بهشت گم‌شده ● [طعم سینما، شماره‌ی ۱۶۱] ● نقد و بررسی از پژمان الماسی‌نیا

توضیح: نقد فیلم توریست‌ها در ابتدا روز جمعه، ۱۳ فروردین ۱۳۹۵ تحت همین عنوان [بهشت گم‌شده] در سایت نشریه‌ی‌ فرهنگی هنری آدم‌برفی‌ها (به سردبیری رضا کاظمی) انتشار پیدا کرد (کلیک کنید) و امروز در پایگاه cinemalover.ir و در قالب شماره‌ی صدوُشصت‌وُیکم (۱۶۱) از صفحه‌ی "طعم سینما"، بازنشر می‌شود.

 

Turistas

عنوان دیگر: Paradise Lost

كارگردان: جان استاکول

فيلمنامه: مایکل آرلن راس

بازيگران: جاش دوهامل، ملیسا جرج، اولیویا وایلد و...

محصول: آمریکا، ۲۰۰۶

زبان: انگلیسی و پرتغالی

مدت: ۹۳ دقیقه

گونه: ترسناک، معمایی، هیجان‌انگیز

بودجه: ۱۰ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر از ۱۴ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 طعم سینما، شماره‌ی ۱۶۱

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۶۱: توریست‌ها (Turistas)

 

«به‌دنبالِ زنده ماندن از یک سانحه، چند جوان گردشگر – تا زمان از راه رسیدن وسیله‌ی نقلیه‌ی بعدی – در منطقه‌ای دورافتاده از کشور برزیل گیر می‌افتند؛ منطقه‌ای فاقد امکانات زندگی مدرن اما به‌قدری سرسبز و زیبا که جوان‌ها تصور می‌کنند آن‌جا بهشت گم‌شده‌شان را یافته‌اند. پس از سپری کردن شبی شاد و پرانرژی، ۶ دختر و پسر جوان، صبح روز بعد در شرایطی از خواب بیدار می‌شوند که تمام داروندارشان به سرقت رفته است و حتی لنگه کفشی برای به پا کردن ندارند...»

در توریست‌ها (Turistas) هیچ تایمِ هدرشده‌ای وجود ندارد؛ پیش از اتمام تیتراژ آغازین و رؤیت نام کارگردان، کم‌تر از ۷ دقیقه طول می‌کشد تا بیننده دست‌اش بیاید جاده‌ی پرپیچ‌وخمی که اتوبوس لکنتی از آن می‌گذرد، کجاست و قضیه از چه قرار است. حسن ختام این مقدمه‌ی جان‌دار، سقوط اتوبوس از پرتگاه و به‌کلی درب‌وداغان شدن‌اش است که زنگ خطر دوم را به صدا درمی‌آورد. اولین‌بار، طی ۳۰ ثانیه‌ی ابتدایی و از طریق مونتاژ چند پلان کوتاه – که ترجیع‌بندشان، چشمان وحشت‌زده‌ی زنی جوان است – شاخک‌های تماشاگر حساس شده بود. دو هشدار مذکور کفایت می‌کند تا شیرفهم شویم سیروسیاحت در برزیل – به احتمالِ زیاد – عاقبت خوشی در پی نخواهد داشت!

این درست که اصل ماجرا – به هر حال – کلیشه‌ای است و پایین افتادن اتوبوس کذایی هم بهانه‌ای برای گرفتار شدن کاراکترها در گوشه‌ای پرت از دنیا دست‌وپا می‌کند؛ ولی فرق عمده‌ی توریست‌ها با اغلب فیلم‌های هم‌صنف‌اش، رها نکردن جانب منطق است. این‌جا نه آدم‌های داستان ابله‌اند و نه به شعور تماشاگران توهین می‌شود. دخترها و پسرهای جوانِ توریست‌ها برخلاف جوانک‌های بی‌عقل برخی فیلم‌ترسناک‌ها – که سردم‌دارشان مرده‌ی شریر (The Evil Dead) [ساخته‌ی سم ریمی/ ۱۹۸۱] است – به‌قصدِ خوش‌گذرانی، به کلبه‌ای متروک و تسخیرشده در اعماق جنگل نیامده‌اند تا خودشان را دستی‌دستی به کشتن بدهند!

توریست‌ها منطق روایی را فدای خلق موقعیت‌های جذاب نمی‌کند؛ هرچند بدیهی است چنان بزنگاه‌هایی اساساً وقتی تأثیرگذارتر خواهند بود که از پشتوانه‌ای منطقی برخوردار باشند. فیلم‌نامه‌ی توریست‌ها، از ناحیه‌ی وقوع یک‌سلسله اتفاقات خلق‌الساعه که با عقل جور درنمی‌آیند، لطمه نخورده است. به‌علاوه، با وجود این‌که کمبود بودجه و هارور بودن توریست‌ها، بهانه‌های محکمه‌پسندی برای تن دادن به افراط در کاربرد شیوه‌ی دوربینْ روی دست‌ بوده‌اند اما فیلم توانسته است از تله‌ی آسان‌گیری نیز جان سالم به در ببرد!

در کارنامه‌ی فیلم‌سازی جان استاکول گرچه همه‌رقم ژانری به چشم می‌خورد ولی اکثریت با تریلرها و ساخته‌های اکشن است؛ توریست‌ها هم بیش‌تر از آن‌که ترسناک باشد، فیلمی خوش‌ریتم و هیجان‌انگیز است. استاکول که چند سال قبل از کارگردان شدن، بازیگر بوده است [۱] – و هنوز گه‌گاه بازی می‌کند – از بازیگران‌اش حضورهایی صرفاً قابلِ قبول ثبت کرده و در توریست‌ها نظاره‌گر نقش‌آفرینی‌های درخشان نیستیم؛ هرچند اگر بخواهیم منصف باشیم، نقش‌ها نیز اصولاً جای کارِ چندانی نداشته‌اند.

از همان لحظه به‌بعد که بدمن قسی‌القلبِ فیلم، سیخ داغ به چشم یکی از هم‌قطاران‌ سربه‌هوای خودش فرو می‌کند، منتظریم تا به ورطه‌ی تحملِ اسلشری چندش‌آور [۲] سقوط کنیم؛ انتظاری که خوشبختانه – تقریباً! – بدونِ ‌پاسخ باقی می‌ماند و توریست‌ها خیلی حال‌مان را به‌هم نمی‌زند! آقای استاکول در توریست‌ها ترجیح‌اش بر این بوده است که بیش‌تر برای تعلیق و هیجانِ فیلم وقت صرف کند تا نمایش جزئیاتی که برای تماشاگر، حاصلی به‌جز تهوع و دل‌آشوبه به‌ ارمغان نخواهد آورد.

برعکس قاب‌های خوش‌آب‌ورنگِ عنوان‌بندی، توریست‌ها تصویر دل‌چسب و روشنی از یک برزیلِ امن و گردشگرپذیر به دست نمی‌دهد؛ در فیلم، اکثر قریب به‌اتفاقِ برزیلی‌ها، مشتی وحشی‌اند که به‌غیر از غارت و سلاخیِ گردشگرهای آمریکایی، کسب‌وکار دیگری ندارند!... در سطور پیشین، ابداً قصد نداشتم فیلم مورد بحث را تا عرش اعلی بالا ببرم و از آن تحت عنوان یک شاهکار کشف‌نشده یاد کنم؛ توریست‌ها تریلر دلهره‌آور، سرگرم‌کننده و مهجوری است که در نوع خود، از خوش‌ساخت‌ترین‌هاست و استحقاق دیده شدن دارد.

 

پژمان الماسی‌نیا

چهارشنبه، ۱۸ فروردین ۱۳۹۵ (بازنشر)

 

[۱]: معروف‌ترین نقش‌آفرینی‌اش در تاپ‌گان (Top Gun) [ساخته‌ی تونی اسکات/ ۱۹۸۶] بوده.

[۲]: Slasher Film، گونه‌ای از سینمای وحشت یا دلهره‌آور که قاتلی – اغلب دچار مشکلات روانی – قربانی یا قربانی‌هایی – گاه از پیش انتخاب‌شده – را به قتل می‌رساند. در فیلم‌های اسلشر، قاتل معمولاً از وسیله‌ای تیز برای این کار استفاده می‌کند؛ مانند چاقوی ضامن‌دار، تبر، ساتور، یا کارد آشپزخانه (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ فیلم اسلشر).

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

       

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

عبور از دروازه‌ی بهشت ● [طعم سینما، شماره‌ی ۱۶۰] ● نقد و بررسی از پژمان الماسی‌نیا

توضیح: نقد فیلم گرسنگی، ابتدا تحت همین عنوان [عبور از دروازه‌ی بهشت] در سایت پژوهشی، تحلیلی و خبری "آکادمی هنر" (به سردبیری مجید رحیمی جعفری؛ دبیر سینما: رامین اعلایی) انتشار یافت (کلیک کنید) و امروز در پایگاه cinemalover.ir و در قالب شماره‌ی صدوُشصتم از صفحه‌ی "طعم سینما" با ویرایشی نو، بازنشر می‌شود.

 

Hunger

كارگردان: استیو مک‌کوئین

فيلمنامه: استیو مک‌کوئین و اندا والش

بازيگران: مایکل فاسبندر، لیام کانینگهام، لیام مک‌ماهون و...

محصول: انگلستان و ایرلند شمالی، ۲۰۰۸

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۶ دقیقه

گونه: زندگی‌نامه‌ای، درام، تاریخی

فروش: کم‌تر از ۳ میلیون دلار

جوایز مهم: برنده‌ی دوربین طلایی در کن ۲۰۰۹

 طعم سینما - شماره‌ی ۱۶۰

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۶۰: گرسنگی (Hunger)

 

به‌ویژه بعد از کسب جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم توسط "۱۲ سال بردگی" (Twelve Years a Slave) [محصول ۲۰۱۳] در مارس سال ۲۰۱۴، حالا دیگر کم‌تر سینمادوستی است که استیو مک‌کوئین را نشناسد. اما این تنها دلیل اهمیت او نیست؛ بررسی سلیقه و نوع نگاه مک‌کوئین در ساخت دو فیلم قبلی‌اش، یعنی «گرسنگی» (Hunger) [محصول ۲۰۰۸] و "شرم" (Shame) [محصول ۲۰۱۱] [۱] نشان می‌دهد که در قرن بیست‌وُیکم، فیلمسازی ظهور کرده که می‌شود هر ساخته‌ی تازه‌ی او را "یک اتفاق قابلِ اعتنا" به‌حساب آورد. در ادامه، سعی خواهم داشت به برخی زوایای فیلم مهم «گرسنگی» از بُعدی دیگر بپردازم [۲].

«گرسنگی» اولین فیلم سینمایی بلند استیو مک‌کوئین است که به زندگی آزادی‌خواه شهیر ایرلندی، بابی ساندز می‌پردازد. فیلم، برهه‌ای از مبارزات آقای ساندز (با بازی مایکل فاسبندر) در ماه‌های پایانی حیات او را -طی سال‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۸۱- به تصویر می‌کشد که لبریز از اقدامات خشونت‌آمیز حکومت وقت بریتانیا علیه زندانیان سیاسی ارتش جمهوری‌خواه ایرلند بوده است.

«گرسنگی» را به‌سادگی می‌توان به سه بخش مجزا تقسیم کرد: نیمه‌ی نخست فیلم، به تشریح پرجزئیات شرایط نابسامان مبارزان ایرلندی و رفتار غیرانسانی مأموران زندان با آن‌ها اختصاص دارد؛ بعد از آن، به سکانس گفت‌وگوی بلندمدت بابی ساندز با پدر روحانی -دومینیک موران (با بازی لیام کانینگهام)- می‌رسیم که در آشنایی ما با افکار و اعتقادات بابی و درک انگیزه‌های او از عملی کردن بزرگ‌ترین تصمیم عمرش نقش به‌سزایی ایفا می‌کند. سومین بخش «گرسنگی» نیز وضع متأثرکننده‌ی ساندز پس از شروع اعتصاب غذا در ماه مارس ۱۹۸۱ و زوال تدریجی علائم حیاتی‌اش تا مرگ او -در پیِ ۶۶ روز گرسنگی- را دربرمی‌گیرد.

مک‌کوئین البته یک‌طرفه به قاضی نرفته است و به دو تن از افسران زندان حکومتی هم تا حدی نزدیک می‌شود؛ یکی ریموند لوهان (با بازی استوارت گراهام) -که اصلاً همراه با او وارد داستان فیلم می‌شویم- هم‌چنین افسر تازه‌کاری که برای سرکوب اعتراض آزادی‌خواهان همراه عده‌ای دیگر با کامیون به زندان آورده می‌شود و وقتی نمی‌تواند جوّ ملتهبی که باتوم‌به‌دستان به‌وجود می‌آورند را تحمل کند، هیجان‌زده و مضطرب، پشت دیوار اشک می‌ریزد. لوهان هم که زندانیان -از جمله بابی ساندز- را شدیداً ضرب‌وُشتم می‌کند، مشت‌هایش همیشه خونین است و در هراسی دائمی از کشته شدن به‌سر می‌برد؛ او سرانجام وقت ملاقات مادرش در آسایشگاهی روانی، با شلیک گلوله‌ی یکی از جمهوری‌خواهان از پای درمی‌آید.

«گرسنگی» عمدتاً انباشته از رنگ‌های کدر و سرد است که به‌دنبال اوج‌گیری قضیه‌ی اعتصاب غذای ساندز، سفید هم به رنگ‌های فیلم اضافه می‌شود. با وجود این‌که خط داستانی فیلم -مرگ خودخواسته‌ی یک انسان بر اثر گرسنگی- بسیار تأثربرانگیز بوده است، خوشبختانه استیو مک‌کوئین به دام افراط در احساسات‌گرایی نیفتاده.

از آن‌جا که حدود ۹۵ درصد از زمان «گرسنگی» در زندان می‌گذرد، برخی سکانس‌های فیلم در راستای روی پرده آوردن حس‌وُحال این محیط ملالت‌بار و خفقان‌آور کار می‌کند؛ از جمله سکانس کش‌دار تمیز کردن آلودگی‌های کف راهروی مابین سلول‌ها که دوربین در انتهای راهرو، ثابت کاشته شده است (تصویر اول از بالا). در سکانس تلاش ناموفق کشیش برای منصرف کردن بابی هم دوربین طی زمانی قابلِ توجه، هیچ تکانی نمی‌خورد؛ انگار مک‌کوئین بدون توسل به حرکات دوربین، خواسته توجه تماشاگر را فقط معطوف به اظهارنظرهای بااهمیت آقای ساندز کند (تصویر دوم از بالا).

بعد از دو سکانس پیش‌گفته‌ی گفت‌وُگو با کشیش و نظافت راهرو، فیلمساز عاقبت آن‌چه بیننده ۷۰ دقیقه انتظارش را می‌کشیده است، نشان‌اش می‌دهد. یک‌پنجمِ پایانی «گرسنگی» شبیه تألیف یک قطعه‌ی ادبی پرشور در وصف قهرمانی بزرگ است با پلان‌هایی تأثیرگذار، باورکردنی و صدالبته تکان‌دهنده. بابی ساندز در این دقایق گویی همان عیسی مسیح (ع) است که مراحل مشقت‌بار به صلیب کشیده شدن را یکی‌ پس از دیگری طی می‌کند.

در بستر مرگ، مسیح (ع) به دیدار بابی می‌آید؛ با پوششی امروزی و چهره‌ای که بیش از هر چیز، شمایل‌های بیزانسی‌اش را به ذهن می‌آورد (تصویر شماره‌ی ۱). آن‌جا هم که ساندز پس از آخرین استحمام‌اش از هوش می‌رود و یکی از نگهبانان، او را پیچیده در ملافه‌ای سفید بغل می‌کند، دوباره به‌یاد تصویر پیکر بی‌جان عیسی (ع) در تابلوها و مجسمه‌های موسوم به "پی‌یتا" (pietà) اثر هنرمندان مطرح اروپایی می‌افتیم؛ مثلاً: نقاشی "پی‌یتا" (Pietà Martinengo) از جیووانی بلینی یا پیکره‌ی مشهور میکل آنژ (تصویر شماره‌ی ۲).

 

تصویر شماره‌ی ۱ 

تصویر شماره‌ی ۱: نمایی از فیلم (راست) که به شمایل مسیح در موزائیکی از آثار به‌جای‌مانده‌ی سده‌ی دوازدهم میلادی، متعلق به روم شرقی و به‌دست آمده از ایاصوفیه (چپ) شباهت کامل دارد.

 

تصویر شماره‌ی ۲ 

تصویر شماره‌ی ۲: نمایی از فیلم (راست) که شبیه به دو اثر هنری برجسته‌ی اروپا موسوم به "پی‌یتا" کار جیووانی بلینی (سمت چپ، بالا) و میکل آنژ (سمت چپ، پایین) است.

 

به‌نظرم لحظات جان دادن بابی ساندز که به‌طور موازی به یادآوری خاطره‌ی دوران نوجوانی‌اش پیوند خورده، دیگر سینما نیست و به شعر پهلو می‌زند؛ به‌خصوص جایی که بابیِ نوجوان پس از دویدنی طولانی، کمی مکث می‌کند، به راهی که طی کرده است، به پشت سرش نگاه می‌کند و گویی از دروازه‌ی بهشت می‌گذرد... در ارکستر باشکوه «گرسنگی»، وجودِ هیچ ساز ناکوکی را حس نمی‌کنیم؛ کارگردانی، فیلمنامه، فیلمبرداری، تدوین، موسیقی، طراحی صحنه و لباس و... بالاخره بازیگری همگی قابلِ ستایش‌اند.

دیگر تقریباً مطمئن‌ایم که مایکل فاسبندرِ ایرلندی-آلمانی‌تبار، بازیگر مورد علاقه‌ی مک‌کوئین است چرا که در باورپذیر ساختن هر سه فیلم بلند سینمایی وی، نقشی کلیدی داشته. با دقت در تک‌تک سکانس‌های حضور فاسبندر در «گرسنگی»، نمی‌شود تردید کرد که او برای ایفای درستِ نقش ‌دشوار آقای ساندز -علی‌الخصوص طی فصل انتهایی- زحمت و رنجی بسیار متحمل شده است.

استیو مک‌کوئین که اکنون به‌واسطه‌ی ساخت فیلم اسکاری‌اش -"۱۲ سال بردگی"- چهره‌ی شناخته‌شده‌ی سینمای جهان به‌شمار می‌رود؛ در جشنواره‌ی کن سال ۲۰۰۹، برای «گرسنگی» توانست صاحب افتخار اولین کارگردان انگلیسیِ برنده‌ی جایزه‌ی دوربین طلایی شود... «گرسنگی»، شمایل مبارزی به بزرگی بابی ساندز را خدشه‌دار نمی‌کند و فیلمی هم‌شأن پای‌مردی اوست.

 

پژمان الماسی‌نیا

چهارشنبه، ۱۱ فروردین ۱۳۹۵ (ویرایش‌شده)
بازنشر در سایت کافه نقد [کلیک کنید]

 

[۱]: برای خواندن نقد فیلم شرم، این‌جا را کلیک کنید.

[۲]: برای خواندن نقدی دیگر از گرسنگی، این‌جا را کلیک کنید.

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

       

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.