نقدهای تلگرافی (۴) ● زوتوپیا (Zootopia) محصول ۲۰۱۶ ● پژمان الماسی‌نیا

پوستر زوتوپیا 

«زوتوپیا» (Zootopia)

محصول ۲۰۱۶ آمریکا

کارگردان: بایرون هاوارد و ریچ مور

IMDb | Wikipedia

 

• عاقبت، نسخه‌ای به‌دردبخور از «زوتوپیا» [۱] رسید تا ۲ ماه و نیم پس از آغاز اکران در آمریکای شمالی -فارغ از توفیق اجباریِ تحمل هاردساب‌های دوست‌داشتنیِ چینی و کره‌ای!- چشم‌مان به جمال پررنگ‌وُلعابِ محصول تازه‌ی دیزنی روشن شود! Zootopia عنوانی من‌درآوردی است، حاصلِ‌جمعِ دو کلمه‌ی Zoo و Utopia؛ چرا که "زوتوپیا" درواقع یک‌جور آرمان‌شهر حیوانات است و کعبه‌ی آمالِ قهرمان بلندپرواز فیلم -خرگوش مؤنثی به‌نام جودی (با صداپیشگی جنیفر گودوین)- برای دست‌یابی به رؤیای کودکی‌اش، پلیس شدن. در "زوتوپیا" همه‌ی پستانداران -اعم از وحشی و اهلی- در صلح و آرامش زندگی می‌کنند. طراحی، رنگ‌آمیزی و اجرای "زوتوپیا" -به‌عنوان محل اصلیِ وقوع ماجراها- از نقاط قوت بُعد ساختاری فیلم به‌شمار می‌رود که کاملاً هم‌راستا با تصورات رؤیاپردازانه‌ی جودی هاپس از شهر آرزوهاست. برخلاف نُرمِ انیمیشن‌های این‌چنینی، بار طنز کلامی «زوتوپیا» کم‌تر است و درعوض، روی کمدی موقعیت و جنبه‌های معمایی و غافلگیرانه‌ی داستان مانور بیش‌تری داده شده. نحوه‌ی پایان‌بندی و صدالبته فروش فوق‌العاده‌ی «زوتوپیا»، ظنِ دنباله‌دار شدن‌اش را تقویت می‌کند.

 

جمع‌بندی: هرچند «زوتوپیا» را بایستی از حالا یکی از بخت‌های اسکار به‌حساب بیاوریم و گرچه به‌سختی می‌شود دوست‌اش نداشت اما در عین حال، ذوق‌زدگی هم جایز نیست(!) چرا که اتفاقی بی‌نظیر و اثری منحصربه‌فرد در دنیای انیمیشن -نظیر چندتا از اسکاربُرده‌های دوره‌های قبل که بارها و بارها می‌توان به تماشای‌شان نشست و لذت برد- به قلاب‌مان گیر نکرده است. از انیمیشن‌های شاخص و جریان‌سازی هم‌چون: "شهر اشباح" (Spirited Away) [ساخته‌ی هایائو میازاکی/ ۲۰۰۱]، "در جست‌وجوی نمو" (Finding Nemo) [ساخته‌ی اندرو استنتون و لی اونکریچ/ ۲۰۰۳]، "راتاتویی" (Ratatouille) [ساخته‌ی براد برد و جن پینکاوا/ ۲۰۰۷]، "وال-ای" (WALL-E) [ساخته‌ی اندرو استنتون/ ۲۰۰۸] و "بالا" (Up) [ساخته‌ی پیت داکتر و باب پیترسون/ ۲۰۰۹] [۲] حرف می‌زنم.

ستاره: 3 از 4

 نقد زوتوپیا

پژمان الماسی‌نیا

یک‌شنبه، ۲ خرداد ۱۳۹۵

 

[۱]: با نام "زوتروپلیس" (Zootropolis) هم شناخته می‌شود.

[۲]: می‌توانید رجوع کنید به نقد "بالا" به‌قلم نگارنده، تحت عنوان «درباره‌ی الی»، منتشرشده در تاریخ پنج‌شنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۴؛ در قالب شماره‌ی ۱۳۳ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

 

 

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

«انومالیسا» (Anomalisa) محصول ۲۰۱۵ ● نقد و بررسی از پژمان الماسی‌نیا

توضیح: نقد فیلم انومالیسا [کاندیدای اسکار بهترین فیلم انیمیشن ۲۰۱۶] ابتدا چهار روز پیش [سه‌‌شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵] تحت عنوان «ورود به پروسه‌ی هولناکِ همانندی» در سایت‌ اینترنتی ‌مستقل «مَدّ و مِهْ» (با صاحب‌امتیازیِ حمیدرضا امیدی‌سرور و سردبیریِ نیره رحمانی) انتشار یافت (کلیک کنید) و امروز در پایگاه cinemalover.ir [طعم سینما] بازنشر می‌شود.

 

پوستر فیلم انومالیسا

 

چارلی کافمنِ غیرقابلِ پیش‌بینی، بعد از اکران محدود فیلم نخست‌اش "نیویورک، جزء به کل" (Synecdoche, New York) [محصول ۲۰۰۸] [۱] این‌بار با کارگردانی و تهیه‌کنندگیِ مشترک -و نویسندگیِ- یک انیمیشن، به سینما رجعتی دوباره داشته است: «انومالیسا» (Anomalisa). فیلم، ماجرای سفر یک‌روزه‌ی نویسنده‌ای موفق به‌نام مایکل استون (با صداپیشگی دیوید تیولیس) را به تصویر می‌کشد که برای معرفی کتاب‌اش و سخنرانی در باب خدمات به مشتریان، به سینسینتیِ اوهایو می‌رود.

موتور «انومالیسا» خیلی زود به‌کار می‌افتد و تماشاگران را بدون فوت کم‌ترین وقت، با آقای استون آشنا و همراه می‌کند. چارلی کافمن و دوک جانسون، تکنیک استاپ-موشن [۲] را جهت روایت داستان فیلم‌شان به‌کار بسته‌اند. در «انومالیسا» تعدد فریم‌ها [۳] و دقت در بازسازیِ جزئیاتِ اجزای صحنه، سبب شده است که هم حرکات کاراکترها تا حدّ قابلِ توجهی روان باشد و هم این‌که آن‌قدر همه‌چیز طبیعی به‌نظر برسد که گاهی -به‌خصوص در نماهای باز- خیال کنیم در حال تماشای یک فیلم سینماییِ نرمال –با حضور آدم‌های واقعی- هستیم.

«انومالیسا» درباره‌ی مرد میان‌سالی است که دچار بحران روحی شده، همه‌چیز و همه‌کس در برابرش رنگ باخته است، شدیداً احساس تنهایی و دل‌مردگی می‌کند و دیگر چیزی او را به وجد نمی‌آورد. مایکل، همه‌ی آدم‌های دوروُبر خود -اعم از زن، مرد، پیر، جوان و کودک- را به یک شکل می‌بیند و با یک صدا -صدایی مردانه- [۴] می‌شنود؛ آن‌ها تنها در قدوُقواره، رنگ و مدل موهای‌شان با هم متفاوت‌اند. فقط لیسا (با صداپیشگی جنیفر جیسن لی) -زن تلفن‌چی‌ای که به‌قصد شرکت در سخنرانی مایکل در هتل فرگولی اقامت کرده- برای آقای استون، مانند سایرین نیست. لیسا، سمت چپ صورت‌اش یک ماه‌گرفتگی دارد و مهم‌تر این‌که صاحب صدایی زنانه است.

تمامی کاراکترهای «انومالیسا» طوری طراحی شده‌اند که -گویی- بر چهره‌شان نقاب زده‌اند؛ نقاب‌هایی با کارکردِ هم‌رنگِ جماعت شدن و عادی به‌نظر آمدن. مایکل با لیسا مصاحبتی خوشایند را از سر می‌گذراند و پس از مدت‌ها حس سرزندگی را مجدداً تجربه می‌کند. اما استثنایی بودن لیسا دوامی یک‌شبه دارد. درست زمانی که استون سر میز صبحانه فکرهای‌اش درمورد گذراندن بقیه‌ی عمر خود با او را بر زبان می‌آورد، لیسا هم به پروسه‌ی هولناک و عذاب‌آورِ شبیهِ دیگران شدن ورود پیدا می‌کند؛ که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها...

فروپاشی روانی مایکل استون طی جلسه‌ی معرفی کتاب به اوج خودش می‌رسد؛ او -انگار که به سیم آخر زده باشد- درهم‌وُبرهم، پرت‌وُپلا و به‌کلی فاجعه‌بار نطق می‌کند و صدای حضار را حسابی درمی‌آورد! «انومالیسا» انیمیشنی مخصوص بزرگسالان است؛ کوچک‌ترها نه از آن سر درمی‌آورند و نه در فیلم، مراوداتی مناسبِ سن‌شان خواهند دید. توجه داشته باشید که این انیمیشن، درجه‌ی R گرفته است!

بعد از استاپ-موشن درجه‌یکِ "مری و مکس" (Mary and Max) [ساخته‌ی آدام الیوت/ ۲۰۰۹] [۵] ‌بار دیگر و در همان سبک‌وُسیاق، با انیمیشنی مواجه‌ایم که به‌محض تمام شدن‌اش، تمام نمی‌شود؛ با شما می‌ماند و حرف برای گفتن دارد. گرچه دوز احساسات‌گرایی در «انومالیسا» پایین‌تر از "مری و مکس" است اما از لحاظ تکنیکی، بالاتر می‌ایستد و تصور غالب درخصوص شیوه‌ی استاپ-موشن را بهبود می‌بخشد.

با این حال بزرگ‌ترین ایرادی که به «انومالیسا» وارد می‌دانم، تمام‌وُکمال استفاده نکردن از پتانسیل بالقوه‌ی ظرفی است که آقایان کافمن و جانسون محتوای مدنظرشان را درون‌اش ریخته‌اند؛ درباره‌ی سینمای بی‌حدوُمرز انیمیشن حرف می‌زنم. به‌غیر از یکسان بودن چهره‌ی کاراکترها یا مقاطعی انگشت‌شمار از فیلم هم‌چون وقتی که چهره‌ی نقاب‌مانند مایکل در راهروی هتل -از سرش- جدا می‌شود؛ «انومالیسا» از قابلیت‌های مذکور، بهره‌ی چندان قابلِ اعتنایی نبرده است طوری‌که سرآخر شاید از خودمان بپرسیم فایده‌ی صرف این‌همه زمان [۶] و انرژی چه بود؟! یعنی واقعاً دنیایی را که در فیلم شاهدش هستیم، نمی‌شد با آدم‌های معمولی و در ابعاد طبیعی ساخت که چارلی کافمن و دوک جانسون دردسرهای استاپ-موشن را به جان خریده‌اند؟

درمورد پدیدآورنده‌ی اثر، بیش از آن‌که دوک جانسون را به‌خاطر بسپاریم، مطمئناً نام چارلی کافمن یادمان می‌ماند زیرا به‌جز این‌که فکر اولیه [۷] و فیلمنامه از آقای کافمن بوده است؛ «انومالیسا» را -به‌ویژه- نزدیک به ساخته‌ی پیشین‌اش "نیویورک، جزء به کل" خواهیم یافت. می‌شود گفت که «انومالیسا» نیز همانند فیلم مورد اشاره، در ناامیدی و یأس به آخر می‌رسد و به تعبیرهای گوناگون مجال بروز می‌دهد.

ستاره: 3 از 4

 

پژمان الماسی‌نیا

شنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ (بازنشر)

 

[۱]: در این زمینه، می‌توانید رجوع کنید به نقد "نیویورک، جزء به کل" به‌قلم نگارنده و تحت عنوان «خوابم یا بیدارم؟!»، منتشرشده در تاریخ پنج‌شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳؛ در قالب شماره‌ی ۷۶ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: (Stop-motion) در این روش، هر فریم عکسی از اجسام واقعی است؛ انیماتور اجسام و یا شخصیت‌های درون صحنه را فریم به فریم به‌صورت ناچیزی حرکت می‌دهد و عکس می‌گیرد. هنگامی که فریم‌های فیلم، متوالی نمایش داده شوند، توهم حرکت اجسام ایجاد می‌شود. مانندِ "عروس مرده" (Corpse Bride) [محصول ۲۰۰۵] به کارگردانی تیم برتون. معمولاً برای سهولت شکل دادن به اشیاء و کاراکتر‌ها از گلِ‌رس یا خمیر استفاده می‌کنند که به این نوع از استاپ-موشن، اصطلاحاً انیمیشنِ خمیری یا "کلیمیشن" (Claymation) گفته می‌شود (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ پویانمایی).

[۳]: ۱۱۸ هزار و ۸۹ فریم!

[۴]: با صداپیشگی تام نونان.

[۵]: در این زمینه، می‌توانید رجوع کنید به نقد "مری و مکس" به‌قلم نگارنده، تحت عنوان «نه، وصل ممکن نیست!»، منتشرشده در تاریخ پنج‌شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۳؛ در قالب شماره‌ی ۷۴ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۶]: ۳ سال.

[۷]: «انومالیسا» براساس نمایشنامه‌ای از خود کافمن ساخته شده است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ انومالیسا).

 

 

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

«دایناسور خوب» (The Good Dinosaur) ● فیلم‌به‌فیلم تا اسکار ۲۰۱۶ (۱) ● پژمان الماسی‌نیا

اشاره: از این تاریخ [۵ دی‌ماه ۹۴] در پایگاه cinemalover.ir [طعم سینما] پیجی باز می‌شود تحت عنوان "فیلم‌به‌فیلم تا اسکار ۲۰۱۶" و در آن سعی خواهم کرد [به شرط حیات و به‌دست آمدن فرصت‌اش] طی سلسله‌نوشتارهایی جمع‌وُجور و حوصله‌سرنبر(!) به فیلم‌های مهم سال ۲۰۱۵ که احتمال دارد در اسکار مورد توجه قرار بگیرند، بپردازم. کریسمس مبارک!

 

 

 

زوجِ [تاکنون] مصون از اشتباهِ دیزنی-پیکسار [۱] این‌بار با هدایت‌مان به میلیون‌ها سال قبل، طیفی از احساسات خوشایند را [که بدیهی است برجسته‌ترین‌شان "امیدواری" باشد] تقدیم‌مان می‌کنند. «دایناسور خوب» (The Good Dinosaur) را تا امروز [۲] دوست‌داشتنی‌ترین انیمیشن اکرانِ ۲۰۱۵ یافته‌ام؛ البته نمی‌خواهم بگویم "Inside Out" [ساخته‌ی پیت داکتر/ ۲۰۱۵] [۳] را دوست نداشتم اما شور و هیجانی در «دایناسور خوب» می‌جوشد که بیش‌تر مطلوبِ نگارنده است.

شاید بخشی از صددرصد برآورده نشدن انتظارات‌ام از "Inside Out" نه به خود فیلم که به تبلیغات گسترده‌ی حول‌وُحوش‌اش بازگردد زیرا سطح توقعات از آن را به عرش اعلی رسانده بود! «دایناسور خوب» چراغ‌خاموش و خیلی بی‌سروُصدا جلو آمد و با کمک یک دایناسور کوچولوموچولوی سبزرنگ و پسربچه‌ای نمکی و زبان‌نفهم(!)، حسابی خودش را کنج دل‌ام جا داد! سینمای آمریکا، استادِ کنار همدیگر قرار دادن کاراکترهای بی‌ربط و همسفر کردن‌شان است؛ «دایناسور خوب» هم داستان یک همراهی و طی‌طریق پرماجراست که سودش به هر دو شخصیت اصلی [و نهایتاً دیزنی پیکچرز!] می‌رسد و سرخوشی و حال خوب‌اش به ما!

راست‌اش به‌خاطر تجربه‌ی نیمه‌تمام رها کردن انیمیشن "دایناسور" (Dinosaur) [ساخته‌ی مشترک رالف زونداگ و اريك ليتون/ ۲۰۰۰] نسبت به تماشای فیلمی که شخصیت‌هایش دایناسورها باشند، دافعه داشتم ولی خوشبختانه «دایناسور خوب» اسباب آشتیِ نگارنده با این بندگان منقرض‌شده‌ی خدا را فراهم آورد! «دایناسور خوب» مخلوط متناسبی از کمدی [مثلاً به‌یاد بیاورید سازدهنی زدن با سوسک را!] و درام [نگاه کنید به مواجهه‌ی به‌لحاظ عاطفی، تأثیرگذارِ آرلو با روح پدرش در اواخر فیلم] است طوری‌که داستان قابلِ حدس‌اش را با سرعت برق‌وُباد پیش می‌برد و بیننده را خسته نمی‌کند.

هیچ شکی نیست که "Inside Out" به‌واسطه‌ی برخورداری‌اش از یک ایده‌ی مرکزیِ تازه و همه‌ی هیاهوهای دوروُبرش در [گلدن گلوب و] اسکار شانس بسیار بیش‌تری خواهد داشت؛ به سرآغاز این نوشتار توجه کنید! نوشتم: «دوست‌داشتنی‌ترین انیمیشن...» نه بهترین! «دایناسور خوب» پس از فصل پرهیجانِ نجات پسربچه از سیل و طوفان و مرگ، در ۷ دقیقه‌ی پایانی افت می‌کند و حیف که هم‌ارز دقایق پیشین‌اش تمام نمی‌شود. حیف!

ستاره: ۳ از ۴

 

پژمان الماسی‌نیا

پیش از ظهر شنبه، ۵ دی ۱۳۹۴

 

[۱]: یادم نمی‌آید که دیزنی-پیکسار [تا به حال] شکست مفتضحانه‌ای خورده باشند!

[۲]: ۵ دی ۱۳۹۴ مطابق با ۲۶ دسامبر ۲۰۱۵.

[۳]: "Inside Out" را به عباراتی مثل "پشت و رو" برگردانده‌اند که به‌نظرم گویا نیستند.

نقد و بررسی فیلم دایناسور خوب (The Good Dinosau

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

اعجاز در ۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه! نقد و بررسی فیلم «پدر و دختر» ساخته‌ی میشائیل دودُک دِ ویت

Father and Daughter

كارگردان: میشائیل دودُک دِ ویت

فيلمنامه: میشائیل دودُک دِ ویت

محصول: انگلستان، بلژیک و هلند؛ ۲۰۰۰

زبان: بی‌کلام

مدت: ۸ دقیقه و ۲۶ ثانیه

گونه: انیمیشن، درام

جوایز مهم: برنده‌ی اسکار و بفتای بهترین انیمیشن کوتاه سال، ۲۰۰۱

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۴۳: پدر و دختر (Father and Daughter)

 

این اولین‌بار است که در صفحه‌ی طعم سینما به فیلمی کوتاه می‌پردازم؛ شاهکاری از دنیای خیال‌انگیز انیمیشن که بدون احتساب تیتراژ ابتدایی و انتهایی‌اش، به ۷ و نیم دقیقه هم نمی‌رسد! پدر و دختر تایم پایینی دارد و به‌علاوه، پیدا کردن‌اش سخت نیست؛ بنابراین هیچ‌یک از خوانندگان طعم سینما بهانه‌ی محکمه‌پسندی برای ندیدن فیلم شماره‌ی ۱۴۳ نخواهند داشت! «پدر و دختری سوار بر دوچرخه‌هایشان به ساحلِ گستره‌ای پرآب می‌رسند. پدر، دخترک‌اش را به آغوش می‌کشد و می‌بوسد؛ او قایقی -از پیش آماده- را می‌راند و ناپدید می‌شود. دختر، دور شدن پدر را بی‌تابانه نظاره می‌کند و بعد از مدتی راه‌اش را می‌کشد و می‌رود. دیری نمی‌گذرد که دخترک به‌‌ همان‌جا بازمی‌گردد و به افق چشم می‌دوزد. فصل‌ها و سال‌ها سپری می‌شوند ولی دختر هم‌چنان به محل وداع سر می‌زند...»

سینمای میشائیل دودُک دِ ویت -هم‌چون تمامی بزرگان بی‌چون‌وُچرای عرصه‌ی فیلمسازی- سینمایی سهل‌وُممتنع است. وقت تماشای دیگر فیلم معروف و کاندیدای اسکار او، راهب و ماهی (The Monk and the Fish) [محصول ۱۹۹۴] و یا همین پدر و دخترِ مورد بحث، شاید ساده‌اندیشانه از فکرمان بگذرد که ساخت‌شان از عهده‌ی هر انیماتوری برمی‌آید؛ ابداً این‌طور نیست! تولید چند دقیقه تصویر متحرک از هیچ‌وُپوچ که قادر باشد با همه‌جور قشری اعم از عامی و عالم به‌آسانی ارتباط برقرار کند، به مقادیر معتنی‌بهی شناخت، تجربه، نبوغ و... صدالبته فوت کوزه‌گری نیاز دارد و -بی‌مبالغه- شانه به شانه‌ی اعجاز می‌ساید.

پدر و دختر به‌مثابه‌ی اثر هنریِ یک‌پارچه‌ای است که هیچ‌کدام از اجزایش قابلِ تفکیک از دیگری نیستند. اگر این اظهارنظر را قبول ندارید، امتحان‌اش خرجی ندارد! کافی است -به‌عنوان نمونه- پدر و دختر را یک‌بار صامت ببینید و یا موسیقی -و سایر اصوات- فیلم را مجزا از تصاویرش بشنوید؛ شک ندارم که در آن صورت به عمق درهم‌تنیدگیِ تصویرها و صداهای پدر و دختر پی می‌برید و تصاویر فاقد اصوات و هم‌چنین اصوات فاقد تصاویر را الکن خواهید یافت. موسیقی متن از ارکان اصلیِ پدر و دختر و -کلاً- سینمای دودُک دِ ویت است. در پدر و دختر، راجر نورماند و دنیس ال. چارتلند [۱] فقط با استفاده از دو ساز آکاردئون و پیانو کاری کرده‌اند تا همه‌ی هوش‌وُحواس مخاطب به پرده و دختر/زنِ چشم‌انتظارِ فیلم معطوف شود.

پدر و دختر در عین سرگرم‌کنندگی و همه‌فهم بودن، ژرفا و بار معناییِ گسترده‌ای دارد. از پوئن‌های مثبت پدر و دختر یکی این می‌تواند باشد که هم برای عامه‌ی بینندگان قابلِ درک است و هم پتانسیل‌اش را دارد -که تا دل‌تان بخواهد!- به برداشت‌هایی متعدد راه بدهد. بله! از این -نزدیک به- ۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه انیمیشن‌، نماد‌ها و معانی مختلفی را می‌توان استخراج کرد که بعضی‌هایشان ممکن است خیلی دور از ذهن به‌نظر برسند! برای مثال، پدر و دختر را می‌شود به‌گونه‌ای تفسیر کرد که با آموزه‌های زیگموند فروید -از قبیلِ عقده‌ی اُدیپ، ناخودآگاه، لیبیدو و...- [۲] انطباقی تمام‌وُکمال داشته باشد.

گفتگو ندارد که در پدر و دختر سهل‌‌الوصول‌ترین و پرکاربردترین نماد، دوچرخه -یا چرخ- است که زندگی و گذران آن را القا می‌کند. پدر و دختر چرخه‌ی ناگزیر و توقف‌ناپذیرِ زندگی "یک زن" را از کودکی به نوجوانی، جوانی، میانسالی، کهنسالی، مرگ و دیگربار از دورانی شبه‌جنینی به تولدی دوباره و بالاخره اوج جوانی‌اش نشان می‌دهد. در این میان، قایق را می‌توان وسیله‌ی انتقال از جهان فانی به جهان باقی تعبیر کرد؛ پدر، سفر بی‌بازگشت‌اش را با قایق آغاز می‌کند و دختر هم سرآخر پس از آرام‌وُقرار گرفتن در همان قایقِ پهلوگرفته در خاک -به‌شکل یک جنین- گویی از نو متولد می‌شود و اجازه‌ی عبور از دریچه‌ی دنیای دیگر را می‌یابد. ابر، پرنده و تپه نیز کارکردی صددرصد نمادین دارند. آن دسته از خوانندگان نوشتار حاضر که فیلم را دیده‌اند، مطمئناً خواهند توانست فهرستی از نمادهای آشکار و نهانِ گنجانده‌شده در پدر و دختر تهیه کنند.

علی‌رغم این‌که شاید به‌نظر برسد دودُک دِ ویت در پدر و دختر نسبت به جزئیات بی‌اعتنا بوده -مثلاً ما چهره‌ی دخترک را در هیچ برهه‌ی زندگی‌اش از نزدیک نمی‌بینیم و فیلم به‌طور کلی با کلوزآپ و اینسرت میانه‌ای ندارد- ولی چنین نیست؛ پدر و دختر را می‌توانیم بارها و بارها به تماشا بنشینیم و -بدون ‌اغراق- در هر نوبت به نکته‌ی ریزی پی ببریم که طی دیدارهای پیشین از آن غفلت کرده‌ایم. پدر و دختر شعری ناب و دریایی از احساس است که هنوز -پس از سال‌ها- هربار می‌بینم‌اش -به‌خصوص از آن‌جا به‌بعد که دختر/پیرزن برای واپسین مرتبه به میعادگاه می‌آید- مو به تن‌ام سیخ می‌شود.

اما چطور می‌توان احساسات تماشاگر را به غلیان درآورد و با وجود این، سانتی‌مانتالیسم سطحی را پس زد؟ میشائیل دودُک دِ ویت با ساخت پدر و دختر، پاسخی عینی و موجز به سؤال فوق داده است. به‌نظرم بارزترین نمود پرهیز آقای دودُک دِ ویت از سانتی‌مانتالیسمِ مورد اشاره، بی‌کلام بودن فیلم است. عدم کاربرد کلام در پدر و دختر را می‌شود تمهیدی هوشمندانه در راستای هرچه کم‌رنگ‌تر کردن احساساتی‌گری [۳] محسوب کرد. هم‌چنین گفتنی است که طرح‌های ساده و خطوط منحنی دودُک دِ ویت بیش از هر چیز، تداعی‌کننده‌ی منظره‌پردازی‌های تک‌رنگِ آب‌مرکبیِ شرق دور هستند. در پدر و دختر رنگ غالب، قهوه‌ای است.

جالب است که تلخ‌ترین ساخته‌ی میشائیل دودُک دِ ویت یعنی پدر و دختر، تاکنون پربازدید‌ترین و محبوب‌ترین اثرش در فضای مجازی [۴] بوده. المانی که در تأثیرگذاریِ دو فیلم کوتاه قبلی آقای دودُک دِ ویت، تامِ رفتگر (Tom Sweep) [محصول ۱۹۹۲] و راهب و ماهی سهم غیرقابلِ انکاری داشت، طنز بود. ردپای المان مذکور به‌قدری در پدر و دختر کم‌رنگ است که به‌راحتی می‌توان حکم به عدم وجودش صادر کرد. بد نیست بدانید که دودُک دِ ویت با پدر و دختر در مارس و فوریه‌ی ۲۰۰۱ -به‌ترتیب- موفق به کسب اسکار و بفتای بهترین انیمیشن کوتاه سال شد.

به این دلیلِ بدیهی که در حوزه‌ی تولید انیمیشن‌های کوتاه به‌اندازه‌ی انیمیشن‌های بلند و پرهزینه‌ی سینمایی [۵] قیدوُبندهای عرضه و تقاضا و بازگشت سرمایه و... محلی از اعراب ندارد، دست فیلمساز جهت شخصی‌سازیِ جهان فیلم‌هایش بازتر است. در تک‌تک ساخته‌های انگشت‌شمار آقای دودُک دِ ویت -حتی در آگهی‌های بازرگانی او- قادریم جنسی از نگاه، دغدغه یا سبک‌وُسیاقی تکرارشونده را بازشناسیم که به‌منزله‌ی امضای اختصاصی اوست پای آثارش. در حیطه‌ی انیمیشن اگر قائل به وجود سینماگر مؤلف [۶] باشیم، این مهم در ارتباط با فیلمساز مستقلی نظیر دودُک دِ ویت موضوعیت بیش‌تری می‌یابد چرا که فیلمنامه‌نویس و طراح و انیماتور و کارگردان و -تقریباً- همه‌کاره‌ی اثر، خود اوست!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴

[۱]: آهنگسازانِ پدر و دختر.

[۲]: زیگموند شلومو فروید (Sigmund Schlomo Freud) عصب‌شناس اتریشی و پدر علم روانکاوی، بازتعریف او از تمایلات جنسی که شامل اشکال نوزادی هم می‌شد به وی اجازه داد که عقده‌ی اُدیپ -احساسات جنسی کودک نسبت به والدین جنس مخالف‌اش- را به‌عنوان اصل مرکزی نظریه‌ی روانکاوی درآورد. تجزیه و تحلیل او از خود و رؤیاهای بیماران‌اش به‌عنوان یک آرزوی تحقق‌یافته، فروید را به یک مدل برای تجزیه و تحلیل علائم بالینی و سازوُکار سرکوب رسانید. وی هم‌چنین برای بسط نظریه‌اش مبنی بر این‌که ناخودآگاه یک مرکز برای ایجاد اختلال در خودآگاه است، از آن استفاده کرد. فروید وجود لیبیدو -زیست‌مایه- را قطعی می‌دانست؛ طبق نظر او، لیبیدو انرژی روانی-جنسی بوده و منبع آن اروس یعنی مجموع غرایز زندگی است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ زیگموند فروید؛ تاریخ آخرین بازبینی: پنج‌شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴).

[۳]: سانتی‌مانتالیسم (Sentimentalism) یا احساساتی‌گری یا احساسات‌گرایی عبارت است از انتظار چنان واکنشی عاطفی از خواننده یا بیننده که با موقعیت موجود تناسبی نداشته باشد و یا در آن اثر، زمینه‌ی لازم برایش فراهم نشده باشد. این تعبیر در دو معنا به‌کار می‌رود: ۱- افراط در بروز هیجانات، به‌ویژه تحریک عواطف به‌منظور لذت بردن از آن و نیز ناتوانی در ارزیابی عقلانی احساسات. ۲- تأکید خوش‌بینانه و بیش از حد بر خوبی نوع بشر که خود تا حدودی مبتنی بر واکنشی است نسبت به الهیات کالونیستی که در آن سرشت آدمی را منحط می‌شمردند (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ سانتی‌مانتالیسم (ادبیات)؛ تاریخ آخرین بازبینی: پنج‌شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴).

[۴]: در سایت‌های اشتراک‌گذاری ویدئو از جمله: یوتیوب (YouTube) و ویمیو (Vimeo).

[۵]: به‌عنوان مثال، هزینه‌ی تولید Inside Out [ساخته‌ی پیت داکتر/ ۲۰۱۵] تازه‌ترین انیمیشن اکران‌شده‌ی پیکسار، ۱۷۵ میلیون دلار بوده است! (ویکی‌پدیای انگلیسی، مدخل‌ فیلم Inside Out؛ تاریخ آخرین بازبینی: پنج‌شنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۱۵).

[۶]: نظریه‌ی مؤلف (Auteur theory)، نظریه‌ای سینمایی که تلقی‌اش از فیلمساز به‌مثابه‌ی آفرینشگر یا مؤلف اثر است. در فیلمسازی، نظریه‌ی مؤلف دیدگاهی انتقادی است که هنگام محک زدن آثار یک کارگردان، جایگاه ویژه‌ای برای سبک و خلاقیت وی قائل می‌شود. این دیدگاه ابتدا در اواخر دهه‌ی ۱۹۴۰ میلادی در فرانسه مطرح شد. در آغاز فرانسوا تروفو یکی از نظریه‌پردازان موج نوی فرانسه دست به ایجاد نظریه‌ی سیاست مؤلفان زد. او از مؤلفانی چون آلفرد هیچکاک، هاوارد هاکس و اورسن ولز به‌عنوان کسانی نام برد که دارای شیوه‌ای شخصی در کار‌هایشان هستند و به‌اصطلاح، همسان با یک مؤلف، اثر سینمایی خود را می‌آفرینند. بعد‌ها اندرو ساریس این نظریه را وارد زبان انگلیسی کرد و اصطلاح نظریه‌ی مؤلف را در اصل او آفرید (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ نظریه‌ی مؤلف؛ تاریخ آخرین بازبینی: پنج‌شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴).

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

درباره‌ی الی؛ نقد و بررسی فیلم «بالا» ساخته‌ی پیت داکتر

Up

كارگردان: پیت داکتر [با همکاری باب پیترسون]

فيلمنامه: پیت داکتر و باب پیترسون

بازيگران: ادوارد اسنر، کریستوفر پلامر، جردن ناگای و...

محصول: آمریکا، ۲۰۰۹

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۶ دقیقه

گونه: انیمیشن، ماجراجویانه، کمدی

بودجه: ۱۷۵ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر از ۷۳۱ میلیون دلار

درجه‌بندی: G

جوایز مهم: برنده‌ی ۲ اسکار و کاندیدای ۳ اسکار دیگر، ۲۰۱۰

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۳۳: بالا (Up)

 

محال است که بالا را ببینید و آن [کم‌تر از] ۵ دقیقه‌ی بی‌نظیرش را از خاطر ببرید. طی مدت زمان مورد اشاره، طلوع و غروب یک زندگی مشترک، در نهایتِ ایجاز و به منقلب‌کننده‌ترین نحو به تصویر کشیده می‌شود. آسمان به زمین نمی‌آید اگر گاهی هم فیلمی اشک‌مان را دربیاورد! ۵ دقیقه‌ای که درباره‌اش حرف می‌زنم، سروُته دارد و به‌سادگی می‌توان فیلم کوتاهی درخشان محسوب‌اش کرد زیرا بدون خدشه برداشتن تمامیت‌اش، پتانسیلِ این را دارد که [مستقل از خود فیلم] بارها به تماشایش نشست.

بالا قصه‌ی زندگی کارل فردریکسون (با صداپیشگی ادوارد اسنر) است، پیرمردِ سابقاً بادکنک‌فروشی که پس از درگذشت همسر دلبند‌ خود [الی] با دنیا، رنگ‌ها و زیبایی‌هایش قهر کرده. وقوع حادثه‌ای باعث می‌گردد تا کارل بعد از یک عمر، به صرافت عملی کردن قول‌اش به الی بیفتد. درست زمانی که نزدیک است بدخلقیِ پیرمرد کار دست‌اش بدهد و پایش را به آسایشگاه سالمندان باز کند، آقای فردریکسون خانه‌ی خاطرات‌اش با الی را به سمت سرزمین آرزوهای بچگی‌شان به پرواز درمی‌آورد؛ غافل از این‌که در این سفرِ دوروُدراز تنها نیست و پسربچه‌ی ۸ ساله‌ی چاق و بامزه‌ای به‌نام راسل (با صداپیشگی جردن ناگای) او را همراهی می‌کند...

بالا سرآغازی غیرمتعارف دارد و عادت مخاطب را برهم می‌زند. بالا در همان اولِ بسم‌الله یکی از دو کاراکتری را که بیننده حدس می‌زند نقشی محوری در ادامه‌ی فیلم داشته باشد، می‌کُشد! هم‌چنین اغلب بینندگان [علی‌الخصوص از نوع داخلی!] در مواجهه با انیمیشن‌ها انتظار دیدن اثری سراسر شوخ‌وُشنگ دارند درحالی‌که از تماشای مقدمه‌ی بالا همه‌ی آن‌چه گیرِ تماشاگر می‌آید، غلیان احساسات و اندوهِ متعاقب‌اش است. اتخاذ چنین راهی جهت ورود به جهان داستانی انیمیشنی که ۱۷۵ میلیون دلار خرج برداشته را [به‌علاوه‌ی در محوریت گذاشتنِ پیرمردی ۷۸ ساله و گَنده‌دماغ!] می‌شود یک ریسک به‌حساب آورد!

عامل پیش‌برنده‌ی ماجراهای بالا، عشق و دلدادگیِ کارل و الی است به‌اضافه‌ی انگیزه‌ی مجاب‌کننده‌ی پیرمرد برای برآورده ساختن آرزوی دیرینه‌ی الی. زندگی کارل محافظه‌کار و ایضاً کل فیلم از عشق و امید و شجاعتی که در وجود الی می‌جوشید، رنگ می‌گیرد. حضور الی در بالا هم‌ارز رُلی افتخاری نیست که پس از فقدان‌اش [از سوی مخاطب] به دست فراموشی سپرده شود؛ الی را از آغاز تا انجام می‌توان در فیلم ردیابی کرد. بالا به‌واقع درباره‌ی الی، بلندپروازی‌ها و شوق بی‌حدوُحصر او به ماجراجویی است.

تمِ به‌دفعات استفاده‌شده‌ی "رؤیاهایت را فراموش نکن" هرچند جلوه‌ای [زیادی] دِمُده دارد ولی در نظر داشته باشید که طرفِ حساب‌مان حرفه‌ای‌های اعجوبه‌ی پیکسار هستند و این یعنی قرار است شگفت‌زده شویم! اصلاً هر وقت سروُکله‌ی چراغ‌مطالعه‌ی بازیگوش پیکسار در تیتراژ فیلمی پیدا ‌شود، می‌توانیم تا اندازه‌ی قابلِ اعتنایی از بالا بودن کیفیت و جذابیت‌ آن اطمینان داشته باشیم؛ به‌خصوص اگر بدانیم پیکساری‌ها تاکنون [۱] هیچ پروژه‌ی شکست‌خورده‌ای نداشته‌اند و اصطلاحاً بی‌گدار به آب نمی‌زنند!

ایده‌ی از زمین کنده شدن خانه‌ی کارل و الی توسط یک‌عالم بادکنکِ رنگی‌رنگی نیز گرچه ممکن است کلاسیکی هم‌چون جادوگر شهر اُز (The Wizard of Oz) [ساخته‌ی ویکتور فلمینگ/ ۱۹۳۹] را به‌یاد بعضی‌ها بیاورد اما به‌علت طراحی هوشمندانه و اجرای دقیق و عاری از عیب‌وُنقصِ فصل پرواز، بکر و اورجینال به‌نظر می‌رسد. جای پای چند ژانر و ساب‌ژانر مختلف در فیلم قابلِ تشخیص است که احتمالاً باید جالب‌ترین‌شان قرار گرفتن بالا در زمره‌ی فیلم‌های رفاقتی [۲] باشد.

به‌غیر از آقای فردریکسون که مربعی و چهارگوش است، بقیه‌ی کاراکترهایی که پس از مرگ الی وارد خلوت پیرمرد می‌شوند [راسل، داگ و کوین] هریک به‌نوعی گرد و قلمبه هستند(!) و تداعی‌کننده‌ی چهره‌ی مهربان همسرش. بالا مثل تمامیِ فیلم‌های ماندگار تاریخ سینما، برای جزئیات اهمیتی وافر قائل شده است و با گشاده‌دستی به تماشاگر اجازه می‌دهد از کشف و کنارِ یکدیگر چیدن‌شان لذت ببرد.

بالا از پرافتخارترین انیمیشن‌هایی است که تا به حال ساخته شده؛ فقط توجه‌تان را جلب می‌کنم به انتخاب‌اش برای افتتاح کنِ شصت‌وُدوم [۳]، ۵ نامزدی فیلم در هشتادوُدومین مراسم آکادمی و نیز برگزیده شدن‌اش به‌عنوان "بهترین انیمیشن سال" در اسکار، گلدن گلوب و بفتا. بالا هم‌چنین به‌لحاظ تجاری موفق ظاهر شد و توانست بیش‌تر از ۴ برابر هزینه‌ی تولیدش فروش داشته باشد که بر محبوبیت آن نزد مخاطبان خاص و عام تأکید دارد. بالا [به‌قول معروف] هم فال و هم تماشاست! و به عقیده‌ی نگارنده [و بی‌اغراق] نمونه‌ی سینمای ناب چرا که هم به فکر وادارمان می‌کند و هم حسابی سرگرم‌کننده و فرح‌بخش است.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴

[۱]: از ۱۹۸۶ تا ۲۰۱۵.

[۲]: Buddy Film.

[۳]: این اولین‌بار بود که یک انیمیشن برای افتتاحیه‌ی فستیوال کن انتخاب می‌شد.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

اتحاد به‌سبک بوقلمونی! نقد و بررسی فیلم «پرندگان آزاد» ساخته‌ی جیمی هایوارد

Free Birds

كارگردان: جیمی هایوارد

فيلمنامه: جیمی هایوارد و اسکات موزیر

صداپیشگان: اوون ویلسون، وودی هارلسون، امی پولر و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۳

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۱ دقیقه

گونه: انیمیشن، ماجراجویانه، کمدی

بودجه: ۵۵ میلیون دلار

فروش: حدود ۱۰۹ میلیون دلار

درجه‌بندی: G

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۲۳: پرندگان آزاد (Free Birds)

 

به‌شکل جدی سینمای انیمیشن را دنبال می‌کنم، همه‌ی فیلم‌های مهم [و متوسط به بالا!] را می‌بینم و همیشه منتظر تازه‌های اکران هستم؛ اما در این ۳ سالی که گذشت و در حال سپری شدن است [۱] یافتن انیمیشنی شش‌دانگ و از هر نظر عالی و جذاب، کار حضرت فیل شده! [۲] در چنین برهوتی، چاره‌ای برایمان نمی‌ماند جز این‌که به متوسط‌ها و بالاتر از متوسط‌هایی که حداقل سرگرم‌کننده‌اند، دل‌خوش باشیم و انیمیشنِ سه‌بعدی کامپیوتری پرندگان آزاد یکی از همین‌هاست!

بعد از هورتون صدایی می‌شنود! (Horton Hears a Who) [محصول ۲۰۰۸] [۳] پرندگان آزاد دومین انیمیشن سینماییِ جیمی هایوارد در مقام کارگردان است. «بوقلمونی به‌نام رجی (با صداپیشگی اوون ویلسون) در هول‌وُهراس دائمی از بریان شدن طی جشن شکرگزاری [۴] به‌سر می‌برد! پس از این‌که تلاش‌های رجی برای آگاه کردن بقیه‌ی بوقلمون‌ها از سرنوشتی که انتظارشان را می‌کشد، بی‌نتیجه می‌ماند، با بوقلمون قوی‌هیکلی به‌اسم جیک (با صداپیشگی وودی هارلسون) آشنا می‌شود که ادعا می‌کند توسط "بوقلمون کبیر" انتخاب شده است تا به گذشته برود و سنت قدیمی سِرو شدن بوقلمون‌ها در عید شکرگزاری را به‌هم بزند...»

هرچند این‌جور به‌نظر می‌رسد که تاریخ‌مصرف ایده‌ی "سفر در زمان" دیگر تمام شده است اما از بینِ انیمیشن‌های تازه تولیدشده، آقای پیبادی و شرمن (Mr. Peabody & Sherman) [ساخته‌ی راب مینکوف/ ۲۰۱۴] [۵] و اقلاً دوسوم از پرندگان آزاد ثابت می‌کنند که با این ایده‌ با وجود نخ‌نما شدن‌اش هم‌چنان می‌توان مخاطب جذب کرد. پرندگان آزاد مقدمه‌چینی و افتتاحیه‌ی بسیار خوبی دارد؛ رجی طوری از سرنوشت تلخ و محتوم بوقلمون‌ها در روز شکرگزاری حرف می‌زند که دل‌مان برایشان کباب می‌شود و ناخودآگاه با این زبان‌بسته‌های طفلکی‌ همدردی می‌کنیم!

این انیمیشن را استودیو ریل اف‌ایکس (Reel FX Creative Studios) تولید کرده و با وجود این‌که محصول کمپانی‌های باسابقه‌تر و اسم‌وُرسم‌دارتری هم‌چون والت دیزنی یا دریم‌ورکس نیست، به‌نظرم پرندگان آزاد [حداقل تا یک ساعت گذشته از شروع فیلم] از کاندیداهای دو کمپانی مذکور در هشتادوُششمین مراسم اسکار، یعنی منجمد (Frozen) [ساخته‌ی مشترک کریس باک و جنیفر لی/ ۲۰۱۳] [۶] و خانواده‌ی کُرودها (The Croods) [ساخته‌ی مشترک کرک دمیکو و کریس سندرز/ ۲۰۱۳] مهیج‌تر از آب درآمده. دوسوم ابتداییِ پرندگان آزاد لبریز از ماجراهای هیجان‌انگیزِ پی‌درپی و دیالوگ‌های خنده‌دار است.

متأسفانه نیم ساعت پایانی به‌لحاظ برخورداری از دو امتیاز مورد اشاره، هم‌عرض دقایق پیشین نیست و پرندگان آزاد [به‌ویژه پس از لو رفتن مخفی‌گاه بوقلمون‌ها] جذابیت‌اش را به‌تدریج از دست می‌دهد. دلیل فروش نسبتاً پایین فیلم را نیز در همین افت کیفی باید جست‌وُجو کرد. پرندگان آزاد در یک‌سوم آخر، گاه بی‌خودی پیچیده می‌شود و گاهی هم آبکی! با این‌همه نمی‌توان پرندگان آزاد را فاقد ارزش دانست؛ پرندگان آزاد انیمیشنی بی‌ادعاست که علاوه بر ۶۰ دقیقه‌ی پرماجرا، ایده‌های بسیار بامزه‌ای هم دارد؛ مثلاً به‌یاد بیاورید زمانی را که جیک از کیفیت بالای زوم و فوکوس دوربینی که اصلاً وجود خارجی ندارد، سر ذوق می‌آید!

گرچه به‌عنوان پای ثابتِ تماشای انیمیشن‌ها، قبول دارم که انیمیشن دیدن با دوبله‌ی فارسی لذتی خاص دارد اما از خیر صداهای اصلیِ بعضی فیلم‌ها نمی‌توان گذشت؛ از جمله همین پرندگان آزاد. حیف است صداپیشگیِ درجه‌ی یکِ اوون ویلسون و به‌خصوص وودی هارلسون را از دست داد! بنابراین توصیه می‌کنم که پرندگان آزاد را حتماً با زبان اصلی ببینید! مورد دیگر این‌که درست است پرندگان آزاد [اصطلاحاً] گرافیکِ فوق‌العاده‌ای در حدّ و اندازه‌ی محصولات غول‌های انیمیشن‌سازی ندارد، ولی کیفیت بصری‌اش آن‌قدر کم نیست که به ارتباط تماشاگر با اثر لطمه وارد کند و غیرقابلِ تحمل باشد.

پرندگان آزاد برای بینندگان کم‌سن‌وُسال‌تر و به‌طور کلی هر مخاطبی که برای اشارات سیاسیِ آشکار و نهان فیلم [به‌عنوان مثال: تقابل دموکرات‌های کله‌آبی و جمهوری‌خواه‌های کله‌سُرخ! برتری دادن به دموکرات‌ها و دعوت به وحدتِ ثمربخشِ دو حزب] تره هم خُرد نمی‌کنند، جنبه‌ی سرگرم‌کنندگی بیش‌تری خواهد داشت! به هر حال از انیمیشنی که کاراکترهای اصلی‌اش بوقلمون‌ها هستند، نباید انتظار زیادی داشت! فیلم‌تان را ببینید، چیپس و ماست‌تان را نوش جان کنید و از بعدازظهرِ جمعه‌تان لذت ببرید!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴

[۱]: ۲۰۱۳، ۲۰۱۴ و تا این‌جای ۲۰۱۵.

[۲]: از میان تولیدات ۲۰۱۳ منِ نفرت‌انگیز ۲ (Despicable Me 2) [ساخته‌ی مشترک پیر کافین و کریس رناد]، از ۲۰۱۴ ۶ قهرمان بزرگ (Big Hero 6) [ساخته‌ی مشترک دان هال و كريس ويليامز]، غول‌های جعبه‌ای (The Boxtrolls) [ساخته‌ی مشترک آنتونی استاچی و گراهام آنابل]، آقای پیبادی و شرمن (Mr. Peabody & Sherman) [ساخته‌ی راب مینکوف] و از آغاز ۲۰۱۵ تاکنون با اغماض جادوی اسرارآمیز (Strange Magic) [ساخته‌ی گری رایدستورم] را دوست داشته‌ام. ضمن این‌که توجه داشته باشید نسخه‌ی باکیفیت Inside Out و Minions هنوز توزیع نشده است و طبیعتاً ندیدم‌شان.

[۳]: ترجمه‌ی درست عنوان فیلم مذکور، "هورتن صدای هو (Who) می‌شنود" است.

[۴]: روز شکرگزاری (Thanksgiving Day) یکی از اعیاد ملی در کشور آمریکاست. این عید هر ‌ساله در چهارمین پنجشنبه‌ی ماه نوامبر و در پایان فصل درو گرامی داشته می‌شود. این مراسم به‌صورت سالیانه برای تشکر از دارایی‌هایی مادی و معنوی یک فرد صورت می‌گیرد. این روز، یکی از تعطیلات فدرال در آمریکاست. رسم است که آمریکائیان در این روز از نعمات فراوان در زندگی خود یاد و قدردانی کرده و برای شام در این روز بوقلمون صرف می‌کنند (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ روز شکرگزاری آمریکا).

[۵]: برای مطالعه‌ی نقد آقای پیبادی و شرمن، رجوع کنید به «مفرح، فکرشده و پرماجرا»؛ بازنشرشده در چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۶]: اسکار بهترین انیمیشنِ آن سال به منجمد رسید.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

مثل خاطره‌ای دلچسب؛ نقد و بررسی فیلم «فقط به‌خاطر دیروز» ساخته‌ی ایسائو تاکاهاتا

Only Yesterday

عنوان اصلی: Omoide Poro Poro

كارگردان: ایسائو تاکاهاتا

فيلمنامه: ایسائو تاکاهاتا [براساس مانگایی به‌همین نام]

صداپیشگان: میکی ایمای، توشیرو یاناگیبا، یوکو هونا و...

محصول: ژاپن، ۱۹۹۱

زبان: ژاپنی

مدت: ۱۱۸ دقیقه

گونه: انیمیشن، درام، رمانتیک

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۸۵: فقط به‌خاطر دیروز (Only Yesterday)

 

فقط به‌خاطر دیروز انیمه‌ای [۱] سینمایی به نویسندگی و کارگردانی ایسائو تاکاهاتا و محصولی به‌یادماندنی از استودیوی پرآوازه‌ی جیبلی [۲] است. تاکاهاتا همراه با استاد برجسته‌ی انیمه‌سازی ژاپن -هایائو میازاکی- از بنیان‌گذاران جیبلی به‌شمار می‌رود. شاید -در قیاس با شهرت عالم‌گیر میازاکیِ بزرگ- اسم ایسائو تاکاهاتا خیلی برایتان آشنا نباشد؛ یک راهنمایی! آقای تاکاهاتا در دنیای انیمیشن، شاهکاری بی‌بدیل تحت عنوان مدفن کرم‌های شب‌تاب (Grave of the Fireflies) [محصول ۱۹۸۸] [۳] ساخته که از برترین فیلم‌های ضدجنگِ همه‌ی سال‌های سینماست. نام میازاکی در فهرست عوامل فقط به‌خاطر دیروز به‌عنوان تهیه‌کننده‌ی اجرایی ثبت شده است.

دخترخانم جوانی به‌نام تائکو اوکاجیما (با صداپیشگی میکی ایمای) در ۲۷ سالگی به مرور خاطرات گذشته‌ی خود می‌پردازد؛ زمانی که دختربچه‌ای ۱۰ ساله بوده و با خانواده‌اش روزگار می‌گذرانده است... فقط به‌خاطر دیروز یک مورد کاملاً استثنایی برای برهم زدن انتظارات عموم مخاطبان از تماشای انیمه‌های ژاپنی است. در این انیمه -به‌گواهِ همین خط داستانی بسیاربسیار کوتاهی که از آن خواندیم- قرار نیست هیچ اتفاق خارق‌العاده‌ای رخ بدهد؛ خاطراتی هم که مرور می‌شوند، معمولی‌اند و حاوی پیشامدهایی اعجاب‌آور و خرقِ عادت نیستند. با این وجود، اگر -با گارد باز و مجهز به کمی صبر و حوصله- به استقبال فقط به‌خاطر دیروز بروید، قول می‌دهم نه خسته خواهید شد و نه پشیمان.

شیوه‌ی بازخوانیِ خاطره‌های تائکو اوکاجیما به‌نحوی‌که انگار غرق در یک سفیدی مه‌آلود است، توأم با ترانه‌ها و موزیکِ متن شنیدنی‌ -که همواره جزئی جدایی‌ناپذیر در تمام انیمه‌های جیبلی بوده است- از دیگر وجوه تمایز فقط به‌خاطر دیروز محسوب می‌شود. فقط به‌خاطر دیروز انیمه‌ای بزرگسالانه، نه به‌معنی آلوده‌ی آن -که متأسفانه ژاپنی‌ها ید طولایی در تهیه و تکثیرشان دارند- است زیرا داستان و سیر رویدادهای فیلم، چیز دندان‌گیری برای بینندگان کم‌سن‌وُسال ندارد و حوصله‌شان را سر می‌برد.

وقتی تائکو برای کمک به دوستان کشاورزش راهی روستا می‌شود -و به‌ویژه در سکانس فوق‌العاده‌ْ درخشان گُلِ‌رنگ‌چینی- شاهد موشکافی و دقتی مستندگونه در تصویر کردن جزئیات هستیم؛ کارگردان در این مورد تا جایی وسواس به خرج می‌دهد که بیم از دست رفتن درام می‌رود. چنین دقت و وسواسی را پیش‌تر در دیگر انیمه‌ی آقای تاکاهاتا یعنی پوم پوکو (Pom Poko) [محصول ۱۹۹۴] تجربه کرده بودم که البته آنجا، برخورداریِ فیلم از حضور راوی -دانای کل- مستندگونگیِ کار را تشدید می‌کرد.

به این دلیل که از میان ساخته‌های تاکاهاتا، فقط به‌خاطر دیروز و پوم پوکو را دوست‌تر دارم، فرصت را مغتنم می‌شمارم و مختصری هم درباره‌ی پوم پوکو می‌نویسم. پوم پوکو -که با نام جنگ راکون‌ها (The Raccoon War) نیز شناخته می‌شود- قصه‌ی تهدید جدّی زمین‌های محل زندگی راکون‌ها توسط یک پروژه‌ی عظیم شهرسازی را روایت می‌کند. راکون‌ها که با کمبود مواد غذایی مواجه‌ شده‌اند؛ تصمیم می‌گیرند به‌وسیله‌ی توانایی منحصربه‌فردشان در تغییرشکل، پیشرفت پروژه را متوقف کنند... پوم پوکو هم مانند تفکر حاکم بر عمده‌ی آثار میازاکی، در راستای نقد زیاده‌خواهی‌های بشر امروز است؛ زیاده‌خواهی‌هایی که هیچ ثمره‌ای به‌جز ویرانی طبیعت ندارند.

پوم پوکو تفاوت‌هایی نیز با اکثر تولیدات استودیوی سازنده‌اش دارد؛ مواردی هم‌چون: استفاده از چند راوی مختلف -راکون‌ها- برای فیلم و هم‌چنین نداشتن قهرمان. در پوم پوکو شخصیت محوری وجود ندارد و روی زندگی هیچ‌کدام از راکون‌ها تمرکز نمی‌شود. اگر پوسترهای فیلم را دیده باشید، اغلب تعدادی راکون را نشان می‌دهند درحالی‌که انگار ایستاده‌اند تا عکس یادگاری بگیرند. هرچه که فیلم جلوتر می‌رود، از حضور راوی‌ها کاسته می‌شود. پوم پوکو پر از رنگ، ایده و اتفاقات جادویی است. به‌نظرم شاخص‌ترین ایده‌ی انیمه، همان تصمیم نهایی راکون‌ها در به‌کار گرفتن باقی‌مانده‌ی قدرت‌ خود برای بازگرداندن محل سکونت‌شان به حالت سابق است.

فقط به‌خاطر دیروز از جمله فیلم‌هایی به‌حساب می‌آید که تاریخ‌مصرف ندارند، دقیقاً ۲۴ سال [۴] از ساخت فقط به‌خاطر دیروز می‌گذرد اما حدّ اعلای کیفیتِ آن‌ مانع می‌شود تا به عناوینی از قبیل "کهنه" و "دِمُده" ملقب‌اش کنیم. فقط به‌خاطر دیروز به‌خوبی از قابلیت‌های انیمیشن دوبُعدی بهره می‌برد و تماشاگران را -صدالبته با سبک‌وُسیاق خودش- شگفت‌زده می‌کند؛ نوعی از شگفت‌زدگی که حتی با امکانات امروز هم در یک فیلم سینمایی به‌دست نمی‌آید و مخصوصِ انیمه‌های تولیدِ جیبلی است.

به‌طور کلی، هر چقدر که هایائو میازاکی به آسمان‌ها و تخیلات لایتناهی نظر دارد؛ بالعکس، نگاه ایسائو تاکاهاتا معطوف به زمین است و به واقع‌گرایی دلبستگی دارد. فقط به‌خاطر دیروز انیمه‌ای پرجاذبه و لبالب از ریزبینی است که کارگردان‌اش به نقش "پرداختن به جزئیات" در ماندگاری یک فیلم، وقوف کامل دارد. نظیر بنایی باستانی که سال‌هاست پابرجا ایستاده، ایسائو تاکاهاتا فقط به‌خاطر دیروز را آن‌چنان مستحکم پی‌ریزی کرده که لذت تماشایش -مثل خاطره‌ای دلچسب- همراه‌مان باقی خواهد ماند. عالیجناب تاکاهاتا، انیمه‌اش را با یک پایان‌بندی پرشکوه به سرانجام می‌رساند، پایانی که بی‌اغراق از بسیاری فیلم‌های عاشقانه‌ی تاریخ سینمای کلاسیک سرتر است.

 

پژمان الماسی‌نیا
دو‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۴

 

[۱]: انیمه (Anime)، سبکی از انیمیشن است که خاستگاه‌اش ژاپن بوده و به‌طور معمول براساس "مانگا"ها ساخته می‌شود. مانگا نیز همان صنعت کمیک‌استریپ و یا نشریات کارتونی است که در ژاپن رونق فراوانی دارد و از دهه‌ی ۱۹۵۰ به‌بعد گسترش پیدا کرد. انیمه‌ها غالباً با موضوعاتی خیالی که در آینده رخ می‌دهند، همراه‌اند. انیمه، کوتاه‌شده‌ی واژه‌ی انگلیسی انیمیشن (Animation) است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌های انیمه و مانگا).

[۲]: استودیو جیبلی (Studio Ghibli) یک استودیوی پویانمایی است که در ژوئن سال ۱۹۸۵ تأسیس شده و توسط هایائو میازاکی و ایسائو تاکاهاتا [که کارگردان هستند] و توشیو سوزوکی [که تهیه‌کننده است] اداره می‌شود (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ استودیو جیبلی).

[۳]: برای خواندن نوشتاری با تمرکز روی فیلم مدفن کرم‌های شب‌تاب، می‌توانید رجوع کنید به «زنان و مردان نگران در شهر‌های سوخته‌ی بیست‌ویک سپتامبر ۱۹۴۵»، نوشته‌ی زینب کریمی بابااحمدی (اَور)، منتشرشده به تاریخ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳.

[۴]: فقط به‌خاطر دیروز محصول ۱۹۹۱ است و این شماره‌ی طعم سینما، دو‌شنبه ۲۰ آوریل ۲۰۱۵ منتشر می‌شود.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

هیجان‌انگیز، امیدوارکننده و... الهام‌بخش؛ نقد و بررسی فیلم «۶ قهرمان بزرگ» دان هال و كريس ويليامز

Big Hero 6

كارگردان: دان هال و كريس ويليامز

فيلمنامه: جوردن رابرتز، رابرت ال. ‌برد و دانیل گرسون [براساس کامیک‌بوکی از مارول]

صداپیشگان: رایان پاتر، اسکات ادسیت، دنیل هنی و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۴

مدت: ۱۰۲ دقیقه

گونه: انیمیشن، اکشن، ماجراجویانه

درجه‌بندی: PG

 

دیزنی در پایان سال، عاقبت برگ برنده‌اش را روانه‌ی سالن‌های سینما کرد: ۶ قهرمان بزرگ و نه "قهرمان بزرگ [شماره‌ی] ۶"! [۱] بایستی از آقایان دان هال و كريس ويليامز متشکر باشیم که بالاخره کاراکتری فوق‌العاده دوست‌داشتنی به‌نام "بایمکس" را به ۲۰۱۴، سال کم‌فروغ سینمای انیمیشن هدیه دادند. بایمکس روباتی چاق، تودل‌برو، شیرین و مهربان است که با یک خمیر شیرینیِ سفید و گرم‌وُنرم اصلاً مو نمی‌زند!

سان‌فرانسوکیو [۲]، زمانی در آینده، پسر نوجوان نابغه‌ای به‌نام هیرو (با صداپیشگی رایان پاتر) همه‌ی فکروُذکرش را معطوف به مسابقات شرط‌بندی روی آدم‌آهنی‌ها [۳] کرده؛ برادر بزرگ‌اش، تاداشی (با صداپیشگی دنیل هنی) که دل‌نگرانِ هدر رفتن استعداد بالقوه‌ی هیرو است، او را به آزمایشگاه رباتیکِ محل تحصیل خود می‌برد. جایی که تاداشی در حال تکمیل اختراع منحصربه‌فردش یعنی بایمکس (با صداپیشگی اسکات ادسیت) است؛ یک ربات درمانگر...

۶ قهرمان بزرگ به‌غیر از یک شروعِ درگیرکننده، طی دقایق ابتدایی و به‌نحوی متقاعدکننده، مقدمات وقایع بعدی را تدارک می‌بیند. بعد از آن است که غافلگیری‌های ریزوُدرشت، یکی‌یکی از راه می‌رسند که لابد تصدیق می‌کنید بزرگ‌ترین‌شان همان برملا شدن هویت اصلیِ مرد نقاب‌دار است. ۶ قهرمان بزرگ لحظه‌به‌لحظه ماجرا دارد، می‌خنداند و مثل غذایی کامل، حسابی سیرمان می‌کند!

بایمکس از هر کاری که دریابد سرسوزنی در بهبودی بیمارش مؤثر خواهد افتاد، بی‌معطلی استقبال می‌کند. او تکه‌کلام بامزه‌ای هم دارد؛ هر زمان به مشکلی عدیده برمی‌خورد، با لحنی خنده‌دار می‌گوید: «اوه، نه!» طراحی کاراکتر بایمکس بی‌نهایت هوشمندانه و به‌شکلی است که کم‌ترین امکانات را برای ابراز درونیات‌اش در اختیار دارد اما دنیایی از مهربانی و احساس به جهانِ پیرامون‌اش، می‌بخشد.

۶ قهرمان بزرگ را به‌راحتی می‌توان به سه بخش -البته نامساوی!- تقسیم کرد. اول؛ استارت فیلم که با نبردِ تن‌به‌تن ربات‌ها زده می‌شود -اینجا به‌غلط تصور می‌کنید با انیمیشنی شبیهِ آسترو بوی (Astro Boy) [ساخته‌ی دیوید بوورز/ ۲۰۰۹] طرفید- و به مرگ ناگهانیِ تاداشی می‌انجامد. دوم؛ فصل آشنایی با بایمکس و تمام بامزه‌بازی‌هایش که به افسردگی و گوشه‌گیریِ هیرو خاتمه می‌دهد. سوم؛ بخش ابرقهرمانیِ فیلم که شامل ارتقاء بایمکس به رباتی جنگجو، شکل‌گیری گروه ۶ قهرمان، تعقیب‌وُگریز و مبارزه با مرد نقاب‌دار، فینال و پایان کار است.

لحظه‌ی سرنوشت‌سازِ ۶ قهرمان بزرگ که هیرو برای نجات جان خودش و ابیگیل (با صداپیشگی کتی لوز)، بالاخره از خدمات درمانیِ بایمکس اظهار رضایت می‌کند -با وجود تفاوت‌های تکنیکی و محتواییِ دو فیلم- تا حدودی یادآورِ انیمیشن دوبُعدی خاطره‌انگیز و بسیار دیده‌شده‌ی غول آهنی (The Iron Giant) [ساخته‌ی براد برد/ ۱۹۹۹] است. فیلمنامه‌ی ۶ قهرمان بزرگ توسط تیمی متشکل از جوردن رابرتز، رابرت ال. ‌برد و دانیل گرسون براساس مجموعهْ کامیک‌بوکی مهجورِ و ابرقهرمانانه -تحت همین عنوان- از انتشارات مارول کامیکس نوشته شده و نخستین محصول کمپانی والت دیزنی با اقتباس از یکی از تولیدات مارول است.

دیزنی پس از تهیه‌ی چند انیمیشن پرفروش و موفق با محوریت دخترهایی قهرمان -نظیر گیسوکمند (Tangled) [ساخته‌ی مشترک ناتان گرنو و بایرون هاوارد/ ۲۰۱۰]، دلیر (Brave) [ساخته‌ی مشترک مارک اندروز و براندا چپمن/ ۲۰۱۲] و منجمد (Frozen) [ساخته‌ی مشترک کریس باک و جنیفر لی/ ۲۰۱۳] [۴] این‌بار فرصت را به پسری نوجوان داده است که خودی نشان بدهد. مضمونِ محوری ۶ قهرمان بزرگ، مذمت انتقام‌جویی و تأکید بر اهمیت نوع‌دوستی است. فیلم هم‌چنین قابلیتِ این را دارد که شوقِ علم‌آموزی را در بیننده‌های کم‌سن‌وُسال‌ترش برانگیزد.

اوج ۶ قهرمان بزرگ که شامل جدال نهایی سوپرقهرمان‌ها و آدم‌بده‌ی داستان است، با سکانس فینال بیگ‌پروداکشن ابرقهرمانانه‌ی خوب ۲۰۱۴، مردان ایکس: روزهای گذشته‌ی آینده (X-Men: Days of Future Past) [ساخته‌ی برایان سینگر] برابری می‌کند و چیزی کم از آن ندارد. جنبه‌ی ابرقهرمانی و اکشنِ قوی فیلم را که کنار بگذاریم؛ ۶ قهرمان بزرگ نمونه‌ای قابلِ اعتنا از سینمای انیمیشن، در زمینه‌ی تلفیقِ به‌اندازه‌ی مایه‌های کمدی و درام است. از آنجا که دخترِ پررنگی ندارد و عاشقانه هم -به‌معنای معمول‌اش- نیست، بیش‌تر توجه پسرها را جلب خواهد کرد.

۶ قهرمان بزرگ در معرفیِ ضدقهرمان‌اش و چگونگی ریشه گرفتنِ نفرت در او، متفاوت‌تر از اغلب انیمیشن‌ها عمل می‌کند. بدمن قصه -اگر بشود اسم‌اش را بدمن گذاشت- یک دیوانه‌ی تمام‌عیار که قصدش به فنا دادن دنیا باشد(!)، نیست و انگیزه‌های شخصی و معقول‌تری دارد. ۶ قهرمان بزرگ مخاطب‌اش را کودن و سطحِ پایین فرض نمی‌کند. بد نیست اشاره کنم که تخطیِ چشمگیر ۶ قهرمان بزرگ از رویه‌ی معهودِ فیلم‌های انیمیشن، این است که سوپراستارها جای شخصیت‌ها حرف نزده‌اند و صدای آشنایی به گوش‌تان نخواهد رسید.

تمام انیمیشن‌های سال -که سرشان به تن‌شان می‌ارزید!- را دیده‌ام؛ پنج انیمیشن برتر ۲۰۱۴ به انتخاب من -به‌ترتیب- این‌ها هستند: ۶ قهرمان بزرگ، غول‌های جعبه‌ای (The Boxtrolls) [ساخته‌ی مشترک گراهام آنابل و آنتونی استاچی]، آقای پیبادی و شرمن (Mr. Peabody & Sherman) [ساخته‌ی راب مینکوف]، کتاب زندگی (The Book of Life) [ساخته‌ی خورخه گوتیرز] و در سطح پایین‌تری از سایرین: پنگوئن‌های ماداگاسکار (Penguins of Madagascar) [ساخته‌ی مشترک اریک دارنل و سیمون جی. اسمیت]. تصور نمی‌کنم اطلاق لقبِ "بهترین انیمیشن ۲۰۱۴" به ۶ قهرمان بزرگ، ظلمی در حق انیمیشن‌های غالباً بی‌رمق سال به‌حساب بیاید حالا گیرم که آکادمی، اسکار را به فیلم دیگری بدهد [۵].

 

پژمان الماسی‌نیا

شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۳

[۱]: در رسانه‌های فارسی، مدام اسم فیلم به‌اشتباه "قهرمان بزرگ ۶" درج می‌شود.

[۲]: ترکیبِ سان‌فرانسیسکو و توکیو!

[۳]: چیزی مثل خروس‌بازیِ خودمان!

[۴]: دلیر و منجمد هر دو برنده‌ی اسکار بهترین انیمیشن سال طی دوره‌های ۸۵ و ۸۶ آکادمی شدند.

[۵]: این نقد و بررسی پیش از اهدای اسکار بهترین انیمیشن سال به ۶ قهرمان بزرگ نوشته شده است.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

از جنگ و عشق؛ نقد و بررسی فیلم «قلعه‌ی متحرک هاول» ساخته‌ی هایائو میازاکی

Howl's Moving Castle

عنوان دیگر: Hauru no Ugoku Shiro

كارگردان: هایائو میازاکی

فيلمنامه: هایائو میازاکی [براساس رمان دایانا واین جونز]

صداپیشگان نسخه‌ی انگلیسی‌: کریستین بیل، امیلی مورتیمر، جین سیمونز و...

محصول: ژاپن، ۲۰۰۴

زبان: ژاپنی

مدت: ۱۱۹ دقیقه

گونه: انیمیشن، اکشن، ماجراجویانه

بودجه: ۲۴ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر از ۲۳۵ میلیون دلار

درجه‌بندی: PG

جوایز مهم: کاندیدای اسکار بهترین انیمیشن سال

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۴۷: قلعه‌ی متحرک هاول (Howl's Moving Castle)

 

در کلکسیون طعم سینما، جای سینمای انیمیشن و خاطره‌ساز اسطوره‌ای‌اش، هایائو میازاکی خالی بود... قلعه‌ی متحرک هاول فیلمِ نمونه‌ای و عصاره‌ی تمام علایق، اندیشه‌ها، آمال و رؤیاهایی است که آقای میازاکی طی سالیانِ متمادی در آثارش به آن‌ها پرداخته. باد وزیدن گرفته (The Wind Rises) [محصول ۲۰۱۳] را فراموش کنید! این انیمه‌ی بی‌رمق و ملالت‌بار [۱] در قدوُقواره‌ی حُسنِ ختامی پرشکوه بر یک عمر انیمه‌سازی نیست؛ کامل‌ترین فیلم استاد، قلعه‌ی متحرک هاول است.

برخلاف عمده‌ی فیلم‌های هایائو میازاکی، قلعه‌ی متحرک هاول اقتباسی است و برمبنای رمانی به‌همین اسم نوشته‌ی فانتزی‌نویس انگلیسی، دایانا واین جونز ساخته شده؛ نکته‌ای که از نام‌گذاری شخصیت‌ها نیز پیداست. گرچه میازاکی به اسامی اصلیِ منبع اقتباس‌اش وفادار مانده است اما گفتگو ندارد که کارگردان صاحب‌سبکی هم‌چون او اگر فیلم اقتباسی هم بسازد، داستان را -به‌قول معروف- مالِ خود می‌کند و رنگ‌وُبوی مؤلفه‌های آشنای باقی ساخته‌هایش را به اثر می‌بخشد.

چنانچه‌ -مثل نگارنده- همه‌ی ۱۱ فیلم بلند آقای میازاکی را دیده باشید، تصدیق خواهید کرد که قلعه‌ی متحرک هاول گویی چکیده‌ای بسیار شکیل از دلمشغولی‌های همیشگی او -مهم‌ترین‌شان: هنرمندانه روی پرده آوردن زشتی‌های جنگ و مذمت زیاده‌طلبی‌های انسان- است؛ به‌طوری‌که بعید می‌دانم ثانیه‌ای این فکر از ذهن‌تان عبور کند که فیلمنامه‌ی قلعه‌ی متحرک هاول برپایه‌ی یک رمان -که ۱۸ سال پیش‌تر به چاپ رسیده- نوشته شده است. قلعه‌ی متحرک هاول و قضیه‌ی اقتباسی بودن‌اش، یک تفاوت برجسته با اغلب آثار اقتباسی دنیای سینما دارد؛ این‌بار کتاب است که به‌واسطه‌ی اقتباس سینمایی‌اش به شهرت رسیده و مورد توجه قرار گرفته، نه بالعکس!

سوفی، دختر سختی‌کشیده‌ای است که در یک مغازه‌ی کلاه‌فروشی روزگار می‌گذراند. او به‌طور اتفاقی با هاول -جادوگری که بین مردم شایع شده است قلب دختران جوان را می‌دزدد- آشنا می‌شود. این مسئله از دید ساحره‌ای حسود به‌نام ویست -که دلبسته‌ی هاول است- پنهان نمی‌ماند. زن جادوگر، سوفی را طلسم و به پیرزنی سالخورده تبدیل‌ می‌کند. سوفی به امید یافتن راه باطل شدن جادوی ساحره‌ی بدجنس، مسیر کوهستان را در پیش می‌گیرد تا هاول و قلعه‌ی متحرک معروف‌اش را پیدا کند...

قلعه‌ی متحرک هاول شاهکار میازاکی است و بالاتر از تمام انیمه‌های بی‌نظیر او یعنی لاپوتا: قلعه‌ای در آسمان (Laputa: Castle in the Sky) [محصول ۱۹۸۶]، شاهزاده مونونوکه (Princess Mononoke) [محصول ۱۹۹۷] و حتی شهر اشباح (Spirited Away) [محصول ۲۰۰۱] -برنده‌ی اسکار بهترین انیمیشن از هفتادوُپنجمین مراسم آکادمی- می‌ایستد. هایائو میازاکی در قلعه‌ی متحرک هاول خلاقیتی تحسین‌برانگیز را چاشنی تسلط بی‌چون‌وُچرایش بر ابزار کار کرده است تا شاهد انیمه‌ای دغدغه‌مند و کمال‌یافته باشیم که دست‌کمی از فیلم‌های ماندگار تاریخ سینما ندارد. نشان به آن نشان که قلعه‌ی متحرک هاول در فهرست ۲۵۰ فیلم بر‌تر دنیا از نگاه IMDb هم‌اکنون در رتبه‌ی ۱۴۷ قرار دارد [۲].

مضمونی که در قلعه‌ی متحرک هاول نقشی محوری پیدا کرده و میازاکی هرگز تا این اندازه پررنگ بدان نپرداخته بود، عشق است. سوفی در همان برخورد غیرمنتظره‌ی اول، به هاولِ غیرعادی و نه‌چندان خوش‌نام دل می‌بندد و همین دلدادگی، کار دست‌اش می‌دهد! احساس زنانه‌ی جادوگر ویست به او دروغ نمی‌گوید. ساحره‌ی پیر، تاوان بی‌توجهی‌های هاول را از سوفی بیچاره می‌گیرد. قلعه‌ی متحرک هاول نشان می‌دهد که هاول برخلاف حرف‌های وحشتناکی که پشتِ سرش می‌زنند، موجودی به‌شدت احساساتی و بیزار از جنگ است. همان‌طور که سوفی، آن دختر عاری از جذابیتی که انگار محکوم است تا ابد کلاه بدوزد، نیست و زیبایی و ملاحتی خاصِ خود دارد که به‌غیر از هاول، هیچ‌کسی درک‌شان نکرده است.

موسیقی متن در انیمه‌های هایائو میازاکی همواره زیبا و گوش‌نواز است حتی در ضعیف‌ترین اثر او، باد وزیدن گرفته موزیک و ترانه‌های شنیدنی‌اش هستند که در پاره‌ای لحظات، تکانی به پیکره‌ی نیمه‌جان فیلم می‌دهند. قلعه‌ی متحرک هاول و موسیقی‌اش نیز از این قاعده‌ی کلی و تخلف‌ناپذیر مستثنی نیستند. منهای لوپن سوم: قلعه‌ی کالیوسترو (Lupin the Third: Castle of Cagliostro) [محصول ۱۹۷۹] اولین انیمه‌ی سینمایی بلند میازاکی، موزیک متنِ ۱۰ فیلم دیگر او را جو هیسائیشی ساخته؛ یک همکاری مداوم و پربار که سودش به گوش طرفداران پروُپاقرصِ سینمای آقای میازاکی رفته است!

قلعه‌ی متحرک هاول آن‌قدر جهان‌شمول هست که هر آدمی در هر گوشه‌ی دنیا، مطابق با تجربه‌های زیستی‌اش با آن ارتباط برقرار کند. در فیلم، جنگی هولناک در جریان است؛ منِ ایرانیِ دهه‌ی شصتی، زمانی که جنگنده‌های پرنده‌ی میازاکی را می‌بینم، بی‌درنگ یاد عبور وحشت‌زای میگ‌های عراقی از فراز سرمان در شب‌های جنگ‌زدگی می‌افتم و مثل بید می‌لرزم! کریه‌المنظر بودنِ فجایعی نظیر جنگ، خون‌ریزی، کشت‌وُکشتار و تخریب و لطمه به جهانِ طبیعت را کارگردان با قدرتی مثال‌زدنی به تصویر می‌کشد... و کسی هست که نداند سرنخ تمامی این هراس‌های آقای میازاکی و هم‌نسلان‌اش، به هیروشیما و ناکازاکی می‌رسد؟

بد نیست با صداپیشگان سرشناس نسخه‌ی انگلیسی‌زبان قلعه‌ی متحرک هاول هم آشنا شوید: کریستین بیل (در نقش هاول)، امیلی مورتیمر (در نقش سوفی جوان)، جین سیمونز (در نقش سوفی سالخورده)، لورن باکال (در نقش جادوگر ویست) و بالاخره بیلی کریستال (در نقش کالسیفر). قلعه‌ی متحرک هاول پنجم مارس ۲۰۰۶ طی هفتادوُهشتمین مراسم آکادمی، کاندیدای اسکار بهترین انیمیشن بود. دو رقیب‌اش، عروس مُرده (Corpse Bride) [ساخته‌ی مشترک تیم برتون و مایک جانسون/ ۲۰۰۵] و والاس و گرومیت: نفرین موجود خرگوش‌نما (Wallace & Gromit: The Curse of the Were-Rabbit) [ساخته‌ی مشترک نیک پارک و استیو باکس/ ۲۰۰۵] بودند که جایزه را با کج‌سلیقگی به فیلم دوم دادند.

قلعه‌ی متحرک هاول جذاب و درگیرکننده است و بیننده را تا انتها، مشتاقانه به‌دنبال خود می‌کشاند. در قلعه‌ی متحرک هاول به‌نحوی کنجکاوی‌برانگیز، وارد جهانِ پر از رمزوُراز جادوگران و ساحره‌ها می‌شویم؛ مجوز ورود بی‌دردسرمان را البته عالیجناب میازاکی صادر می‌کند که در نوع خودش، جادوگری افسانه‌ای است. او با جان بخشیدن به ایده‌هایی خلاقانه افسون می‌کند، شگفتی می‌آفریند و حسِ دلچسب شگفت‌زدگی را به دوستداران بی‌شمار انیمه‌هایش -در سرتاسر دنیا- تقدیم می‌کند... سینمای پرجزئیات میازاکی که حالا -نوامبر ۲۰۱۴- قدمتی ۳۵ ساله پیدا کرده، نمونه‌ی خوبی برای بررسی آثار یک فیلمساز مؤلف است.

 

پژمان الماسی‌نیا

دو‌شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳

[۱]: برای اطلاع از ادله‌ام جهت اطلاق چنین القابی به باد وزیدن گرفته، رجوع کنید به نقد و بررسی مبسوط آن تحت عنوان «امیدهای بربادرفته»، منتشرشده به تاریخ ۷ تیر ۱۳۹۳ در «این لینک».

[۲]: تاریخ آخرین بازبینی صفحه‌ی ۲۵۰ فیلم برتر IMDb؛ ۱۴ نوامبر ۲۰۱۴.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

امیدهای بربادرفته؛ نقد و بررسی فیلم «باد وزیدن گرفته» ساخته‌ی هایائو میازاکی

The Wind Rises

عنوان به ژاپنی: Kaze Tachinu

كارگردان: هایائو میازاکی

فيلمنامه: هایائو میازاکی

صداپیشگان: هیدئاکی آنو، میوری تاکیموتو، هیدتوشی ناشیجیما و...

محصول: ژاپن، ۲۰۱۳

مدت: ۱۲۶ دقیقه

گونه: انیمیشن، زندگی‌نامه‌ای، درام

درجه‌بندی: PG-13

 

باد وزیدن گرفته یک انیمه‌ی [۱] بلند سینمایی به نویسندگی و کارگردانی هایائو میازاکی و محصول استودیو جیبلی است که برمبنای مانگایی [۲] تحت همین عنوان ساخته شده. باد وزیدن گرفته به داستان زندگی جیرو هوریکوشی، طراح ژاپنی هواپیماهای جنگنده‌ی زیرو طی جنگ جهانی دوم می‌پردازد. جیرو که از کودکی رؤیای پرواز در سر داشته، به آرزوی همیشگی‌اش می‌رسد؛ او در دوره‌ای که ژاپن گرفتار مشکلات عدیده‌ی اقتصادی بوده است و هنوز کشور چندان پیشرفته‌ای به‌حساب نمی‌آمده، تبدیل به یک طراح تراز اول هواپیما می‌شود...

برای ما بچه‌های دهه‌ی شصت که هیچ مفری به‌جز برنامه‌ی کودک نداشتیم، تماشای سریال‌های کارتونی ِ -اکثراً پُرغصه‌ی- تلویزیون غنیمتی بود! به هر دلیل، کنداکتور پخش تلویزیون ِ آن سال‌ها را اغلب ساخته‌های ژاپنی قبضه کرده بودند: آن شرلی با موهای قرمز [۳]، باخانمان [۴]، بچه‌های آلپ [۵]، حنا دختری در مزرعه [۶]، رامکال [۷]، هایدی [۸] و... بنابراین، پشت نوستالژی خاص و تمایل من و نسل من نسبت به انیمیشن‌های ژاپنی، رمزوُراز ِ عجیب‌وُغریبی پنهان نشده است! [۹] اما در سطح جهان، انیمه‌های ژاپنی به‌نظرم بخش عمده‌ی شهرت‌شان را -حداقل از اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ تاکنون- مدیون آثار هایائو میازاکی، اسطوره‌ی انیمه‌سازی ژاپن هستند. شهرت و محبوبیتی باورنکردنی که نطفه‌اش به‌دنبال توفیق تجاری و هنری ناوسیکا از دره‌ی باد (Nausicaä of the Valley of the Wind) و آغاز به‌کار استودیو جیبلی طی سال ۱۹۸۵ بسته شد. از آن زمان تا به حال، هر محصول این کارخانه‌ی رؤیاسازی -به‌ویژه آثار خود میازاکی و جهان خاصّ و خیال‌انگیزی که بنا می‌کند- به‌منزله‌ی اتفاقی در عرصه‌ی انیمه‌سازی مطرح شده است.

اما باد وزیدن گرفته، واپسین ساخته‌ی استاد... معتقدم مخاطبان این انیمه را به‌راحتی می‌توان به دو دسته‌ی مجزا تقسیم‌بندی کرد. یک دسته آن‌هایی هستند که به‌واسطه‌ی نامزدی‌ فیلم در اسکار ۲۰۱۴ و سروُصداهایی که پس از اکران‌اش برپا شد، برای اولین‌بار انیمه‌ای از میازاکی می‌بینند. این مخاطبان مطمئناً شیفته‌ی حرف‌های دهان‌پُرکن و نیمچه تخیلات جاری در فیلم خواهند شد. ولی باد وزیدن گرفته از جلب رضایت دسته‌ی دیگر، یعنی علاقه‌مندان پروُپاقرص سینمای میازاکی که آماده‌اند انیمه‌ای درجه‌ی یک -مثلاً در حدّ قلعه‌ی متحرک هاول (Howl's Moving Castle)- ببینند، ناتوان است.

هایائو میازاکی در باد وزیدن گرفته به انتظار ۵ ساله‌ی هواداران بی‌شمارش در سراسر دنیا -فیلم قبلی او، پونیو روی صخره‌ی کنار دریا (Ponyo on the Cliff by the Sea) سال ۲۰۰۸ اکران شده بود- پاسخی درخور نمی‌دهد. باد وزیدن گرفته بیش از هر چیز، یک انیمه‌ی زندگی‌نامه‌ای کسالت‌بار است که در آن کوچک‌ترین اثری از رؤیاپردازی‌های مسحورکننده‌ی ساخته‌های پیشین میازاکی پیدا نخواهید کرد. علت را نمی‌دانم در همین "زندگی‌نامه‌ای بودن" فیلم باید جستجو کرد و یا می‌شود به بالا رفتن سن استاد ربط‌اش داد؛ کمااین‌که در خبرها آمده بود گویا میازاکی خیال کارگردانی انیمه‌ی دیگری را ندارد.

چنانچه خبر این بازنشستگی صحت داشته باشد، باد وزیدن گرفته به‌هیچ‌وجه گزینه‌ی مناسبی برای این‌که -به‌اصطلاح- وصیت‌نامه‌ی هنری استاد ۷۳ ساله‌ی سینمای انیمیشن محسوب شود، نیست. البته هایائو میازاکی یک‌بار دیگر در سال ۱۹۹۷ بعد از اتمام پروژه‌ی تکرارنشدنی شاهزاده مونونوکه (Princess Mononoke) اعلام بازنشستگی کرده بود و چهار سال بعد با کارگردانی فیلم اسکاری‌اش شهر اشباح (Spirited Away) بازگشتی شکوهمندانه به انیمه‌سازی داشت؛ امیدواریم باز هم میازاکی زیر حرف‌اش بزند و اگر تصمیم‌اش جدی است با شاهکاری در اندازه‌های انیمه‌هایی که نام بردم، خداحافظی کند.

القابی نظیر "بی‌رمق‌ترین"، "بی‌جذابیت‌ترین" و "بی‌هیجان‌ترین" فیلم کارنامه‌ی هایائو میازاکی، کاملاً برازنده‌ی قد و قامت کوتاه باد وزیدن گرفته است. خیال‌پردازی‌های شگفت‌انگیز فیلم‌های قبل، پیشکش! در باد وزیدن گرفته هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد که موتور محرکه‌ی داستان شود. این‌بار -برخلاف قلعه‌ی متحرک هاول محصول ۲۰۰۴- عشق هم از پس نجات دادن باد وزیدن گرفته برنمی‌آید!

شاید بگویید انگیزه‌ی میازاکی، وطن‌پرستانه بوده و خواسته است ادای دینی به یکی از چهره‌های ماندگار عرصه‌ی علم و فن‌آوری ژاپن داشته باشد؛ متأسفانه فیلم از این منظر هم لنگ می‌زند. باد وزیدن گرفته به‌جای فراهم آوردن شرایط معارفه‌ی احترام‌آمیز ما با یک قهرمان ملی ژاپنی، جیرو هوریکوشی را بیش‌تر به‌خاطر خودخواهی‌هایش در ذهنمان حک می‌کند! او دلداده‌ی بیمارش را از بازگشت به بیمارستان منصرف می‌کند و به‌نوعی مرگ‌اش را جلو می‌اندازد! هوریکوشی حتی حاضر نیست در اتاق تازه‌عروس مبتلا به سل خود، دست از عادت سیگار کشیدن -حین کار- بردارد!

به تصویر کشیدن چهره‌ی کریه جنگ و نقد زیاده‌خواهی‌های بشر امروز، همواره از جمله مضامین محوری آثار میازاکی به‌حساب می‌آمده که بیش از همه، در انیمه‌های موفقی هم‌چون لاپوتا قلعه‌ای در آسمان (Castle in the Sky)، شاهزاده مونونوکه، شهر اشباح و قلعه‌ی متحرک هاول نمود دارد. انتظار می‌رفت حالا که استاد انیمه‌ای را یک‌سره در حال‌وُهوای جنگ جهانی دوم به مرحله‌ی تولید رسانده است، شاهد ثمردهی شایسته‌ی آن اشاره‌های درخشان فیلم‌های پیشین باشیم و باد وزیدن گرفته مبدل به فیلمی قابل تحسین در مذمت جنگ‌افروزی شود که امیدی بربادرفته است.

گرچه برنده‌ی اخیر اسکار بهترین انیمیشن سال -در مقایسه با انیمیشن‌های برنده و کاندیدای اسکار چند دوره‌ی پیش- شایسته‌ی چنین عنوانی نبود؛ اما مطمئناً منجمد (Frozen) -علی‌رغم داستان تکراری‌اش- از باد وزیدن گرفته جذاب‌تر است. اصلاً همین‌که باد وزیدن گرفته در جمع پنج کاندیدای اسکار قرار گرفته بود، جای تعجب دارد! باد وزیدن گرفته را بایستی برای میازاکی افسانه‌ای -پس از ۵۳ سال فعالیت حرفه‌ای- یک عقب‌گرد کامل و برای دوست‌داران جهان رؤیاهایش، حادثه‌ای مأیوس‌کننده محسوب کرد.

متأسفانه میازاکی در باد وزیدن گرفته به‌جای این‌که مثل قُله‌های به‌یادماندنی‌ کارنامه‌ی پرستاره‌‌اش، تماشاگران را دوباره شگفت‌زده کند، به دام شعارزدگی و نمادگرایی افتاده و فیلم از همین‌جاست که آسیب‌پذیر شده. باد وزیدن گرفته به‌جز موسیقی متن شنیدنی‌اش، چیز دندان‌گیری در چنته ندارد، ارتباط ما با کاراکتر اصلی -و طبیعتاً خود فیلم- هرگز برقرار نمی‌شود و فقط لحظه‌شماری می‌کنیم تا هرچه زودتر به پایان برسد.

 

پژمان الماسی‌نیا
شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳

[۱] و [۲]: انیمه، سبکی از انیمیشن است که خاستگاه‌اش ژاپن بوده و به‌طور معمول براساس "مانگا"ها ساخته می‌شود. مانگا نیز همان صنعت کمیک‌استریپ و یا نشریات کارتونی است که در ژاپن رونق فراوانی دارد و از دهه‌ی ۱۹۵۰ به‌بعد گسترش پیدا کرد. انیمه‌ها غالباً با موضوعاتی خیالی که در آینده رخ می‌دهند، همراه‌اند. انیمه، کوتاه‌شده‌ی واژه‌ی انگلیسی انیمیشن (animation) است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌های انیمه و مانگا).

[۳]: با عنوان اصلی آن شرلی در گرین گیبلز (Anne of Green Gables) محصول ۱۹۷۹ ژاپن.

[۴]: با عنوان اصلی داستان پرین (The Story of Perrine) محصول ۱۹۷۸ ژاپن.

[۵]: با عنوان اصلی داستان آلپ: آنت من (Story of the Alps: My Annette) محصول ۱۹۸۳ ژاپن.

[۶]: با عنوان اصلی کاتری دختر چمنزار (Katri, Girl of the Meadows) محصول ۱۹۸۴ ژاپن.

[۷]: با عنوان اصلی راسکال راکون (Rascal the Raccoon) محصول ۱۹۷۷ ژاپن.

[۸]: با عنوان اصلی هایدی، دختر آلپ (Heidi, Girl of the Alps) محصول ۱۹۷۴ ژاپن.

[۹]: انیمه‌های سریالی مورد اشاره، همگی زیرمجموعه‌ی "تئاتر شاهکار جهان" (World Masterpiece Theater) قرار می‌گیرند که پخش آن‌ها از ۱۹۶۹ شروع شد و تا سال ۱۹۹۷ ادامه پیدا کرد. جالب است بدانید هایائو میازاکی و ایسائو تاکاهاتا که بعدها استودیو جیبلی را پایه‌گذاری کردند، کارگردانی شماری از اپیزودهای این مجموعه را بر عهده داشته‌اند (ویکی‌پدیای انگلیسی، مدخل World Masterpiece Theater).

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.