مثل خاطره‌ای دلچسب؛ نقد و بررسی فیلم «فقط به‌خاطر دیروز» ساخته‌ی ایسائو تاکاهاتا

Only Yesterday

عنوان اصلی: Omoide Poro Poro

كارگردان: ایسائو تاکاهاتا

فيلمنامه: ایسائو تاکاهاتا [براساس مانگایی به‌همین نام]

صداپیشگان: میکی ایمای، توشیرو یاناگیبا، یوکو هونا و...

محصول: ژاپن، ۱۹۹۱

زبان: ژاپنی

مدت: ۱۱۸ دقیقه

گونه: انیمیشن، درام، رمانتیک

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۸۵: فقط به‌خاطر دیروز (Only Yesterday)

 

فقط به‌خاطر دیروز انیمه‌ای [۱] سینمایی به نویسندگی و کارگردانی ایسائو تاکاهاتا و محصولی به‌یادماندنی از استودیوی پرآوازه‌ی جیبلی [۲] است. تاکاهاتا همراه با استاد برجسته‌ی انیمه‌سازی ژاپن -هایائو میازاکی- از بنیان‌گذاران جیبلی به‌شمار می‌رود. شاید -در قیاس با شهرت عالم‌گیر میازاکیِ بزرگ- اسم ایسائو تاکاهاتا خیلی برایتان آشنا نباشد؛ یک راهنمایی! آقای تاکاهاتا در دنیای انیمیشن، شاهکاری بی‌بدیل تحت عنوان مدفن کرم‌های شب‌تاب (Grave of the Fireflies) [محصول ۱۹۸۸] [۳] ساخته که از برترین فیلم‌های ضدجنگِ همه‌ی سال‌های سینماست. نام میازاکی در فهرست عوامل فقط به‌خاطر دیروز به‌عنوان تهیه‌کننده‌ی اجرایی ثبت شده است.

دخترخانم جوانی به‌نام تائکو اوکاجیما (با صداپیشگی میکی ایمای) در ۲۷ سالگی به مرور خاطرات گذشته‌ی خود می‌پردازد؛ زمانی که دختربچه‌ای ۱۰ ساله بوده و با خانواده‌اش روزگار می‌گذرانده است... فقط به‌خاطر دیروز یک مورد کاملاً استثنایی برای برهم زدن انتظارات عموم مخاطبان از تماشای انیمه‌های ژاپنی است. در این انیمه -به‌گواهِ همین خط داستانی بسیاربسیار کوتاهی که از آن خواندیم- قرار نیست هیچ اتفاق خارق‌العاده‌ای رخ بدهد؛ خاطراتی هم که مرور می‌شوند، معمولی‌اند و حاوی پیشامدهایی اعجاب‌آور و خرقِ عادت نیستند. با این وجود، اگر -با گارد باز و مجهز به کمی صبر و حوصله- به استقبال فقط به‌خاطر دیروز بروید، قول می‌دهم نه خسته خواهید شد و نه پشیمان.

شیوه‌ی بازخوانیِ خاطره‌های تائکو اوکاجیما به‌نحوی‌که انگار غرق در یک سفیدی مه‌آلود است، توأم با ترانه‌ها و موزیکِ متن شنیدنی‌ -که همواره جزئی جدایی‌ناپذیر در تمام انیمه‌های جیبلی بوده است- از دیگر وجوه تمایز فقط به‌خاطر دیروز محسوب می‌شود. فقط به‌خاطر دیروز انیمه‌ای بزرگسالانه، نه به‌معنی آلوده‌ی آن -که متأسفانه ژاپنی‌ها ید طولایی در تهیه و تکثیرشان دارند- است زیرا داستان و سیر رویدادهای فیلم، چیز دندان‌گیری برای بینندگان کم‌سن‌وُسال ندارد و حوصله‌شان را سر می‌برد.

وقتی تائکو برای کمک به دوستان کشاورزش راهی روستا می‌شود -و به‌ویژه در سکانس فوق‌العاده‌ْ درخشان گُلِ‌رنگ‌چینی- شاهد موشکافی و دقتی مستندگونه در تصویر کردن جزئیات هستیم؛ کارگردان در این مورد تا جایی وسواس به خرج می‌دهد که بیم از دست رفتن درام می‌رود. چنین دقت و وسواسی را پیش‌تر در دیگر انیمه‌ی آقای تاکاهاتا یعنی پوم پوکو (Pom Poko) [محصول ۱۹۹۴] تجربه کرده بودم که البته آنجا، برخورداریِ فیلم از حضور راوی -دانای کل- مستندگونگیِ کار را تشدید می‌کرد.

به این دلیل که از میان ساخته‌های تاکاهاتا، فقط به‌خاطر دیروز و پوم پوکو را دوست‌تر دارم، فرصت را مغتنم می‌شمارم و مختصری هم درباره‌ی پوم پوکو می‌نویسم. پوم پوکو -که با نام جنگ راکون‌ها (The Raccoon War) نیز شناخته می‌شود- قصه‌ی تهدید جدّی زمین‌های محل زندگی راکون‌ها توسط یک پروژه‌ی عظیم شهرسازی را روایت می‌کند. راکون‌ها که با کمبود مواد غذایی مواجه‌ شده‌اند؛ تصمیم می‌گیرند به‌وسیله‌ی توانایی منحصربه‌فردشان در تغییرشکل، پیشرفت پروژه را متوقف کنند... پوم پوکو هم مانند تفکر حاکم بر عمده‌ی آثار میازاکی، در راستای نقد زیاده‌خواهی‌های بشر امروز است؛ زیاده‌خواهی‌هایی که هیچ ثمره‌ای به‌جز ویرانی طبیعت ندارند.

پوم پوکو تفاوت‌هایی نیز با اکثر تولیدات استودیوی سازنده‌اش دارد؛ مواردی هم‌چون: استفاده از چند راوی مختلف -راکون‌ها- برای فیلم و هم‌چنین نداشتن قهرمان. در پوم پوکو شخصیت محوری وجود ندارد و روی زندگی هیچ‌کدام از راکون‌ها تمرکز نمی‌شود. اگر پوسترهای فیلم را دیده باشید، اغلب تعدادی راکون را نشان می‌دهند درحالی‌که انگار ایستاده‌اند تا عکس یادگاری بگیرند. هرچه که فیلم جلوتر می‌رود، از حضور راوی‌ها کاسته می‌شود. پوم پوکو پر از رنگ، ایده و اتفاقات جادویی است. به‌نظرم شاخص‌ترین ایده‌ی انیمه، همان تصمیم نهایی راکون‌ها در به‌کار گرفتن باقی‌مانده‌ی قدرت‌ خود برای بازگرداندن محل سکونت‌شان به حالت سابق است.

فقط به‌خاطر دیروز از جمله فیلم‌هایی به‌حساب می‌آید که تاریخ‌مصرف ندارند، دقیقاً ۲۴ سال [۴] از ساخت فقط به‌خاطر دیروز می‌گذرد اما حدّ اعلای کیفیتِ آن‌ مانع می‌شود تا به عناوینی از قبیل "کهنه" و "دِمُده" ملقب‌اش کنیم. فقط به‌خاطر دیروز به‌خوبی از قابلیت‌های انیمیشن دوبُعدی بهره می‌برد و تماشاگران را -صدالبته با سبک‌وُسیاق خودش- شگفت‌زده می‌کند؛ نوعی از شگفت‌زدگی که حتی با امکانات امروز هم در یک فیلم سینمایی به‌دست نمی‌آید و مخصوصِ انیمه‌های تولیدِ جیبلی است.

به‌طور کلی، هر چقدر که هایائو میازاکی به آسمان‌ها و تخیلات لایتناهی نظر دارد؛ بالعکس، نگاه ایسائو تاکاهاتا معطوف به زمین است و به واقع‌گرایی دلبستگی دارد. فقط به‌خاطر دیروز انیمه‌ای پرجاذبه و لبالب از ریزبینی است که کارگردان‌اش به نقش "پرداختن به جزئیات" در ماندگاری یک فیلم، وقوف کامل دارد. نظیر بنایی باستانی که سال‌هاست پابرجا ایستاده، ایسائو تاکاهاتا فقط به‌خاطر دیروز را آن‌چنان مستحکم پی‌ریزی کرده که لذت تماشایش -مثل خاطره‌ای دلچسب- همراه‌مان باقی خواهد ماند. عالیجناب تاکاهاتا، انیمه‌اش را با یک پایان‌بندی پرشکوه به سرانجام می‌رساند، پایانی که بی‌اغراق از بسیاری فیلم‌های عاشقانه‌ی تاریخ سینمای کلاسیک سرتر است.

 

پژمان الماسی‌نیا
دو‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۴

 

[۱]: انیمه (Anime)، سبکی از انیمیشن است که خاستگاه‌اش ژاپن بوده و به‌طور معمول براساس "مانگا"ها ساخته می‌شود. مانگا نیز همان صنعت کمیک‌استریپ و یا نشریات کارتونی است که در ژاپن رونق فراوانی دارد و از دهه‌ی ۱۹۵۰ به‌بعد گسترش پیدا کرد. انیمه‌ها غالباً با موضوعاتی خیالی که در آینده رخ می‌دهند، همراه‌اند. انیمه، کوتاه‌شده‌ی واژه‌ی انگلیسی انیمیشن (Animation) است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌های انیمه و مانگا).

[۲]: استودیو جیبلی (Studio Ghibli) یک استودیوی پویانمایی است که در ژوئن سال ۱۹۸۵ تأسیس شده و توسط هایائو میازاکی و ایسائو تاکاهاتا [که کارگردان هستند] و توشیو سوزوکی [که تهیه‌کننده است] اداره می‌شود (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ استودیو جیبلی).

[۳]: برای خواندن نوشتاری با تمرکز روی فیلم مدفن کرم‌های شب‌تاب، می‌توانید رجوع کنید به «زنان و مردان نگران در شهر‌های سوخته‌ی بیست‌ویک سپتامبر ۱۹۴۵»، نوشته‌ی زینب کریمی بابااحمدی (اَور)، منتشرشده به تاریخ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳.

[۴]: فقط به‌خاطر دیروز محصول ۱۹۹۱ است و این شماره‌ی طعم سینما، دو‌شنبه ۲۰ آوریل ۲۰۱۵ منتشر می‌شود.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

دیواری که بود؛ نقد و بررسی فیلم «زندگی دیگران» ساخته‌ی فلوریان هنکل فون دونرسمارک

The Lives of Others

عنوان به آلمانی: Das Leben der Anderen

كارگردان: فلوریان هنکل فون دونرسمارک

فيلمنامه: فلوریان هنکل فون دونرسمارک

بازيگران: اولریش موهه، مارتینا گدک، سباستین کخ و...

محصول: آلمان، ۲۰۰۶

زبان: آلمانی

مدت: ۱۳۸ دقیقه

گونه: درام، هیجان‌انگیز

بودجه: ۲ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر از ۷۷ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: برنده‌ی اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، ۲۰۰۷

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۸۴: زندگی دیگران (The Lives of Others)

 

زندگی دیگران به واکاوی هنرمندانه‌ی مصائبی می‌پردازد که یک ملت پشت دیواری طویل از سر گذراندند. عمده‌ی وقایع زندگی دیگران مربوط به ۱۹۸۴ است، ۵ سال پیش از نابودی دیوار. دیواری که ۲۸ سالِ تمام بود ولی فرو ریخت. وسواس، زحمت و زمانی که دونرسمارک صرف کارگردانیِ فیلمنامه‌ی پرجزئیات‌اش کرده است، زندگی دیگران را مبدل به فیلمی قابلِ استناد و ملموس پیرامون دوره‌ای کم‌تر شناخته‌شده از تاریخ سیاسی و اجتماعی ژرمن‌ها ساخته که معتقدم تماشایش -به‌خصوص به‌واسطه‌ی امکانی که برای درک جوّ خفقان‌آور جمهوری دموکراتیک آلمان فراهم آورده- از مطالعه‌ی چندین کتاب پژوهشی و جزءنگرانه کارآمد‌تر است.

هِمف، وزیر فرهنگ و هنر آلمان شرقی (با بازی توماس تی‌یِم) که گلویش پیش کریستا-ماریا زیلاند، بازیگر سرشناس تئاتر (با بازی مارتینا گدک) گیر کرده است، به بهانه‌ی مشکوک بودنِ گئورگ دریمن (با بازی سباستین کخ) کارگردان موفق تئا‌تر و شریک زندگیِ کریستا-ماریا به ارتباط با آلمان غربی، مستقیماً دستور جاسوسی و استراق سمعِ شبانه‌روزیِ او را می‌دهد. هِمف، وظیفه‌ی از سرِ راه برداشتنِ دریمن را به مسئول عالی‌رتبه‌ی امنیتی (با بازی اولریش توکور) محول می‌کند که او هم به طمع ارتقای مقام، به گِرد ویسلر (با بازی اولریش موهه) بازجوی ارشد و نخبه‌ی سازمان اشتازی [۱] که عمیقاً به مرام حزب و آرمان‌های دی‌دی‌آر [۲] اعتقاد دارد، مأموریت می‌دهد تا از طریق شنودِ -حتی- حصوصی‌ترین مراودات گئورگ دریمن، مدرکی به‌دردبخور علیه او پیدا کند...

به‌نظر نگارنده، گویاترین عبارتی که در توصیف زندگی دیگران می‌شود به‌کار برد، این است: "یک فیلم به‌اندازه". به‌عنوان مشتی نمونه‌ی خروار، زندگی دیگران نه در سانتی‌مانتالیسم و برانگیختن احساسات تماشاگران شورَش را درمی‌آورد و نه از نمایش عشق‌ورزی، به پرده‌دری می‌رسد. زندگی دیگران با افراط و تفریط بیگانه است و عاقبت، جانبِ واقع‌گرایی را می‌گیرد.

نکته‌ی حائز اهمیتِ بعدی درخصوص زندگی دیگران -که به‌نوعی صحت ادعای پیشین را هم تأیید می‌کند- از بیخ‌وُبن رد نکردن تمامی ابعاد انسانی کارکنان سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی است. دونرسمارک در زندگی دیگران مأموران اشتازی را به‌شکل هیولاهایی بی‌شاخ‌وُدم که بویی از انسانیت نبرده‌اند، تصویر نکرده. چنین پرداختِ غیرکاریکاتوری و منصفانه‌ای تنها از فیلمنامه ناشی نمی‌شود؛ کستینگ، گریم، چگونگی نورپردازی، انتخاب زوایای دوربین و نحوه‌ی بازی گرفتن از بازیگران نیز در این مهم، دخیل‌اند.

زندگی دیگران از آن دست فیلم‌هاست که توفیق‌اش، بستگی مستقیم به درخشش بازیگران دارد. انتخاب و نقش‌آفرینی هر سه بازیگر اصلی (به‌ترتیب: اولریش موهه، مارتینا گدک و سباستین کخ) -بی‌گفتگو- عالی است. مکمل‌ها هم خوب‌اند و در کل، عنصر نامطلوبی در مجموعه‌ی بازیگر‌های زندگی دیگران قابلِ رؤیت نیست! هنرنماییِ اولریش موهه در سکوت، ستایش‌برانگیز است. او در مقایسه با سایرین، دیالوگ و اکت کم‌تری دارد. طیف متنوعی از حس‌ها و واکنش‌ها را می‌شود فقط از چشمان‌اش خواند.

مأموریتِ خانه‌ی دریمن موجب می‌شود تا ویسلر به بزرگ‌ترین کمبود زندگی‌ خود پی ببرد: عشق. موهبتی که خریدنی نیست. دستاورد بی‌قیمتی که آقای بازجو کسب می‌کند، یک دلبستگی پاک است. چه خوب که دونرسمارک این شیفتگی را به نفسانیات نمی‌آلاید و اجازه می‌دهد زندگی دیگران قهرمان داشته باشد. عشقی که حرف‌اش را می‌زنم، از آن عشق‌هاست که هیچ‌وقت بر زبان جاری نمی‌شوند! به‌یاد بیاورید سکانس ملاقات اتفاقیِ شبانه در بار را به‌انضمام آن گفتگوی مطبوع‌اش.

قبول دارم که وقوع برخی پیشامد‌ها و تحولات در زندگی دیگران دور از انتظار نیست اما اصلاً نمی‌توان "قابلِ حدس" خطاب‌اش کرد. برای مثال، امکان ندارد آنچه درنهایت بر سر ماریا خواهد آمد را پیش‌بینی کنید. زندگی دیگران هر چند دقیقه، اتفاقی در چنته دارد که همین‌ها سبب می‌شوند تا انتها از رمق نیفتد و تایمِ ۱۳۸ دقیقه‌ای فیلم، طولانی به‌نظر نرسد. زندگی دیگران هرگز ملال‌آور نمی‌شود. در فیلمنامه‌ی زندگی دیگران حفره‌ی غیرقابلِ اغماضی وجود ندارد. به‌عبارت دیگر، در پی ظاهر شدن تیتراژ پایانی -در ارتباط با کاراکترها- مورد ابهام‌آمیز یا پرسشی باقی نمی‌ماند که در فیلم پاسخی برایش نیافته باشیم.

زندگی دیگران حس‌وُحال سرزمین و مردمی تحت سلطه‌ی دهشتناکِ حاکمیتی سوسیالیست را ترسیم می‌کند اما جالب است که دونرسمارک حتی به قیمت ارائه‌ی تصویری باورپذیر‌تر از نظام منفورِ مورد اشاره، از روی پرده آوردن فجایعی نظیر شکنجه‌ی سعبانه‌ی زندانیان سیاسی -که با ذات چنین نظام‌هایی آمیخته- می‌پرهیزد و فیلم‌اش را آلوده‌ی خشونت نمی‌کند. زندگی دیگران عموماً خاکستری‌رنگ است؛ برای به تصویر کشیدن زندگی زیر یوغِ حکومتی توتالیتر، چه رنگی بهتر از این سراغ دارید؟! موسیقی متن زندگی دیگران [۳] نیز صرفاً زیبا نیست بلکه با حال‌وُهوای فیلم، مطابقت کامل دارد؛ در زندگی دیگران گویی نت‌ها و فریم‌ها در هم تنیده شده و جدایی‌ناپذیرند.

با این میزانْ پختگی و تسلط که به قاب‌های فیلم جلا بخشیده، آیا هیچ‌کس باور می‌کند زندگی دیگران یک فیلم‌اولی است؟! آقای فلوریان هنکل فون دونرسمارک با نویسندگی و کارگردانیِ توأمانِ زندگی دیگران، یک‌فیلمه ره صد ساله پیمود! [۴] موفقیتی باورنکردنی که با کسب جایزه‌ی بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان از اسکار هفتادوُنهم به اوج رسید. دونرسمارک البته ۴ سال بعد، ساخت مُهملی پادرهوا به‌نام توریست (The Tourist) [محصول ۲۰۱۰] ستایندگان پرشمارش در سالِ اکران جهانیِ زندگی دیگران را به‌کلی مأیوس کرد.

گِرد ویسلرِ صورت‌سنگی که در آغاز به‌نظر نفوذناپذیر می‌آمد، سرانجام تسلیم می‌شود. او در برابر زیبایی سر فرود می‌آورد. در برابر آوای پیانو، جادوی صحنه، قدرت کلمات و به‌طور خلاصه: در برابر "هنر"... محال است بعد از دیدن زندگی دیگران احساس کنید وقت‌تان را به بطالت گذرانده‌اید. زندگی دیگران از خودکشی، استبداد، یأس، خیانت، فساد، زوال، سوءظن، ترس، اختناق و... دیوار می‌گوید ولی نهایتاً حال‌تان را خوب می‌کند! این معجزه‌ی سینماتوگرافی است. تا دیرتر نشده، ایمان بیاورید!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴

[۱]: Stasi، سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی.

[۲]: DDR، جمهوری دمکراتیک آلمان.

[۳]: اثر مشترکِ گابريل يارد و استفان موچا.

[۴]: مصادره به مطلوبِ ضرب‌المثل معروف یک‌شبه ره صدساله رفتن!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

ضیافت گوشت و خون؛ نقد و بررسی فیلم «نزول» ساخته‌ی نیل مارشال

The Descent

كارگردان: نیل مارشال

فيلمنامه: نیل مارشال

بازيگران: شانا مک‌دونالد، ناتالی مندوزا، الکس رِید و...

محصول: انگلستان، ۲۰۰۵

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۰ دقیقه

گونه: ترسناک

بودجه: ۳ و نیم میلیون یورو

فروش: بیش‌تر از ۵۷ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۸۳: نزول (The Descent)

 

روز – داخلی – سالن آمفی ‌تئاتر دانشگاه هنر اصفهان [نزدیک به ۱۰ سال قبل] اولین فیلم حقیقتاً ترسناک عمرم را دیدم: The Descent ساخته‌ی نیل مارشال که به "هبوط"، "سقوط"، "نژاد"، "وراثت" و خدا می‌داند چند اسم باربط و بی‌ربطِ دیگر برگردانده شده(!) اما بین سینمادوستان فارسی‌زبان عمدتاً تحت عنوان نزول معروف است. مدتی پیش، دوباره به‌شکلی اتفاقی به این فیلم برخوردم؛ با تصورِ این‌که شاهد تصاویری ازنفس‌افتاده و بی‌حس‌وُحال خواهم بود، از سر تفنن به تماشایش نشستم ولی چشم‌تان روز بد نبیند(!) نزول هنوز که هنوز است کار می‌کند، تأثیرش را از دست نداده و می‌تواند بترساند.

نزول در دو نوبت تماشاگرش را درباره‌ی این‌که قرار است با چه نوع فیلم ترسناکی روبه‌رو شود، دچار سوءتفاهم می‌کند. نخست، سکانس آغازین که با قایق‌رانیِ سه زن جوان در آب‌های خروشانِ رودخانه‌ای صعب‌العبور و پرپیچ‌وُخم توأم است و خیال می‌کنیم هیجانی کشنده در اتمسفری اضطراب‌آور نظیر رهایی (Deliverance) [ساخته‌ی جان بورمن/ ۱۹۷۲] [۱] [۲] را تجربه خواهیم کرد. دومین‌بار، به هوش آمدن سارا (با بازی شانا مک‌دونالد) روی تخت بیمارستان است پس از مرگ ناگهانیِ همسر و دختر کوچک‌اش. تنهایی زن جوان در راهروی طول‌وُدراز، دویدن‌هایش و یکی‌یکی خاموش شدنِ چراغ‌ها پشتِ سر او همگی بیننده را به‌یاد فیلم‌های ترسناک ماورایی [۳] می‌اندازند.

اما خلاصه‌ی داستان: «شش زن ماجراجو که درجات مختلفی از رفاقت و صمیمیت میان‌شان جریان دارد -طی حوادثی- به دل غاری رازآلود می‌زنند که روی نقشه‌های جغرافیایی ثبت نشده است و هیچ‌کدام راه خروجی‌اش را نمی‌دانند...» نزول از بسیاری جهات، شایستگیِ قرار گرفتن در زمره‌ی برترین فیلم‌های ترسناک را دارد؛ از جمله: نحوه‌ی روبه‌رو ساختن مخاطبان با عاملِ [عواملِ] وحشت‌آفرینِ فیلم. این مواجهه -به‌رغم رونمایی وهم‌آلود و هشدارآمیزِ اولیه در برابر چشمان وحشت‌زده‌ی سارا- به‌اندازه‌ای نا‌منتظره و شوک‌آور صورت می‌گیرد که کوبندگی سانحه‌ی رانندگیِ ابتدای فیلم در قیاس با آن، به‌کلی رنگ می‌بازد.

نیل مارشالِ نویسنده برای ترساندن تماشاگران، به‌نحوی آگاهانه، روی یکی از دمِ‌دستی‌ترین هراس‌های انسانی حساب باز کرده است؛ "ترس از فضاهای بسته" [۴] و چه لوکیشنی خوف‌آور‌تر از غاری در عمق زمین با میزبان‌هایی تشنه‌ی گوشت و خون تازه، می‌تواند وجود داشته باشد؟! از سوی دیگر، نیل مارشالِ کارگردان هم به‌خوبی از مختصات طبیعیِ لوکیشن اصلی فیلم‌اش -یعنی همان غار پیچ‌درپیچِ کذایی- برای ترس‌آفرینیِ هرچه بیش‌تر سود می‌برد. تاریکیِ بالقوه‌ی غار در نزول، به هراس‌های بی‌پایان زن‌های گرفتارِ اعماق، دامن می‌زند.

حتی سرسوزنی شک ندارم که آثار رده‌ی سینمای وحشت می‌توانند از ناحیه‌ی یک صدابرداری و صداگذاریِ بی‌رمق و ضعیف، زمین بخورند. طراحی صدا‌های نزول -به‌ویژه اصواتی که از حنجره‌ی موجودات هراسناک خارج می‌شود- نقطه‌ی قوت غیرقابلِ انکار فیلم است. نور‌پردازی نزول نیز -مخصوصاً و مخصوصاً- در سکانس‌های داخل غار، حرف ندارد. سام مک‌کوردی و همکاران‌اش آن‌قدر کارشان را درست به انجام رسانده‌اند تا بی‌بروبرگرد بپذیریم وقایعی که در حال دیدن‌شان هستیم، تام‌وُتمام در زیرِ زمین رخ داده‌اند و یگانه منبع نورِ موجود،‌‌ همان چراغ‌های کوچکی است که روی کلاه‌های ایمنیِ کاوشگران بخت‌برگشته نصب شده. نزول از نظر بصری خوش‌ساخت و به‌معنیِ واقعی کلمه، خوش‌آب‌وُرنگ است! در رنگ‌آمیزیِ فیلم، اکثراً تونالیته‌های قرمز و آبی و سبز دخیل‌اند و حدس‌اش خیلی سخت نمی‌تواند باشد که رنگ غالب، قرمز است.

قبلاً هم به لوث شدنِ کاربرد هندی‌کم در فیلم‌ترسناک‌ها و توجیهات مسخره‌ای که برایش تراشیده می‌شود، اشاره کرده‌ام [۵]. اما دوربینْ روی دست‌های نزول از جنسی دیگر است؛ در نزول این پلان‌ها به‌عنوان "تصاویر کشف‌شده" [۶] به تماشاگر قالب نمی‌شوند و فقط زمانی ناظر چنین نما‌هایی هستیم که کاراکتر‌های بلادیده‌ی فیلم از قابلیت مادون قرمزِ دوربین کوچکِ همراه‌شان برای رؤیت موجوداتِ مهاجم در سیاهیِ مطلق غار کمک می‌گیرند وگرنه این نوید را به شما می‌دهم که -چنانچه اشتباه نکنم- به‌جز چنین مواردِ منطقی و کم‌شماری، از لزرش‌ها و پیچ‌وُتاب‌های آزاردهنده‌ی دوربین خبری نیست! در نزول دوربینْ روی دست‌ها نه‌تنها بدل به المانی اعصاب‌خُردکن نمی‌شوند بلکه به‌شایستگی کارکردِ خود را می‌یابند و وحشتِ حاکم بر صحنه‌ها را دوچندان می‌کنند.

رویداد‌های هیجان‌انگیزِ متوالی سبب می‌شوند تا گذشت زمان را به دست فراموشی بسپاریم و اصلاً پی نبریم که نزول کِی به دقایق انتهایی‌اش نزدیک شده است! از دقیقه‌ی ۵۷ و معارفه‌ی غافلگیرکننده‌ی غارنوردانِ بدشانس ما با نخستین جانور وحشت‌آورِ فیلم، لحظه‌ای نیست که نزول فاقد تنش و حادثه باشد. شاید به‌نظر برسد که -برای فیلمی ۱۰۰ دقیقه‌ای- اتفاق مورد اشاره، دیر به وقوع می‌پیوندد. با چنین اظهارنظری موافق نیستم زیرا معتقدم هرچه که نزول در -حدوداً- ۴۰ دقیقه‌ی آخر برداشت می‌کند، مدیونِ زمینه‌چینی‌های خوبِ آغازین‌اش است. ضمن این‌که‌‌ همان دقایق پیش‌گفته نیز به‌تناوب "ماجرا" دارند و به‌هیچ‌وجه کسالت‌بار نیستند.

از آنجا که کم‌تر بنی‌بشری خلق شده که از پول بیش‌تر بدش بیاید(!)، نزول هم از آفت دنباله‌سازیِ فیلم‌ترسناک‌های موفق در امان نماند. نزول: قسمت ۲ (The Descent: Part 2) را ۴ سال بعد، جان هریس -تدوین‌گرِ نزول- ساخت که تبدیل به اولین و آخرین تجربه‌ی کارگردانی هریس تا به حال [۷] شد! تقریباً مشابهِ اورن پلی و نسبت‌اش با دنباله‌های فعالیت فراطبیعی (Paranormal Activity) [محصول ۲۰۰۷] [۸]، آقای مارشال نیز این هوشمندی را به خرج داد که در نزول: قسمت ۲ تنها نقش یک تهیه‌کننده‌ی اجرایی را داشته باشد. فیلم مذبور نه‌فقط به‌لحاظ هنری و سینمایی یک شکست به‌حساب می‌آمد بلکه نتوانست موفقیت تجاری نزول را هم تکرار کند.

اگر به‌طور گذرا بخواهم به ضعف‌های فاحش نزول: قسمت ۲ اشاره‌ای داشته باشم، این موارد جلب توجه بیش‌تری می‌کنند: ۱- وقتی که موجودات وحشت‌آفرینِ نزول در کادر ظاهر می‌شوند، انگار از جا می‌پریم! ولی جانور‌های قسمت دوم، کُند و قابلِ پیش‌بینی‌اند. ۲- کاملاً مشخص [بخوانید: تابلو!] است که نزول: قسمت ۲ "نور‌پردازی شده" در حالی‌که گویی در نزول وضوح تصاویر از منابع نور طبیعیِ حاضر در محیط، ناشی می‌گردد. ۳- در نزول: قسمت ۲ آن تدوینِ دینامیک و کات‌های سریع را نمی‌بینیم. دومین فیلم به‌طور کلی، چندش‌آور و حال‌به‌هم‌زن از آب درآمده است تا ترسناک و نفس‌گیر.

علاوه بر دو نمونه‌ی اولیه‌ای که برشمردم، مخاطب یک‌بار دیگر نیز از نزول رودست می‌خورد و آن مختصِ فینال فیلم است. نزول خوشبختانه پایان‌بندی قابلِ حدس یا هَپی اِند [۹] ابلهانه‌ی ندارند و پایانِ بازش از روی بلاتکلیفی نیست. بی‌تردید، نزول از بر‌ترین ساخته‌های سینمای وحشت است ولی آن‌طور که باید و شاید، قدر ندیده و نام‌اش در تاریخ سینما چندان شناخته‌شده نیست... نزول خواب از سرتان می‌پراند! احتیاط کنید!

 

پژمان الماسی‌نیا

دو‌شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴

[۱]: رهایی فیلم‌ترسناک نیست اما منبع الهامِ بسیاری از هارورهای دهه‌های بعد از خود، قرار گرفته.

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد رهایی، رجوع کنید به «کابوس بی‌انتها»؛ منتشره در دو‌شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: Supernatural.

[۴]: Claustrophobia.

[۵]: برای مطالعه‌ی نقد پروژه‌ی جادوگر بلر، رجوع کنید به «یک‌بار برای همیشه»؛ منتشره در دو‌شنبه ۱ دی ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۶]: Found footage.

[۷]: ۱۳ آوریل ۲۰۱۵.

[۸]: برای مطالعه‌ی نقد فعالیت فراطبیعی، رجوع کنید به «از محدودیت تا خلاقیت»؛ منتشره در دو‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۹]: Happy End.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

تعبیر خواب‌های نیویورکی؛ نقد و بررسی فیلم «فراموشی» ساخته‌ی جوزف كاسینسكی

Oblivion

كارگردان: جوزف كاسینسكی

فيلمنامه: كارل گاجوسك و مایكل دی‌بروین [براساس رمان گرافیکیِ جوزف كاسینسكی]

بازيگران: تام کروز، اولگا کوریلنکو، آندره‌آ ریسبرو و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۳

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۲۴ دقیقه

گونه: علمی-تخیلی

بودجه: ۱۲۰ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر از ۲۸۶ میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۸۲: فراموشی (Oblivion)

 

به‌شخصه، اغلب علمی-تخیلی‌هایی را می‌پسندم که تهی از آرمان و حماسه نباشند. واپسین و درخشان‌ترین شاهدمثال از این قبیل فیلم‌ها، میان‌ستاره‌ای (Interstellar) [ساخته‌ی کریستوفر نولان/ ۲۰۱۴] [۱] است که چندی پیش درباره‌اش نوشتم. در فراموشی آرمانی والا وجود دارد که دوست‌اش دارم؛ مسئله‌ی مهمی که عبارت است از: «چگونه مُردن» یا به‌قول خودِ فیلم: «خوب مُردن» (نقل به مضمون).

آیا فیلم‌های علمی-تخیلی و پساآخرالزمانی، اگر جلوه‌های ویژه‌ی درجه‌ی یکی داشته باشند، دیگر کار تمام است؟ صدالبته که خیر! چنین فیلم‌هایی در وهله‌ی نخست، بایستی حرف برای گفتن داشته باشند؛ حرفی هم‌ارز اسپشیال‌افکتِ پروُپیمان‌شان. فراموشی مثال قابلی در تأیید قاعده‌ی پیش‌گفته است. فراموشی به‌لحاظ بهره‌مندی از کیفیت بصری، فوق‌العاده چشم‌نواز و به‌اندازه‌ی کافی مجاب‌کننده از کار درآمده. مجاب‌کننده به این معنی که کاملاً قبول می‌کنیم جهان فیلم، جهانی پسارستاخیزی است و زمین -و هرآنچه در آن بوده- یک‌سره از میان رفته.

در فراموشی با جک هارپر، تکنسین شماره‌ی ۴۹ (با بازی تام کروز) همراه می‌شویم که -در ادامه و به‌مرور، پی می‌بریم- با بقیه، یک فرق اساسی دارد؛ او "فکر می‌کند" و درباره‌ی زمین و گذشته‌ی زمین کنجکاو است. همکار و افسر مافوق‌اش، ویکا (با بازی آندره‌آ ریسبرو) فکری به‌غیر از تمام‌وُکمال به آخر رساندن مأموریت‌شان و عزیمت به سوی تایتان [۲] ندارد اما جک مردد است؛ او برای خودش در گوشه‌ای -هنوز سرسبز از زمین- بهشتی اختصاصی دست‌وُپا کرده و زمین را خانه‌ی خود می‌داند. تکنسین ۴۹ تابع بی‌چون‌وُچرای برج مراقبت و فرماندهْ سالی (با بازی ملیسا لئو) نیست، گهگاه زیرآبی می‌رود(!) و در کلبه‌ی کنار دریاچه، در رؤیای همیشگیِ راندوویی دلپذیر با زنی ناشناس، مقابل ساختمان امپایر استیتِ منهتن [۳] غوطه‌ور می‌شود.

این‌طور که جک تعریف می‌کند، پس از وقوع جنگی تمام‌عیار میان زمینی‌ها و بیگانگان، پیروزِ نهاییْ انسان‌ها بوده‌اند اما زمین به‌ ویرانه‌ای تبدیل شده و ساکنان‌اش به تایتان مهاجرت کرده‌اند. مهاجمانِ بیگانه هنوز در گوشه‌وُکنار زمین تحرکاتی دارند که به‌وسیله‌ی گروهی ربات پیشرفته سرکوب می‌شوند. جک، تعمیرکار همین ربات‌هاست. وظیفه‌ی اصلی جک و ویکا درواقع حفاظت از زمین و پاکسازیِ آن است چرا که تایتان‌نشین‌ها چشمِ طمع به ته‌مانده‌ی منابع انرژیِ کره‌ی خاکی دوخته‌اند...

این‌که فراموشی به‌علت سود بردن از پاره‌ای ایده‌های آشنا، وام‌دار آثارِ سینمایی شاخص و نمونه‌ایِ پیش از خود بوده، اظهر من الشمس است و بعید می‌دانم سازندگان‌اش نیز ادعای تولید فیلمی یکه و منحصربه‌فرد داشته باشند! مهم این است که فراموشی مبدل به کولاژی از یک‌سری کپی‌کاری‌ِ صرف از چند فیلمِ خاص نشده و به‌علاوه، برای فهمیدن‌اش هم نیازی نیست که حتماً اطلاعاتی از قبل داشته باشیم و به‌خوبی از پسِ ارتباط برقرار ساختن با مخاطب برمی‌آید.

به‌جز این‌ها، چنته‌ی فراموشی از حیث موزیک متن نیز خالی نیست. یک موسیقی تهییج‌کننده که به‌واسطه‌ی بار حماسی‌اش از همان آغاز، نویدبخش فیلمی جذاب و هیجان‌انگیز است. فراموشی در زمینه‌ی شناساندن شخصیت‌های انگشت‌شمارش موفق عمل می‌کند که همین امر، بستری مناسب جهت نقش‌آفرینیِ هرچه قابلِ‌قبول‌ترِ بازیگران فراهم آورده است. تام کروز، اولگا کوریلنکو (در نقش جولیا) و مورگان فریمن (در نقش مالکوم بیچ) خوب‌اند و آندره‌آ ریسبرو -با بازی کنترل‌شده‌اش- کمی بهتر از همه!

برخلاف نیکلاس کیج که چند سال است با سرعتی سرسام‌آور سیری قهقرایی را طی می‌کند؛ تام کروز با فیلم‌های متأخرش، در مسیر احیا گام برمی‌دارد که به‌نظرم مبداء این قدم‌زنیِ هوشمندانه، همین فراموشی است [۴] و نقطه‌ی اوج‌اش هم -تاکنون [۵]- لبه‌ی فردا (Edge of Tomorrow) [ساخته‌ی داگ لیمان/ ۲۰۱۴] [۶] بوده. کروز با انتخاب‌هایی بهتر و تمرکز بیش‌تر، نشان داده که کماکان به سرنوشت بازیگریِ خود علاقه‌مند است و حالا حالاها تمایلی ندارد که در هالیوود به هنرپیشه‌ای رده‌ی دوم تنزل پیدا کند.

در فراموشی اگرچه عیان شدن "حقیقت ماجرا" منجر به غافلگیری بیننده می‌گردد اما پس از آن، فیلمنامه، توان بسته نگاه داشتنِ مشت‌اش تا انتها را ندارد و تماشاگرِ پیگیرِ سینما می‌تواند بزنگاهِ پایانی را حدس بزند. گرچه این پیش‌بینی‌پذیری را می‌شود نقطه‌ضعفِ فیلم به‌حساب آورد ولی شخصاً از درست از آب درآمدنِ گمانه‌زنی‌هایم دل‌زده نشدم زیرا آنچه برایم اهمیت افزون‌تری داشت، لذت بردن از لحظه‌به‌لحظه محقق شدنِ حماسه‌ای بود که -نزدیک به- دو ساعت انتظارش را کشیده بودم.

فراموشی فیلمی سطحی و یک‌بار مصرف نیست. زیرِ پوسته‌ی ظاهری فراموشی، تشخیص لایه‌هایی مشتمل بر نمادپردازی‌های اسطوره‌ای و اشارات روان‌کاوانه، کار اصلاً دشواری نمی‌تواند باشد که البته نقد و بررسی فیلم از چنین منظرهایی، از رویه‌ی معهود صفحه‌ی طعم سینما دورمان می‌کند چرا که نیازمند بحث‌های جدی در حوزه‌های تخصصیِ اسطوره‌شناسی و روان‌کاوی است. جانِ کلام فیلم، این‌هاست: انسان، مخلوقی غیرقابلِ پیش‌بینی است و نمی‌توان به راه رفتنِ دائمی‌اش روی خطوط قراردادی امید بست. و دیگر این‌که: همیشه همه‌چیز آن‌طور که ما تصور می‌کنیم، نیست!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۴

[۱]: برای مطالعه‌ی نقد میان‌ستاره‌ای، رجوع کنید به «حماسه، شکوه و شگفتی»؛ منتشره در شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: بزرگ‌ترین قمرِ زحل -دومین سیاره‌ی بزرگ منظومه‌ی خورشیدی- است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ تیتان).

[۳]: از بخش‌های پنج‌گانه‌ی شهر نیویورک (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ منهتن).

[۴]: مأموریت غیرممکن: پروتکل شبح (Mission: Impossible – Ghost Protocol) [ساخته‌ی براد بِرد/ ۲۰۱۱] را تا به این تاریخ ندیده‌ام.

[۵]: ۹ آوریل ۲۰۱۵.

[۶]: برای مطالعه‌ی نقد لبه‌ی فردا، رجوع کنید به «تلفیق قدرتمند هوشمندی و جذابیت»؛ منتشره در یک‌شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

عاشقانه‌ی آزارنده؛ نقد و بررسی فیلم «خواب عمیق» ساخته‌ی خائومه بالاگوئرو

Sleep Tight

عنوان به اسپانیایی: Mientras duermes

كارگردان: خائومه بالاگوئرو

فيلمنامه: آلبرتو مارینی

بازيگران: لوئیس توزار، مارتا اتورا، آلبرتو سن‌خوان و...

محصول: اسپانیا، ۲۰۱۱

زبان: اسپانیایی

مدت: ۱۰۲ دقیقه

گونه: ترسناک، هیجان‌انگیز، درام

بودجه: ۵ میلیون دلار

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۸۱: خواب عمیق (Sleep Tight)

 

خواب عمیق از آن دست فیلم‌هاست که تمامی ارزش‌هایشان هنگام نمایش عمومی مشخص نمی‌گردد بلکه به‌مرور و طی سال‌های بعد، عمدتاً توسط کاربران اینترنتی علاقه‌مند سینمایِ سایت‌های معتبری مثلِ IMDb کشف می‌شوند؛ از موارد این‌چنینی مثلاً می‌توان به فیلم خاطره‌انگیزِ رستگاری شاوشنک (The Shawshank Redemption) [ساخته‌ی فرانک دارابونت/ ۱۹۹۴] اشاره کرد و یا نمونه‌ی به‌دردبخورِ متأخری هم‌چون: شتاب (Rush) [ساخته‌ی ران هاوارد/ ۲۰۱۳] [۱].

خواب عمیق به‌علاوه از جمله فیلم‌های تاریخ سینما به‌شمار می‌رود که راوی داستان، همان بدمن فیلم است. هم‌چنین خواب عمیق جزء معدود آثاری -نظیر مظنونین همیشگی (The Usual Suspects) [ساخته‌ی برایان سینگر/ ۱۹۹۵]، جاده‌ی آرلینگتون (Arlington Road) [ساخته‌ی مارک پلینگتون/ ۱۹۹۸] و جایی برای پیرمرد‌ها نیست [ساخته‌ی مشترک جوئل و اتان کوئن/ ۲۰۰۷] [۲]- است که آدم‌بده‌ی فیلم به هر ضرب‌وُزوری که شده، گرفتار قانون و پلیس نمی‌شود و جان سالم به‌در می‌برد؛ که این بخش‌اش صدالبته به‌شدت مورد علاقه‌ی من است!

خواب عمیق را خائومه بالاگوئرو کارگردانی کرده، هارورساز کارکشته‌ی اسپانیایی که بیش‌تر به‌واسطه‌ی ساختِ دو فیلم‌ترسناک فوق‌العاده‌ی [REC] [محصول ۲۰۰۷] و [REC2] [محصول ۲۰۰۹] [۳] -با همکاری پاکو پلازا- شناخته‌شده است. هرچند به‌علت وجود پاره‌ای المان‌ها، پربیراه نیست اگر خواب عمیق را هم به سینمای وحشت منتسب کنیم ولی به‌نظرم عادلانه‌تر این است که خواب عمیق را یک تریلر عاشقانه‌ی البته کاملاً غیرمتعارف به‌حساب بیاوریم چرا که بن‌مایه‌های درام و عاطفیِ اثر بیش‌تر است.

اینجا نه با زامبی‌های عنان‌گسیخته روبه‌روئیم و نه با نفرین اجنه و ارواح خبیثه دست‌به‌گریبان، از اره‌برقی و ساطور و تیزی و "تصاویرِ کشف‌شده" (found footage) هم اثری نیست! شاید به‌نظر برسد که برخلاف روال همیشه، دارم قصه را لو می‌دهم؛ خیر! این‌طور نیست چرا که اصلِ لذتی که از دیدن فیلم‌هایی مشابهِ خواب عمیق خواهید برد حتی با فرضِ در اختیار داشتن فیلمنامه‌ی کامل‌اش نیز از کف نمی‌رود؛ خواب عمیق فیلمِ اجراست و شدتِ تنش و هیجانِ حاکم بر آن را با هیچ خلاصه‌ی داستانی نمی‌توان لوث کرد.

سزار (با بازی لوئیس توزار) دربان یک مجتمع مسکونی است که ساکنین به او اعتماد کامل دارند. او ظاهراً به یکی از اهالی که زن جوانی به‌نام کلاراست، دل بسته ولی شیوه‌ای کاملاً نامعمول -و دور از اخلاق و عرف- برای ابراز علاقه‌اش پیش گرفته است. سزار که به کلیدهای یدک تمام واحدها دسترسی دارد، شب‌ها با اطلاع از این‌که خانم کلارا (با بازی مارتا اتورا) دیروقت به خانه برمی‌گردد، به آپارتمان‌اش می‌رود، در اتاق‌خواب زن مخفی می‌شود و منتظر می‌ماند...

متن و کارگردانی و بازیگریِ کار، همگی قابلِ اعتنا هستند. فیلمنامه عاری از حفره و ابهام است. یگانه کاراکتری که به حال خودش رها می‌شود و چیزی درموردش نمی‌فهمیم، مادر بیمار سزار است. درنمی‌یابیم چرا سزار از کارها و برنامه‌های هولناک‌اش برای مادر صحبت می‌کند؛ آیا قصدش رنج دادن پیرزن است؟ آیا مادر نسبت به پسرش در گذشته خطایی مرتکب شده است که حالا باید تقاص پس بدهد؟ این‌ها تنها سؤالاتی هستند که در طول فیلم بی‌جواب می‌مانند. اما بی‌ربط‌ترین اتفاقِ خواب عمیق، موزیک تیتراژ پایانی است که حس‌وُحال تماشاگرِ با فیلم درگیرشده را به‌یک‌باره مخدوش می‌کند و اصلاً معلوم نیست انتخاب‌اش با چه استدلالی صورت گرفته!

از این استثناها که بگذریم خواب عمیق بهترین فیلم مستقلِ خائومه بالاگوئرو است که در وهله‌ی اول، کستینگ درجه‌ی یکی دارد. لوئیس توزار -به‌اصطلاح- انگِ نقش سزار است؛ در آنِ واحد هم می‌تواند بی‌آزار جلوه کند و هم طوری باشد که از زل زدن به چشمان‌اش دل‌آشوبه بگیرید! برای تصدیق ادعای اخیر، فقط کافی است در سکوت، به پوستر فیلم خیره شوید! خصوصیات چهره و کیفیتِ بازی مارتا اتورا نیز به‌نحوی است که همدلی تماشاگر را خوب برمی‌انگیزد.

سزار، مردی مطرود و منزوی است که شادی زندگی را گم کرده، هیچ‌گونه انگیزه‌ای ندارد و دائم به خودکشی فکر می‌کند. او حتی چشم ندارد شادمانیِ سایرین را ببیند. خواب عمیق را غیر از آن‌چه برشمردم، می‌شود درامی روان‌شناسانه هم به‌حساب آورد. تجربه‌ی -حدودِ- ۱۰۰ دقیقه وقت گذاشتن برای خواب عمیق آن‌قدر هیجان‌انگیز هست که ادعا کنم پشیمانی به بار نخواهد آورد! گرچه ممکن است پریشان‌تان کند.

ایده‌ای که فیلم برمبنایش ساخته شده است -چنانچه درگیرش شوید- می‌تواند باعث ترس و وحشت‌تان شود؛ این‌که وقتی به خواب شبانه فرومی‌روید -به‌کمک داروی بی‌هوشی- خوابی عمیق برایتان رقم بخورد و بدون به‌یاد آوردن هیچ چیز، هر شب بلاهایی به سرتان بیاید، به خودیِ خود وحشتناک است، نه؟! به‌خصوص اگر خودتان را به‌جای قربانی‌های سزار تصور کنید، خواب عمیق می‌تواند بسیار آزارنده و تکان‌دهنده باشد.

حُسن بزرگ فیلم را بایستی تعلیق حاکم بر عمده‌ی دقایق‌اش دانست که خوشبختانه تجربه‌ی سال‌ها فیلم‌ترسناک ساختن، اینجا به‌خوبی به دادِ خائومه بالاگوئرو رسیده است و مانع می‌شود که تا دم آخر از دست برود. سکانس گیر افتادن سزار در خانه‌ی کلارا، بی‌نهایت جذاب و استرس‌زا از آب درآمده است طوری‌که به‌معنی واقعیِ کلمه، نفس در سینه‌هامان حبس می‌شود و حضور دوربین را به‌کلی فراموش می‌کنیم... خواب عمیق فیلم بدی نیست اما مشکل بتوانید دوست‌اش داشته باشید.

 

پژمان الماسی‌نیا
دو‌شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴

 

[۱]: برای مطالعه‌ی نقد شتاب، رجوع کنید به «جداافتاده‌ها، سه فیلم خوب که اسکار آن‌ها را جا گذاشت!»؛ منتشره در چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد جایی برای پیرمرد‌ها نیست، رجوع کنید به «تنگنای بی‌قهرمان»؛ منتشره در دو‌شنبه ۸ دی ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: برای مطالعه‌ی نقد سری فیلم‌های ترسناک [REC]، رجوع کنید به «وحشت‌آفرینی بدون دخل و تصرف در واقعیت»؛ منتشره در دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.