد کهنه‌کار که پیش‌تر با مرد سیندرلایی (Cinderella Man)، از آزمون کارگردانی یک درام هیجان‌انگیز ورزشی -براساس زندگی مشت‌زن سنگین‌وزن مشهور، جیم جی. برادوک- در فضای محدود رینگ سربلند بیرون آمده بود؛ در شتاب سراغ دو ورزشکار صاحب‌نام رقابت‌های فرمول ۱ رفته است تا در ۵۹ سالگی، توانایی‌هایش را این‌بار در سطح جاده‌ها محک بزند. شتاب درام زندگی‌نامه‌ای پرکششی است که از چالش به تصویر کشیدن تبدیل تدریجی رقابتی خصمانه به رفاقتی احترام‌آمیز سربلند بیرون آمده.

با وجود این‌که شخصاً علاقه‌ای به ورزش اتومبیلرانی ندارم و تا به حال تحمل تماشای حتی یک مسابقه‌ی کامل فرمول ۱ را نداشته‌ام؛ اما مسابقه‌های شتاب به‌واسطه‌ی کاربست تمهیداتی هوشمندانه -نظیر فیلمبرداری از زوایای مختلف، اسلوموشن‌های به‌جا، حاشیه‌ی صوتی غنی و هم‌چنین موسیقی گوش‌نوازی که تقویت‌کننده‌ی حسّ هیجان و اضطراب است- به‌هیچ‌وجه ملال‌آور نیستند. طراحی چهره‌ها و رنگ‌آمیزی فیلم نیز در راستای خلق اتمسفر سال‌های دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی مؤثر واقع شده است. شتاب به‌طور کلی، فیلمی خوش‌رنگ‌وُلعاب البته با غلبه‌ی بی‌چون‌وُچرای تونالیته‌های قرمز است.

شتاب اگرچه از سوی اعضای آکادمی مورد بی‌مهری قرار گرفت و در هیچ رشته‌ای کاندیدای اسکار نشد؛ طی مدت زمانی که از اکران و انتشارش گذشته است، تاکنون توانسته طرفداران بسیاری برای خودش دست‌وُپا کند که کسب رتبه‌ی ۱۴۵ در میان ۲۵۰ فیلم برتر جهان از دیدگاه کاربران سایت معتبر IMDb، نشان از محبوبیت فیلم دارد [۱]. گفتنی است؛ شتاب در مقایسه با فیلم قبلی هاوارد، معضل (The Dilemma) که یک کمدی-درام مأیوس‌کننده از لحاظ هنری و تجاری بود، میزان فروش قابل قبولی هم داشت.

ران هاوارد در شتاب درست مثل یک رهبر ارکستر کارکشته، به‌شیوه‌ای عمل می‌کند تا از تک‌تک سازهایش، خروجی شنیدنی‌ای بگیرد. بهره‌گیری از فیلمنامه‌ی پر از جذابیت پیتر مورگان، موسیقی حماسی - عاطفی پرشکوه هانس زیمر، تدوین استادانه‌ی دانیل هانلی و مایک هیل هم‌چنین فیلمبرداری چشمگیر آنتونی داد مانل -به‌ویژه در صحنه‌های نفس‌گیر اتومبیلرانی- در کنار هدایت درست کریس همسورث و به‌خصوص دانیل برول -برای ارائه‌ی بازی‌هایی قابل قبول- همگی مجابمان می‌کنند تا شتاب را بازگشت پیروزمندانه‌ی هاوارد به سینما محسوب کنیم.

 

Rush

كارگردان: ران هاوارد

فيلمنامه: پیتر مورگان

بازيگران: کریس همسورث، دانیل برول، اولیویا وایلد و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۳

مدت: ۱۲۳ دقیقه

گونه: زندگی‌نامه‌ای، ورزشی، درام

بودجه: ۳۸ میلیون دلار

فروش: بیش از ۹۰ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

[۱]: تاریخ آخرین بازبینی صفحه‌ی ۲۵۰ فیلم برتر IMDb؛ ۲۸ ژوئن ۲۰۱۴.

 

پژمان الماسی‌نیا
چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.