دشوار و جزئی‌نگر ● [طعم سینما، شماره‌ی ۱۶۷] ● نقد و بررسی از پژمان الماسی‌نیا

توضیح: نقد فیلم همه‌چیز درباره‌ی مادرم، ابتدا امروز (چهارشنبه، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵) تحت همین عنوان [دشوار و جزئی‌نگر] در سایت نشریه‌ی‌ فرهنگی هنری آدم‌برفی‌ها (به سردبیری رضا کاظمی) انتشار پیدا کرد (کلیک کنید) و حالا در پایگاه cinemalover.ir و در قالب صدوُشصت‌وُهفتمین (۱۶۷) شماره‌ی "طعم سینما"، بازنشر می‌شود.

 

All About My Mother

عنوان فیلم به اسپانیایی: Todo sobre mi madre

كارگردان: پدرو آلمودوار

فيلمنامه: پدرو آلمودوار

بازيگران: سیسیلیا روت، ماریسا پاردس، آنتونیا سن‌خوان و...

محصول: اسپانیا، ۱۹۹۹

زبان: اسپانیایی

مدت: ۱۰۱ دقیقه

گونه: درام

بودجه: نزدیک به ۵ میلیون دلار

فروش: نزدیک به ۶۸ میلیون دلار

جوایز مهم: برنده اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، ۲۰۰۰

طعم سینما، شماره‌ی ۱۶۷ 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۶۷: همه‌چیز درباره‌ی مادرم (All About My Mother)

 

«همه‌چیز درباره‌ی مادرم» (All About My Mother) فیلمی به نویسندگی و کارگردانی پدرو آلمودوار و محصول ۱۹۹۹ اسپانیاست. «استبان (با بازی الوی آزورین)، پسر جوانی است که رؤیای نویسنده شدن در سر دارد. استبان در شب هفدهمین سالگرد تولد خود از مادرش، مانوئلا (با بازی سیسیلیا روث) قول می‌گیرد تا هرچه درمورد پدر نادیده‌اش می‌داند به او بگوید؛ ولی درست در همان شب، برای او حادثه‌ی ناگواری رخ می‌دهد...»

«همه‌چیز درباره‌ی مادرم» سرآغازی غافلگیرکننده دارد. درحالی‌که -به‌واسطه‌ی عنوان فیلم- بدیهی است تصور کنیم راوی داستان، استبان خواهد بود؛ اما در حدود ۱۰ دقیقه‌ی ابتدایی فیلم، به‌طور غیرمنتظره‌ای تمامی معادلات به‌هم می‌ریزد. «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» به‌جز این مقدمه‌ی دور از انتظار، در معرفی کاراکترهایش هم عملکردی موفقیت‌آمیز دارد و پازل شخصیتیِ مانوئلا، هوما، آگرادو، رُزا، نینا و لولا را به‌گونه‌ای می‌چیند که علاوه بر به دست دادنِ شناختی کامل از آن‌ها، به‌تدریج متوجه می‌شویم با آدمک‌هایی تخت و تک‌بُعدی روبه‌رو نیستیم؛ به‌عنوان مثال، خواهر رُزا (با بازی پنلوپه کروز) هرچند که به‌عنوان یک فعال اجتماعی، چهره‌ای مثبت و شناخته‌شده دارد؛ از لغزش به دور نبوده و مرتکب اشتباهی جبران‌ناپذیر شده است...

«همه‌چیز درباره‌ی مادرم» فیلم دشواری است؛ ملودرامی با محوریتِ شخصیت‌هایی به‌غایت مشکل‌دار (آگرادو، هوما، نینا و گل سرسبدشان: لولا!) ساختن، نقب زدن به قلب نابسامانی‌های اجتماع و با وجود این، حال تماشاگر را بد نکردن؛ دشوار و دشوارتر از دشوار است! چشاندن طعم سینما به عشاق حقیقی‌اش آن‌هم از راهی این‌چنین پرپیچ‌وخم، چالش بزرگ آلمودوار در نویسندگی و کارگردانی «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» بوده که از آن سربلند خارج شده است.

بازی‌های «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» همگی روان و یک‌دست‌اند که البته نقش‌آفرینی فارغ از اغراق و ‌درشت‌نماییِ خانم‌ها سیسیلیا روث و پنلوپه کروز، درخشان‌تر از دیگران، در اذهان‌ باقی می‌ماند. بازیگری، رکنی مهم و جدایی‌ناپذیر از سینمای آقای آلمودوار است؛ همان‌طور که بازیگران‌اش نیز بدون ایفای نقش در فیلم‌های او، هرگز به چنین شهرت و موفقیتی در سطح بین‌المللی نائل نمی‌آمدند. نمونه‌ها یکی-دوتا نیستند: آنتونیو باندراس، خاویر باردم، پنلوپه کروز و...

«همه‌چیز درباره‌ی مادرم» موفق شد طی هفتادودومین مراسم آکادمی، جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان را از آنِ خودش کند. فیلم هم‌چنین در بفتا، سزار، کن، گلدن گلوب، گویا و... حضور پرسروصدایی داشت و مورد توجه قرار گرفت. از دیگر حواشیِ قابلِ اعتنا، می‌توان به گیشه‌ی -نزدیک به- ۶۸ میلیون دلاریِ «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» اشاره داشت که وقتی بدانید تنها کم‌‌تر از ۵ میلیون دلار صرف ساخت فیلم شده است، فروش‌اش را خیره‌کننده خطاب خواهید کرد!

پدرو آلمودوار از جمله مردان سینماگری است که فیلم‌های جزئی‌نگرانه‌ی درجه‌یکی درباره‌ی زنان می‌سازد. در «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» نیز نظیر "بازگشت" (Volver) [محصول ۲۰۰۶] [۱] -و اغلب ساخته‌های بااهمیت آقای آلمودوار- شاهد ابراز وجودی پررنگ از جانب کاراکترهای مذکر نیستیم. «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» یک ملودرام زنانه‌ی گرم، درباره‌ی مصائب زندگی آدم‌هایی است که تمام‌وکمال، باورشان می‌کنیم.

به عقیده‌ی نگارنده، «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» یکی از سه ساخته‌ی برترِ پنج دهه فیلم‌سازیِ پدرو آلمودوار [۲] به‌حساب می‌آید؛ دو فیلم دیگر، "با او حرف بزن" (Talk To Her) [محصول ۲۰۰۲] [۳] و "بازگشت" هستند و به‌مثابه‌ی نقاط اوج کارنامه‌ی آلمودوار. پدرو پس از کارگردانیِ شاهکارش، "بازگشت" حتی نتوانست به دامنه‌ی قله‌هایی که پیش‌تر فتح‌شان کرده بود، صعودی دوباره داشته باشد. آثار اکران‌شده‌ی بعدیِ او تاکنون، به‌ترتیب: "آغوش‌های گسسته" (Broken Embraces) [محصول ۲۰۰۹]، "پوستی که در آن زندگی می‌‌کنم" (The Skin I Live In) [محصول ۲۰۱۱] و "خیلی هیجان‌زده‌ام" (I'm So Excited) [محصول ۲۰۱۳] بوده‌اند.

"آغوش‌های گسسته" نه گرما و سرزندگی "بازگشت" را دارد و نه مثل "با او حرف بزن" از یک فیلمنامه‌ی چفت‌وبست‌دار سود می‌برد؛ علاوه بر این، "آغوش‌های گسسته" نمی‌تواند کاراکترهایی به باورپذیریِ تک‌تک آدم‌های «همه‌چیز درباره‌ی مادرم» خلق کند. به‌نظرم پدرو آلمودوار با ساخت "آغوش‌های گسسته" به دام پیچی انحرافی افتاد که ادامه‌ی منطقی‌اش، سقوط آزاد در درّه‌ی عمیقی به‌نام "پوستی که در آن زندگی می‌‌کنم" است. "پوستی که در آن زندگی می‌‌کنم" لابد قرار بوده که تریلری روان‌شناسانه از آب دربیاید اما عنوان «تریلر سادیسمی» برازنده‌ترش است!

با ورود پسر خلافکار و منحرف ماریلا (با بازی ماریسا پاردس)، "پوستی که در آن زندگی می‌‌کنم" تازه، در شرایطی راه می‌افتد ‌که یک‌چهارم از زمان فیلم سپری شده است! خواندن خلاصه‌ی داستان، اشتیاق دیدن فیلمی هیجان‌انگیز را در مخاطب بیدار می‌کند ولی این امید به‌سرعت مبدل به یأس می‌شود و "پوستی که در آن زندگی می‌‌کنم" گامی فراتر از یک فیلم جناییِ خیلی‌خیلی معمولی و سطحی برنمی‌دارد. "خیلی هیجان‌زده‌ام" نیز که بی‌خاصیت‌ترین ساخته‌ی فیلم‌ساز بود. "خیلی هیجان‌زده‌ام" به‌جز تیتراژش، هیچ بویی از سینمای انرژیک و نبوغ‌آمیز آلمودوار نبرده و تا به انتها تحمل کردن‌اش، کار هر کسی نیست! با این تفاسیر، بایستی منتظر کن ۲۰۱۶ بمانیم و ببینیم آیا "خولیتا" (Julieta) قادر است نقطه‌ی پایانی بر ۱۰ سال ناکامی پدرو آلمودوار بگذارد یا خیر؟

 

پژمان الماسی‌نیا

چهارشنبه، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ (بازنشر)

 

[۱]: می‌توانید رجوع کنید به نقد "بازگشت" به‌قلم نگارنده، تحت عنوان «بازی شیرین مرگ و زندگی»، منتشرشده در تاریخ پنج‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳؛ در قالب شماره‌ی ۳۰ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: آلمودوار، فیلم‌سازی را از دهه‌ی ۱۹۷۰ و با ساخت آثار کوتاه آغاز کرد.

[۳]: می‌توانید رجوع کنید به نقد "با او حرف بزن" به‌قلم نگارنده، تحت عنوان «تا دیر نشده، با او حرف بزن مارکو!»، منتشرشده در تاریخ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳؛ در سایت نشریه‌ی‌ فرهنگی هنری آدم‌برفی‌ها؛ [لینک دسترسی به نقد].

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

       

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

نقدهای تلگرافی (۳) ● بورگمن (Borgman) محصول ۲۰۱۳ ● پژمان الماسی‌نیا

پوستر فیلم بورگمن

«بورگمن» (Borgman)

محصول ۲۰۱۳ هلند

کارگردان: الکس ون وارمردم

IMDb | Wikipedia

 

• تا حدود دوسوم از زمان‌ فیلم، «بورگمن» غافلگیرکننده و غیرقابل پیش‌بینی جلو می‌رود؛ اما به‌تدریج از نفس می‌افتد و بینِ یک تله‌فیلم و ساخته‌ای متوسط شروع به دست‌وُپا زدن می‌کند. اکتفا به یک سطر از آیات کتابی آسمانی [لابد انجیل] در تیتراژ نخستین برای روشن ساختنِ علتِ ۱۱۴ دقیقه رویدادِ بعدی، اقناع‌کننده نیست. جدا از پشیمانی و غبنی [که به‌خاطر زمانی که صرف تماشای فیلم شده است] گریبان‌ بیننده را می‌گیرد؛ حس تلخ و ناخوشایندی نیز به او دست می‌دهد که ناشی از شدتِ سبعیتِ جاری در «بورگمن» است.

 

جمع‌بندی: از ندیدن‌اش هیچ‌چیز دندان‌گیری از کف نخواهید داد.

ستاره: 0 از 4

پژمان الماسی‌نیا
یک‌شنبه، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

 

 

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

سهل‌وممتنع، با مخاطب خاص ● [طعم سینما، شماره‌ی ۱۶۶] ● نقد و بررسی از پژمان الماسی‌نیا

توضیح: نقد فیلم یک کوارتت دیرهنگام [به کارگردانی یارون زیلبرمن] ابتدا پنج روز پیش [جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۵] تحت همین عنوانِ «سهل‌وممتنع، با مخاطب خاص» در مجله‌ی ‌سینمایی ‌آنلاین «‌فیلم‌نگاه» (با صاحب‌امتیازیِ و سردبیریِ پیمان جوادی) انتشار یافت (کلیک کنید) و امروز در پایگاه cinemalover.ir و در قالب صدوُشصت‌وُششمین (۱۶۶) شماره‌ی "طعم سینما"، بازنشر می‌شود.

 

A Late Quartet

كارگردان: یارون زیلبرمن

فيلمنامه: یارون زیلبرمن و سِت گروسمن

بازيگران: فیلیپ سیمور هافمن، کریستوفر واکن، کاترین کینر و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۲

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۶ دقیقه

گونه: درام

فروش: بیش‌تر ار ۱ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

طعم سینما، شماره‌ی ۱۶۶ 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۶۶: یک کوارتت دیرهنگام (A Late Quartet)

 

«یک کوارتت دیرهنگام» (A Late Quartet) نخستین فیلم داستانیِ یارون زیلبرمن، درباره‌ی گروه موسیقی ۴ نفره‌ای است که در آستانه‌ی بیست‌وُپنجمین سالگرد فعالیت‌ خود و به‌دنبالِ اطلاع از مبتلا شدن پیتر -مسن‌ترین عضو گروه‌شان (با بازی کریستوفر واکن)- به بیماری پارکینسون، دچار بحرانی نامنتظره می‌شوند... به‌نظر می‌رسد در این چهار سالی که از نمایش عمومی فیلم گذشته، «یک کوارتت دیرهنگام» به‌قدر استحقاق‌اش، نه دیده شده و نه مورد توجه قرار گرفته است.

«یک کوارتت دیرهنگام» بیش از هر چیز، فیلمی جمع‌وُجور و "به‌اندازه" است که سعی شده هیچ جزئی از اجزای آن، گل‌درشت نباشد؛ بازی‌ها، فیلم‌برداری، تدوین و... هیچ‌کدام اغراق‌شده نیستند و ‌اصطلاحاً از فیلم بیرون نمی‌زنند. حتی حضور موسیقی نیز که مضمون محوری داستان بر آن استوار است، آزارنده و بیش از حد -آن‌طور که «یک کوارتت دیرهنگام» تبدیل به فیلم شبه‌مستندی لبریز از تمرین‌ها و اجراهای کسل‌کننده‌ شود- نیست.

با این حال، «یک کوارتت دیرهنگام» ساخته‌ای است که مخاطب خاص خودش را دارد. مقصود نگارنده البته این نیست که عامه‌ی مردم نمی‌توانند درک‌اش کنند یا ارتباط گرفتن با فیلم، نیازمند بهره‌مندی از علم و اطلاعات پیچیده‌ای باشد؛ اما ریزه‌کاری‌ها و ظرافت‌های نهفته در روابط کاراکترها، برای طیف هنرمند و هنرشناس ملموس‌تر است و قشر مورد اشاره، دغدغه‌های آدم‌های «یک کوارتت دیرهنگام» را خیلی بهتر متوجه خواهند شد. برجسته‌ترین مثالی که در این خصوص می‌توان زد، چالش‌های زندگی زناشویی دو نوازنده‌ی دیگر گروه، رابرت (با بازی فیلیپ سیمور هافمن) و جولیت (با بازی کاترین کینر) است.

«یک کوارتت دیرهنگام» از لطف یکی از واپسین حضورهای فیلیپ سیمور هافمنِ کبیر برخوردار است؛ انکار نمی‌کنم که در وهله‌ی اول رؤیت نام او در پوستر، نگارنده را به انتخاب و تماشای فیلم ترغیب کرد زیرا «یک کوارتت دیرهنگام» نه در فستیوال مهمی کاندیدای کسب جایزه شده بود، نه گیشه‌ی خبرساز و سودآوری داشت و نه کارگردان اسم‌وُرسم‌داری پشت دوربین‌اش.

تلاش برای جان بخشیدن به کالبد کاراکتر رابرت گلبرت، از جمله آخرین نقش‌آفرینی‌های هافمنیِ او در سینماست؛ اصلاً فیلیپ سیمور هافمن در ایفای نقش مردهای به‌بن‌بست‌رسیده و مستأصل -که اندوه، جزئی جدایی‌ناپذیر از اعماق وجودشان بود- تخصص داشت. اتفاقی نبود که آدام الیوت او را به‌منظور نقش گفتن به‌جای مکسِ مبتلا به سندرم آسپرگر [۱] در "مری و مکس" (Mary and Max) [محصول ۲۰۰۹] [۲] برگزید؛ انیمیشنی که به‌جرئت می‌توان ادعا کرد در سطور آغازین فهرست متأثرکننده‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما قرار دارد.

بازی آقای هافمن در قالب موزیسینی کارکشته که ازدواج‌اش به مخاطره افتاده است، بیش‌تر از سایر نقش‌آفرینانِ شناخته‌شده‌ی فیلم (کریستوفر واکن و کا‌ترین کینر) در ذهن تماشاگر جا خوش می‌کند. دیگر حضور شایسته‌ی تحسین «یک کوارتت دیرهنگام»، متعلق به کریستوفر واکن است که این‌جا با شمایل آشنای همیشگی‌اش در باورپذیر ساختن کاراکترهای خبیث تفاوت دارد؛ یک ویولنسل‌نوازِ پیر که پارکینسون، او را ناگزیر به ترک دنیای موسیقی کرده است.

وقتی با ساخته‌ای سینمایی طرف‌ایم که تماماً درمورد موسیقی است و حتی نام آن نیز از یک اصطلاح موسیقایی اخذ شده، پیشاپیش انتظارمان از کیفیت موزیک متن و قطعاتی که بناست در فیلم بشنویم بالا‌تر می‌رود؛ این انتظارِ به‌حق در «یک کوارتت دیرهنگام» به‌واسطه‌ی آهنگسازیِ آنجلو بادالامنتی [۳] برآورده می‌شود. موسیقیِ بادالامنتی، علی‌الخصوص متأثر از کوارتت اپوس ۱۳۱ لودویگ فان بتهوون است که فیلم روی آن تأکید ویژه دارد؛ پیتر در کنسرت خداحافظیِ انتهایی، خطاب به حضار چنین جملاتی را بر زبان می‌آورد: «اصرار ما روی اجرای بی‌وقفه‌ی قطعه‌ی ۱۳۱ اشتباهِ بتهوونه، من می‌خوام دست نگه دارم...» (نقل به مضمون)

«یک کوارتت دیرهنگام» نظیر اکثرِ قریب به‌اتفاقِ آثار شاخص و ماندگار، فیلم سهل‌وُممتنعی [۴] است. در «یک کوارتت دیرهنگام» آن‌قدر همه‌چیز درست سرِ جای خودش نشسته‌ که ممکن است فکر کنید فیلم‌ساز به‌جز مشخص کردن جای دوربین و ضبط تصاویر متحرک، هیچ کار دیگری برای انجام دادن نداشته است! از نقاط عطف «یک کوارتت دیرهنگام» گرد هم آمدنِ دوباره‌ی هر ۴ عضو گروه در خانه‌ی پیتر، بعدِ از سر گذراندن ماجراهای عمده‌ی فیلم و در شرایطی است که هیچ‌یک، دیگر همان آدم‌های سابق نیستند... «یک کوارتت دیرهنگام» فیلمی سروُشکل‌دار، باب طبع علاقه‌مندانِ هنر و به‌ویژه موسیقی است.

 

پژمان الماسی‌نیا

چهارشنبه، ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ (بازنشر)

 

[۱]: سندرم آسپرگر (Asperger syndrome) نوعی اختلال زیستی-عصبی است که با تأخیر در مهارت‌های حرکتی تظاهر می‌یابد. وجه تمایز این سندرم از مبتلایان به اوتیسمِ کلاسیک، حفظ مهارت‌های تکلمی و هوش طبیعی است؛ با این وجود، جزء بیماری‌های طیف اوتیسم شمرده و توانایی‌ها و روابط اجتماعی ضعیف، رفتارهای وسواسی و تکراری و خویشتن‌محوری در مبتلایان‌اش دیده می‌شود (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ نشانگان آسپرگر).

[۲]: می‌توانید رجوع کنید به نقد "مری و مکس" به‌قلم نگارنده، تحت عنوان «نه، وصل ممکن نیست!»، منتشرشده در تاریخ پنج‌شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۳؛ در قالب شماره‌ی ۷۴ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: آهنگساز چند ساخته‌ی دیوید لینچ که به‌خصوص برای ساخت موسیقی سریال "توئین پیکس" (Twin Peaks) شهرت دارد.

[۴]: قطعه‌ای -شعر یا نثر- که در ظاهر آسان نماید ولی نظیر آن گفتن، مشکل باشد. (فرهنگ فارسی معین).

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

       

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

«انومالیسا» (Anomalisa) محصول ۲۰۱۵ ● نقد و بررسی از پژمان الماسی‌نیا

توضیح: نقد فیلم انومالیسا [کاندیدای اسکار بهترین فیلم انیمیشن ۲۰۱۶] ابتدا چهار روز پیش [سه‌‌شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵] تحت عنوان «ورود به پروسه‌ی هولناکِ همانندی» در سایت‌ اینترنتی ‌مستقل «مَدّ و مِهْ» (با صاحب‌امتیازیِ حمیدرضا امیدی‌سرور و سردبیریِ نیره رحمانی) انتشار یافت (کلیک کنید) و امروز در پایگاه cinemalover.ir [طعم سینما] بازنشر می‌شود.

 

پوستر فیلم انومالیسا

 

چارلی کافمنِ غیرقابلِ پیش‌بینی، بعد از اکران محدود فیلم نخست‌اش "نیویورک، جزء به کل" (Synecdoche, New York) [محصول ۲۰۰۸] [۱] این‌بار با کارگردانی و تهیه‌کنندگیِ مشترک -و نویسندگیِ- یک انیمیشن، به سینما رجعتی دوباره داشته است: «انومالیسا» (Anomalisa). فیلم، ماجرای سفر یک‌روزه‌ی نویسنده‌ای موفق به‌نام مایکل استون (با صداپیشگی دیوید تیولیس) را به تصویر می‌کشد که برای معرفی کتاب‌اش و سخنرانی در باب خدمات به مشتریان، به سینسینتیِ اوهایو می‌رود.

موتور «انومالیسا» خیلی زود به‌کار می‌افتد و تماشاگران را بدون فوت کم‌ترین وقت، با آقای استون آشنا و همراه می‌کند. چارلی کافمن و دوک جانسون، تکنیک استاپ-موشن [۲] را جهت روایت داستان فیلم‌شان به‌کار بسته‌اند. در «انومالیسا» تعدد فریم‌ها [۳] و دقت در بازسازیِ جزئیاتِ اجزای صحنه، سبب شده است که هم حرکات کاراکترها تا حدّ قابلِ توجهی روان باشد و هم این‌که آن‌قدر همه‌چیز طبیعی به‌نظر برسد که گاهی -به‌خصوص در نماهای باز- خیال کنیم در حال تماشای یک فیلم سینماییِ نرمال –با حضور آدم‌های واقعی- هستیم.

«انومالیسا» درباره‌ی مرد میان‌سالی است که دچار بحران روحی شده، همه‌چیز و همه‌کس در برابرش رنگ باخته است، شدیداً احساس تنهایی و دل‌مردگی می‌کند و دیگر چیزی او را به وجد نمی‌آورد. مایکل، همه‌ی آدم‌های دوروُبر خود -اعم از زن، مرد، پیر، جوان و کودک- را به یک شکل می‌بیند و با یک صدا -صدایی مردانه- [۴] می‌شنود؛ آن‌ها تنها در قدوُقواره، رنگ و مدل موهای‌شان با هم متفاوت‌اند. فقط لیسا (با صداپیشگی جنیفر جیسن لی) -زن تلفن‌چی‌ای که به‌قصد شرکت در سخنرانی مایکل در هتل فرگولی اقامت کرده- برای آقای استون، مانند سایرین نیست. لیسا، سمت چپ صورت‌اش یک ماه‌گرفتگی دارد و مهم‌تر این‌که صاحب صدایی زنانه است.

تمامی کاراکترهای «انومالیسا» طوری طراحی شده‌اند که -گویی- بر چهره‌شان نقاب زده‌اند؛ نقاب‌هایی با کارکردِ هم‌رنگِ جماعت شدن و عادی به‌نظر آمدن. مایکل با لیسا مصاحبتی خوشایند را از سر می‌گذراند و پس از مدت‌ها حس سرزندگی را مجدداً تجربه می‌کند. اما استثنایی بودن لیسا دوامی یک‌شبه دارد. درست زمانی که استون سر میز صبحانه فکرهای‌اش درمورد گذراندن بقیه‌ی عمر خود با او را بر زبان می‌آورد، لیسا هم به پروسه‌ی هولناک و عذاب‌آورِ شبیهِ دیگران شدن ورود پیدا می‌کند؛ که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها...

فروپاشی روانی مایکل استون طی جلسه‌ی معرفی کتاب به اوج خودش می‌رسد؛ او -انگار که به سیم آخر زده باشد- درهم‌وُبرهم، پرت‌وُپلا و به‌کلی فاجعه‌بار نطق می‌کند و صدای حضار را حسابی درمی‌آورد! «انومالیسا» انیمیشنی مخصوص بزرگسالان است؛ کوچک‌ترها نه از آن سر درمی‌آورند و نه در فیلم، مراوداتی مناسبِ سن‌شان خواهند دید. توجه داشته باشید که این انیمیشن، درجه‌ی R گرفته است!

بعد از استاپ-موشن درجه‌یکِ "مری و مکس" (Mary and Max) [ساخته‌ی آدام الیوت/ ۲۰۰۹] [۵] ‌بار دیگر و در همان سبک‌وُسیاق، با انیمیشنی مواجه‌ایم که به‌محض تمام شدن‌اش، تمام نمی‌شود؛ با شما می‌ماند و حرف برای گفتن دارد. گرچه دوز احساسات‌گرایی در «انومالیسا» پایین‌تر از "مری و مکس" است اما از لحاظ تکنیکی، بالاتر می‌ایستد و تصور غالب درخصوص شیوه‌ی استاپ-موشن را بهبود می‌بخشد.

با این حال بزرگ‌ترین ایرادی که به «انومالیسا» وارد می‌دانم، تمام‌وُکمال استفاده نکردن از پتانسیل بالقوه‌ی ظرفی است که آقایان کافمن و جانسون محتوای مدنظرشان را درون‌اش ریخته‌اند؛ درباره‌ی سینمای بی‌حدوُمرز انیمیشن حرف می‌زنم. به‌غیر از یکسان بودن چهره‌ی کاراکترها یا مقاطعی انگشت‌شمار از فیلم هم‌چون وقتی که چهره‌ی نقاب‌مانند مایکل در راهروی هتل -از سرش- جدا می‌شود؛ «انومالیسا» از قابلیت‌های مذکور، بهره‌ی چندان قابلِ اعتنایی نبرده است طوری‌که سرآخر شاید از خودمان بپرسیم فایده‌ی صرف این‌همه زمان [۶] و انرژی چه بود؟! یعنی واقعاً دنیایی را که در فیلم شاهدش هستیم، نمی‌شد با آدم‌های معمولی و در ابعاد طبیعی ساخت که چارلی کافمن و دوک جانسون دردسرهای استاپ-موشن را به جان خریده‌اند؟

درمورد پدیدآورنده‌ی اثر، بیش از آن‌که دوک جانسون را به‌خاطر بسپاریم، مطمئناً نام چارلی کافمن یادمان می‌ماند زیرا به‌جز این‌که فکر اولیه [۷] و فیلمنامه از آقای کافمن بوده است؛ «انومالیسا» را -به‌ویژه- نزدیک به ساخته‌ی پیشین‌اش "نیویورک، جزء به کل" خواهیم یافت. می‌شود گفت که «انومالیسا» نیز همانند فیلم مورد اشاره، در ناامیدی و یأس به آخر می‌رسد و به تعبیرهای گوناگون مجال بروز می‌دهد.

ستاره: 3 از 4

 

پژمان الماسی‌نیا

شنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ (بازنشر)

 

[۱]: در این زمینه، می‌توانید رجوع کنید به نقد "نیویورک، جزء به کل" به‌قلم نگارنده و تحت عنوان «خوابم یا بیدارم؟!»، منتشرشده در تاریخ پنج‌شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳؛ در قالب شماره‌ی ۷۶ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: (Stop-motion) در این روش، هر فریم عکسی از اجسام واقعی است؛ انیماتور اجسام و یا شخصیت‌های درون صحنه را فریم به فریم به‌صورت ناچیزی حرکت می‌دهد و عکس می‌گیرد. هنگامی که فریم‌های فیلم، متوالی نمایش داده شوند، توهم حرکت اجسام ایجاد می‌شود. مانندِ "عروس مرده" (Corpse Bride) [محصول ۲۰۰۵] به کارگردانی تیم برتون. معمولاً برای سهولت شکل دادن به اشیاء و کاراکتر‌ها از گلِ‌رس یا خمیر استفاده می‌کنند که به این نوع از استاپ-موشن، اصطلاحاً انیمیشنِ خمیری یا "کلیمیشن" (Claymation) گفته می‌شود (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ پویانمایی).

[۳]: ۱۱۸ هزار و ۸۹ فریم!

[۴]: با صداپیشگی تام نونان.

[۵]: در این زمینه، می‌توانید رجوع کنید به نقد "مری و مکس" به‌قلم نگارنده، تحت عنوان «نه، وصل ممکن نیست!»، منتشرشده در تاریخ پنج‌شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۳؛ در قالب شماره‌ی ۷۴ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۶]: ۳ سال.

[۷]: «انومالیسا» براساس نمایشنامه‌ای از خود کافمن ساخته شده است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ انومالیسا).

 

 

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

نقدهای تلگرافی (۲) ● تأیید (The Confirmation) محصول ۲۰۱۶ ● پژمان الماسی‌نیا

نقد فیلم تأیید

«تأیید» اولین تجربه‌ی کارگردانی باب نلسون -فیلم‌نامه‌نویس کمدی‌درام معروفِ "نبراسکا" (Nebraska) [ساخته‌ی الکساندر پین/ ۲۰۱۳] [۱]- در سینماست. «والدین آنتونی (با بازی جیدن لیبرر) از یکدیگر جدا شده‌اند؛ در آخر هفته‌ای که مادر او (با بازی ماریا بلو) عازم یک سفر کوتاه‌مدتِ مذهبی با همسر تازه‌ی خود کایل (با بازی متیو موداین) است، آنتونی با پدرش والت (با بازی کلایو اوون) همراه می‌شود. والت وضع مالی روبه‌راهی ندارد و برای ترک اعتیادش به الکل، مبارزه می‌کند...»

سکانس بامزه‌ی اعتراف در کلیسا، علاوه بر فراهم آوردن امکان معارفه با آنتونی که -به‌قولِ معروف- یک بچه‌مثبتِ تمام‌عیار است(!) کاربرد دیگری نیز دارد و آن، آماده ساختن ما برای رویارویی با اتفاقاتی است که در راه‌اند؛ وقتی بانی -مادر آنتونی- از والت می‌خواهد پسرشان را به‌خاطر عشای ربانی و تأیید میثاقِ هفته‌ی بعد [۲] و [۳] از دردسر دور نگه دارد، حدس‌اش دشوار نیست که بی‌شیله‌پیلگیِ پسرک -در ادامه- به آزمون گذاشته خواهد شد.

طولی نمی‌کشد تا پیش‌بینی‌مان درست از آب دربیاید؛ دزدیده شدن جعبه‌ابزار والت -که نجاری هنرمند است- بهانه‌ی کافی جهت رقم خوردن یک آخر هفته‌ی پرماجرا برای پدر و پسر فیلم جور می‌کند و البته فرصتی مغتنم، مختصِ آنتونی تا پدر کم‌حرف و خوش‌قلب‌اش را بهتر بشناسد. بدبیاری والت به این یکی خلاصه نمی‌شود: او هم‌زمان خانه، وسیله‌ی نقلیه (وانت) و مختصر پول‌اش را از دست می‌دهد! بدین‌ترتیب، تکاپوی ادیسه‌وارِ والت و آنتونی کلید می‌خورد.

کستینگ «تأیید» از وجوه مثبت‌اش است؛ آقای نلسون برای ایفای نقش‌های مکمل و فرعی هم از بازیگران حرفه‌ای دعوت به‌عمل آورده. سوای انتخاب و حضور رضایت‌بخش جیدن لیبرر در نقش پسر نوجوان فیلم، «تأیید» به‌مثابه‌ی لباسی است که اندازه‌ی کلایو اوون دوخته شده؛ او لحظه‌های زجر کشیدن والتِ سابقاً الکلی را اغراق‌آمیز بازی نکرده و موفق شده است مردی از اسب افتاده ولی شرافتمند را طوری به تصویر بکشد که به دل بنشیند.

«تأیید» فیلمی دربست سالم با تمرکز بر یک رابطه‌ی دوست‌داشتنیِ پدر و پسری است که تماشای‌اش هیچ محدودیت سنی ندارد. «تأیید» مستقل و کم‌بودجه است [۴] و با "نبراسکا" نزدیکی بسیار دارد؛ «تأیید» نیز درباره‌ی مناسبات پدر و فرزندی -از نسلی دیگر- و مشکلات اقتصادیِ گریبان‌گیرِ اقشار کم‌درآمد در شهرهای کوچک است. «تأیید» با قصه‌ی ساده‌اش، معمای کوچک‌اش و لبخندهایی که گاه‌گاه به لب می‌آورد؛ از عهده‌ی یک و نیم ساعت سرگرم ساختن تماشاگر برمی‌آید و حالی خوب را تقدیمِ او می‌کند.

ستاره: 3 از 4

 نقد فیلم تأیید The Confirmation

پژمان الماسی‌نیا

یک‌شنبه، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵

 

[۱]: می‌توانید رجوع کنید به نقد "نبراسکا" به‌قلم نگارنده، تحت عنوان «خواب‌وخیال واهی»، منتشرشده در تاریخ چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۵؛ در قالب شماره‌ی ۱۶۳ صفحه‌ی طعم سینما؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: عشای ربانی (Communion) یکی از هفت‌ آئین مقدس است که تقریباً در تمام فرقه‌های مسیحیت به انجام می‌رسد. در شاخه‌ی کاتولیک این باور وجود دارد که نان و شراب اجزای اصلی عشای ربانی‌اند و با سخنان مسیح و استمداد از روح‌القدس، حقیقتاً تبدیل به جسم و خون عیسی می‌شوند (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ عشای ربانی).

[۳]: تأیید میثاق (Confirmation) در کلیسای کاتولیک، کسانی که در کودکی تعمید یافته‌اند چون به سن بلوغ برسند، نزد کشیش می‌روند و به ایمان قلبی خود اعتراف می‌نمایند (دائرةالمعارف اسلامی طهور).

[۴]: ۲ میلیون دلار.

 

 

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.