برف چرا می‌بارد؟ نقد و بررسی فیلم «ادوارد دست‌قیچی» ساخته‌ی تیم برتون

Edward Scissorhands

كارگردان: تیم برتون

فيلمنامه: کارولین تامپسون

بازيگران: جانی دپ، وینونا رایدر، دایان ویست و...

محصول: آمریکا، ۱۹۹۰

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۵ دقیقه

گونه: درام، فانتزی، عاشقانه

بودجه: ۲۰ میلیون دلار

فروش: حدود ۸۶ میلیون دلار

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۴۱: ادوارد دست‌قیچی (Edward Scissorhands)

 

کتمان نمی‌کنم که اگر قرار باشد از میان ساخته‌های تیم برتون و همکاری‌های مشترک‌اش با جانی دپ، فیلم مورد علاقه‌ام را نام ببرم، بی‌معطلی سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت را معرفی خواهم کرد. اما در این برهه، تمایل داشتم به اثر قدیمی‌تری از برتون بپردازم [۱]؛ چه فیلمی بهتر از نقطه‌ی شروع این همکاری هنری پرثمر؟ ادوارد دست‌قیچی، محصول ۱۹۹۰ سینمای آمریکا.

پگی (با بازی دایان ویست)، فروشنده‌ی دوره‌گرد لوازم آرایشی که روزی ناامیدکننده را پشت سر گذاشته است، تصمیم می‌گیرد شانس‌اش را در قصر بزرگ حومه‌ی شهر هم امتحان کند. او در اتاق زیر شیروانی، موجود مهربانی به‌نام ادوارد (با بازی جانی دپ) را پیدا می‌کند که به‌جای دست، صاحب چند قیچی است! پگی که ادوارد را آسیب‌دیده و تنها می‌بیند، او را به خانه‌ی خودش، در شهر می‌برد...

فیلم، داستان ادوارد، مخلوق نیمه‌تمامِ مخترعی منزوی و سالخورده (با بازی وینسنت پرایس) را تعریف می‌کند که مردم شهر، خواسته یا ناخواسته، هریک به‌شکلی سعی دارند او را آلوده‌ی مادیات، سرقت، تمنیات نفسانی و... کنند؛ ادوارد گرچه موجودی کامپیوتری نیست اما انگار برای لغزیدن به سمت هیچ نوعی از آلودگی‌ها برنامه‌ریزی نشده است.

ادوارد دست‌قیچی مثل باقی فیلم‌های برتون، حال‌وُهوایی فانتزی دارد. این فیلم چنان‌که برشمردم، آغاز همکاری بلندمدت تیم برتون و جانی دپ است که تاکنون ادامه یافته. فیلمنامه‌ی ادوارد دست‌قیچی که -طبق طرحی از خود برتون- توسط کارولین تامپسون نوشته شده است، ایده‌های جالبی هم دارد. برای مثال، در انتهای فیلم روشن می‌شود، ساخت مجسمه‌های یخی توسط ادوارد در شب کریسمسِ هر سال، علت باریدن برف بر پشت‌بام‌های شهر است.

شعار تبلیغاتی ادوارد دست‌قیچی این بود: «داستان یک مرد شریف غیرمعمولی» و زیرنویس پوسترش هم این عبارت به‌یادماندنی و کلیدی: «او هیچ چیز به‌جز بی‌گناهی نمی‌شناسد و هیچ چیز به‌جز زیبایی نمی‌بیند». به‌راستی هم این‌چنین است، ادوارد به‌غیر از زیبا و زیباتر کردن محیط اطراف‌اش کاری نمی‌کند؛ درواقع به‌جز خوشحال کردن ساکنان ناسپاس شهر کوچک، کار دیگری از دست‌اش ساخته نیست.

ادوارد دست‌قیچی فیلمی سمبلیک است؛ و به‌خاطر همین بُعد نمادین فیلم، می‌توان تعابیر گوناگونی از آن به‌دست داد. مثلاً می‌شود ادوارد را نماد تمام انسان‌های پاکدلی دانست که به‌علتی دچار نقصِ جسمانی‌اند ولی با این وجود، کوچک‌ترین نسبتی با پلیدی‌ها ندارند. اهالی شهر را به‌مثابه‌ی مردم جامعه‌ای عاری از احساس و ترحم گرفتن هم کار دشواری نیست.

ادوارد دست‌قیچی علاوه بر تمام وجوه قابل بررسی‌اش، ادای دین برتون به وینسنت پرایس [۲] است که دلدادگان پروُپاقرص سینما او را به‌ویژه در فیلم‌های ترسناک راجر کورمن و اقتباس‌های ارزان‌قیمتِ سینمایی از آثار ادگار آلن پو [۳] به ذهن‌شان سپرده‌اند. قصر گوتیک ادوارد دست‌قیچی -به‌عنوان نمونه- یادآور محل اقامت نیکولاس مدینا (با بازی همین آقای پرایس) در سردابه و پاندول (The Pit and the Pendulum) [ساخته‌ی راجر کورمن/ ۱۹۶۱] است. پرایس، قهرمان روزهای کودکی تیم برتون بوده است و آقای رؤیاپرداز، انیمیشن کوتاه وینسنت (Vincent) [محصول ۱۹۸۲] را نیز در ستایش او ساخت.

جانی دپ در فیلم سنگ‌تمام می‌گذارد؛ محال است ادوارد دست‌قیچی را ببینید و ادواردش را دوست نداشته باشید! خانم‌ها که حتماً عاشق‌اش می‌شوند و آرزو می‌کنند کاش جای پگی باشند تا برای این پسرک غیرعادیِ خجالتی حسابی دل بسوزانند و مادری کنند! ادوارد دست‌قیچی دارای یکی از معصوم‌ترین کاراکترهای تاریخ سینماست. ادوارد دست‌قیچی از این نظر، مدام مرد فیل‌نمای دیوید لینچ [۴] را به‌خاطرم می‌آورد.

گهگاه از برخی بازیگران صاحب‌ادعا و نه صاحب‌سبکِ وطنی، اظهارات مضحکی می‌شنویم مثل این‌که طوری جلو آمده‌ام که تماشاگر هر بار فیلم جدیدی از من ‌ببیند، با چیزی مواجه ‌شود که انتظارش را ندارد! بد نیست به این آقا، آقایان یا احیاناً بانوان محترم توصیه کرد به‌جز تولیدات خودشان، کمی "فیلم" تماشا کنند، آن‌وقت شاید دست از گزافه‌گویی بردارند! سخن کوتاه، شما میانِ ادوارد، کاپیتان جک اسپارو، ویلی وانکا و بنجامین بارکر [۵] -که جانی دپ بازی کرده است- چه وجهِ تشابهی می‌توانید پیدا کنید؟

البته شخصاً معتقد نیستم که بازیگر، هر مرتبه بایستی کاراکتر جدیدی خلق کند که از زمین تا آسمان با قبلی‌ها فرق داشته باشد؛ کمااین‌که طی عمر صدوُچند ساله‌ی سینما، بازیگران درخشانی داشته و داریم که اصلاً به‌واسطه‌ی مؤلفه‌های همیشگی و منحصربه‌فردشان، دوست داریم بارها و بارها در فیلم‌های مختلف ببینیم‌شان چرا که خوب بلدند چه جزئیاتی به همان کلیت دوست‌داشتنی بیفزایند تا تماشاگر دل‌زده نشود. از این قبیله، جک نیکلسون و خسرو شکیبایی [۶]، دو نمونه‌ی بی‌تکرار هستند؛ باقی بزرگان را هم لابد دارید در ذهن‌تان مرور می‌کنید.

از قبیله‌ی مجاور به‌غیر از دپ، یک نام قابل احترام دیگر نیز به‌یاد سپرده‌ام: پیتر سلرز. انصاف بدهید که مثلاً بین سه نقشی که او در دکتر استرنج‌لاو [۷] قدرتمندانه بازی کرده با سربازرس کلوزوی دست‌وُپاچلفتی [۸] در سری‌فیلم‌های پلنگ صورتی (The Pink Panther) و باغبان خوش‌قلب و ساده‌دلِ حضور (Being There) [ساخته‌ی هال اشبی/ ۱۹۷۹] اشتراکات چندانی نمی‌شود سراغ گرفت. بدون شک، ادوارد دست‌قیچی اگر جانی دپ را در نقش اصلی‌اش نداشت، این‌قدر در دل سینمادوستان جا باز نکرده بود.

تیم برتون معمولاً اکیپ ثابت خودش را دارد؛ از جانی دپ و هلنا بونهام کارتر که بگذریم، بین سایر عوامل، آقای فانتزی‌ساز بیش‌ترین همکاری‌ها را با دنی الفمن داشته است. الفمن از اولین فیلم بلند برتون، ماجراجویی بزرگ پی-‌وی (Pee-wee's Big Adventure) [محصول ۱۹۸۵] با او همراه شد. لحن موسیقی دنی الفمن در ادوارد دست‌قیچی کاملاً با فیلمِ گاهی شاد و گاه اندوه‌بار تیم برتون هم‌خوانی دارد. سه سال بعد، الفمن و برتون در ساخت انیمیشن کابوس قبل از کریسمس (The Nightmare Before Christmas) همکاری کردند که تا به حال، گوش‌نوازترین تجربه‌ی مشترک آن‌هاست!

ادوارد زیاده از حد، انسان است! او بویی از شهوت و منفعت‌طلبی نبرده و همین کافی است تا زندگی روی زمینِ انسان‌ها تبدیل به کابوسی ادامه‌دار شود. در دنیای آدم‌ها اگر گرگ نباشی، هر کسی سعی می‌کند کلاه‌ات را بردارد! ادوارد بلد نیست چطور هم‌رنگ جماعت شود. او می‌فهمد که هیچ‌کجا برایش امن‌تر از همان گوشه‌ی دنج قصر مطرود نیست. وقتی می‌بیند زندگی با آدم‌ها آش چندان دهن‌سوزی نیست، به تنهایی‌اش پناه می‌برد، یک تنهایی باشکوه‌ با یاد و خیال پررنگ عشق زمینی‌اش، کیم (با بازی وینونا رایدر).

غیر از فیلم‌ترسناک‌هایی که وینسنت پرایس یا -قبل‌تر از او- بوریس کارلوف ستاره‌شان بودند، فضاهای آثار تیم برتون، فیلم‌های برجسته‌ی سالیان اوج سینمای اکسپرسیونیست و ساخته‌های فریدریش ویلهلم مورنائو و فریتس لانگ را به ذهن متبادر می‌کنند. نحوه‌ی رنگ‌آمیزی و فضاسازی ادوارد دست‌قیچی در عین حال، خاطره‌ی خوش تماشای فانتزی‌های کلاسیک تاریخ سینما به‌خصوص جادوگر شهر اُز (The Wizard of Oz) [ساخته‌ی ویکتور فلمینگ/ ۱۹۳۹] را زنده می‌کند. ضمناً می‌دانیم که برتون کار در سینمای حرفه‌ای را به‌عنوان انیماتور در تولیدات دیزنی آغاز کرد و هنوز انیمیشن می‌سازد که تازه‌ترین نمونه‌اش فرنکن‌وینی (Frankenweenie) [محصول ۲۰۱۲] بود. این هم یکی دیگر از آبشخورهای حس‌وُحال رؤیایی و کارتونی ادوارد دست‌قیچی و بقیه‌ی آثارش است.

ادوارد دست‌قیچی شاید به پای نقاط عطف کارنامه‌ی سینمایی پرتعداد آقای تیم برتون -که به‌نظر من، فیلم‌های ماهی بزرگ (Big Fish) [محصول ۲۰۰۳] و سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت [۹] هستند- نرسد و حتی امروزه کمی کُند به‌نظر بیاید؛ اما پس از ۲۴ سال هنوز نفس می‌کشد و بسیار تأثیرگذار است.

 

پژمان الماسی‌نیا

دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳

[۱]: سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت از آثار متأخر فیلمساز و تولید سال ۲۰۰۷ است.

[۲]: بازیگر فیلم‌های کم‌هزینه‌ی رده‌ی سینمای وحشت که صدای خاصی داشت.

[۳]: نویسنده‌ی مشهور آمریکایی سده‌ی نوزدهم که بیش‌تر به‌واسطه‌ی فضای ترسناک و درون‌مایه‌ی گوتیک حاکم بر آثارش شهرت دارد.

[۴]: The Elephant Man، محصول ۱۹۸۰.

[۵]: کاپیتان جک اسپارو، کاراکتر اصلی سری‌فیلم‌های دزدان دریایی کارائیب (Pirates of the Caribbean)؛ ویلی وانکا، کاراکتر اصلی فیلم چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازی (Charlie and the Chocolate Factory) [ساخته‌ی تیم برتون/ ۲۰۰۵] و بنجامین بارکر، کاراکتر اصلی فیلم سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت (Sweeney Todd: The Demon Barber of Fleet Street) [ساخته‌ی تیم برتون/ ۲۰۰۷].

[۶]: خسرو شکیبایی در سینمای ایران، یک استثناست. او هم مثل ادوارد دست‌قیچی با دیگران متفاوت بود. بزرگ بود اما از اهالی امروز، نه. خسرو انگار در زمان و مکانی نامناسب به‌دنیا آمده بود. او یک شباهت دیگر هم با ادوارد داشت؛ به‌جز خودش، نمی‌توانست به هیچ‌کس صدمه بزند... یکی از افسوس‌های نگارنده این است که در زمان حیاتِ این‌جهانی آقای شکیبایی، درباره‌ی سینما نمی‌نوشت. قدر خسرو آن‌طور که باید، شناخته نشده است.

[۷]: دکتر استرنج‌لاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب عشق بورزم (Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb) [ساخته‌ی استنلی کوبریک/ ۱۹۶۴].

[۸]: ۶ فیلم از ۱۹۶۳ تا ۱۹۸۲ و همگی به کارگردانی بلیک ادواردز.

[۹]: سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت از فیلم‌های محبوب من است؛ از انگشت‌شمار فیلم‌هایی که دوبار دیدم‌شان!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

آهن‌ها و احساس؛ نقد و بررسی فیلم «منطقه‌ی ۹» ساخته‌ی نیل بلومکمپ

District 9

كارگردان: نیل بلومکمپ

فيلمنامه: نیل بلومکمپ و تری تاتچل

بازيگران: شارلتو کوپلی، جیسون کوپ، دیوید جیمز و...

محصول: آفریقای جنوبی، کانادا، نیوزیلند و آمریکا، ۲۰۰۹

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۱۲ دقیقه

گونه: اکشن، درام، علمی-تخیلی

بودجه: ۳۰ میلیون دلار

فروش: حدود ۲۱۱ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: کاندیدای ۴ اسکار

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۴۰: منطقه‌ی ۹ (District 9)

 

رسیدن به شماره‌ی جادویی چهل، حال غریبی دارد!... برای چهلمین طعم سینما فکر کردم بهتر است به ژانری بپردازم که تاکنون جایش اینجا خالی بوده؛ سینمای علمی-تخیلی و یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌های این گونه‌ی پرهوادار: منطقه‌ی ۹. در وهله‌ی نخست، مشاهده‌ی نام پیتر جکسونِ نابغه به‌عنوان یکی از تهیه‌کنندگان منطقه‌ی ۹، کافی است تا هر علاقه‌مندِ سینمایی را ترغیب به تماشای فیلم کند. منطقه‌ی ۹، اولین ساخته‌ی بلند نیل بلومکمپ، کارگردان جوان آفریقایی‌تبار است.

سال‌ها قبل، سفینه‌ی فضایی عظیمی در آسمان شهر ژوهانسبورگ [۱] پدیدار شده است و موجودات فضایی از آن زمان به کره‌ی زمین آمده‌اند. اکنون انسان‌ها پس از گذشت بیش از دو دهه، بیگانگان را در ناحیه‌ای محصور و معروف به "منطقه‌ی ۹" ساکن کرده‌اند درحالی‌که شرایط دشواری بر محیط زندگی آن‌ها حاکم است. یک سازمان چندملیتی تحت عنوان MNU قرار است که به سرپرستی ویکوس ون‌ده‌مرو (با بازی شارلتو کوپلی) موجودات فضایی را به منطقه‌ی ۱۰ منتقل کند. زمینی‌ها، ارزشی برای بیگانه‌ها قائل نیستند و آن‌ها را -به‌دلیل شکل ظاهری‌شان- با لقب توهین‌آمیز "میگو" خطاب می‌کنند! یکی از فضایی‌های باهوش و مبتکر به‌نام کریستوفر جانسون درصدد تغییر این شرایط حقارت‌آمیز است که ویکوس حین انجام مأموریت‌، هم نتیجه‌ی تلاش او را به هدر می‌دهد و هم به خودش و سلامتی‌اش ضربه می‌زند. مایعی تیره‌رنگ، کلید حلّ مشکل ون‌ده‌مرو و بلیت بازگشت فضایی‌های درمانده به سیاره‌شان است...

بلومکمپ در منطقه‌ی ۹ سعی کرده است تا حدّ امکان از کلیشه‌های جریان غالب سینمای علمی-تخیلی فاصله بگیرد و فیلمی از جنس دیگر بسازد؛ صحت این ادعا را مثلاً در نحوه‌ی طراحی ویژه‌ی فضایی‌ها به‌وضوح می‌شود ردیابی کرد. لوکیشن فیلم هم جایی است که تا به حال کم‌تر در سینما مورد استفاده قرار گرفته و همین مسئله در تشدید حس‌وُحال متفاوت منطقه‌ی ۹ تأثیرگذار واقع شده. این‌که آدم‌فضایی‌ها در منطقه‌ی ۹ به‌شکلی منفعل و بی‌هدف نشان داده شده‌اند که تحت سلطه‌ی بی‌رحمانه‌ی انسان‌های جاه‌طلب قرار دارند، از جمله وجوه تمایز فیلم است.

هر بیننده‌ای که مختصری تاریخ معاصر بداند، با شنیدن نام ژوهانسبورگ و آفریقای جنوبی، بی‌درنگ سالیان سیاه آپارتاید را به‌خاطر خواهد آورد؛ بنابراین چندان دور از انتظار نیست که عده‌ای بخواهند فیلم را تا حدّ استعاره‌ای خشک‌وُخالی از دوران تبعیض نژادی -که از قضا مصادف با دوران کودکی فیلمساز بوده است- پایین بیاورند. از این منظر، منطقه‌ی ۹ را می‌توانیم یک اکشن سیاسی-اجتماعی نیز قلمداد کنیم. حرف منطقه‌ی ۹ اما به‌نظرم جهانی‌تر از این گوشه‌کنایه‌هاست.

منطقه‌ی ۹، حرص و آز سیری‌ناپذیر انسان به تصاحب قدرت را به نقد می‌کشد. وقتی ویکوس دچار آلودگی می‌شود و بدن‌اش به‌تدریج تغییر ماهیت می‌دهد، دوستان و همکاران سابق‌اش در MNU او را فقط به چشم یک کالای پرارزش تجاری می‌بینند که می‌تواند رؤیاهای بی‌پایان بشر برای به‌کارگیری تسلیحات نظامی پیشرفته‌ی فضایی‌ها را محقق کند. نکته‌ی ظریف و هولناک فیلم، پناه بردن ویکوس ون‌ده‌مرو به فضایی‌ها از دست اطرافیان و هم‌پالکی‌های پیشین‌اش است.

منطقه‌ی ۹ با پوسترهای کنجکاوی‌برانگیز و جملات تبلیغاتی محشری نظیرِ «اینجا به شما خوش‌آمد نمی‌گویند» موفق به جذب علاقه‌مندان فیلم‌های علمی-تخیلی شد. این‌ها را به نام پیتر جکسون -که سفت‌وُسخت پشت فیلم و کارگردان‌اش ایستاد- اضافه کنید؛ نتیجه، مرکز توجه قرار گرفتن فیلم بود. منطقه‌ی ۹ طی هشتادوُدومین مراسم آکادمی -مورخ هفتم مارس سال ۲۰۱۰- در ۴ رشته‌ی بهترین فیلم (پیتر جکسون و کارولاین کانینگهام)، فیلمنامه‌ی اقتباسی (نیل بلومکمپ و تری تاتچل)، تدوین (جولین کلارک) و جلوه‌های ویژه (دن کافمن، پیتر مایزرز، رابرت هابروس و مت آیتکن) کاندیدای کسب اسکار بود که افتخار بزرگی برای نیل بلومکمپِ تازه‌وارد به‌شمار می‌رفت.

منبع اقتباس فیلمنامه‌ی منطقه‌ی ۹، رمان یا کتابی مشهور نیست بلکه براساس فیلم کوتاه حدوداً ۵ دقیقه‌ای و تحسین‌شده‌ی کارگردان به‌نام زنده ماندن در جوبورگ (Alive in Joburg) [محصول ۲۰۰۶] توسط خودِ بلومکمپ و همسرش خانم تری تاتچل نوشته شده است. صحنه‌پردازی چرک منطقه‌ی ۹ در هرچه باورپذیرتر کردن فضاهای خاص فیلم مؤثر افتاده و باعث شده است که جلوه‌های ویژه، مصنوعی -و به‌اصطلاح کارتونی- به‌نظر نرسد. عجیب است که فیلم برای طراحی صحنه و لباس [۲]، حداقل نامزد جایزه‌ی اسکار هم نشد!

تمام نکات مثبت فیلم وقتی برجسته‌تر می‌شود که بدانیم منطقه‌ی ۹ تنها با بودجه‌ای ۳۰ میلیون دلاری تولید شده است! بودجه‌ای که با هزینه‌ی تولید بلاک‌باسترهای امروزی، قابل مقایسه نیست. برای مثال، بودجه‌ی تبدیل‌شوندگان: عصر انقراض (Transformers: Age of Extinction) [ساخته‌ی مایکل بی/ ۲۰۱۴] یکی از علمی-تخیلی‌های ضعیفِ اکران امسال، ۲۱۰ میلیون دلار بود! منطقه‌ی ۹ به‌نسبت هزینه‌ی مورد اشاره، گیشه‌ی مناسبی نیز داشت و توانست نزدیک به ۲۱۱ میلیون دلار بفروشد.

فیلم احتمالاً به‌علت در اختیار نداشتن بودجه‌ی آنچنانی، از وجود سوپراستار که چه عرض کنم(!) از حضور هیچ بازیگر چهره‌ای بهره نمی‌برد. شارلتو کوپلی هم پس از منطقه‌ی ۹ بود که شناخته‌ شد و سال جاری، ملفیسنت (Maleficent) [ساخته‌ی رابرت استرومبرگ/ ۲۰۱۴] با بازی او در نقش پادشاه استفان به نمایش درآمد. منطقه‌ی ۹ نمونه‌ی قابل بحثی برای اثبات این نکته‌ی مهم است که فیلم قبل از هر مؤلفه‌ای، به فیلمنامه‌ی سنجیده و کارگردانی مسلط نیاز دارد.

منطقه‌ی ۹ فیلمی علمی-تخیلی است اما شیوه‌ای که نیل بلومکمپ برای روایت داستان‌اش برگزیده، در دقایقی گاه فیلم‌های رئالیستی و مستندگونه را به‌یاد می‌آورد. منطقه‌ی ۹ خوشبختانه یک‌سره مبدل به ملغمه‌ای از پلان‌های خون‌بار و خشونت‌آمیز نشده و بلومکمپ مجالی نیز برای شاعرانگی و احساس در نظر گرفته است که به‌عنوان اصلی‌ترین نمونه، می‌توان به ابتکار ویکوسِ استحاله‌یافته در ساخت گل‌های فلزی برای همسرش اشاره کرد؛ در ناگوارترین شرایط، نباید اجازه داد امید رنگ ببازد... معتقدم کاربست ظرائف و جزئیات این‌چنینی‌اند که به داد فیلم‌ها می‌رسند.

نیل بلومکمپ در فیلم سینمایی بعدی‌اش، الیزیوم (Elysium) [محصول ۲۰۱۳] قصد داشت موفقیت منطقه‌ی ۹ را -به‌نوعی- تکرار کند که البته شکست خورد. فیلم طوری به پایان می‌رسد که به‌سادگی راهِ ساخت دنباله‌هایی بر منطقه‌ی ۹ را باز می‌گذارد. کاش بلومکمپ منطقه‌ی ۱۰ [۳] را با تمرکز و حال‌وُهوای منطقه‌ی ۹ بسازد تا خاطره‌ی بد الیزیوم هرچه زودتر از ذهن‌مان محو شود! دیگر این‌که منطقه‌ی ۹ اگر درجه‌ی R گرفته، پیش از هر چیز به‌ همان رئالیسم مورد علاقه‌ی کارگردان در به تصویر کشیدن صحنه‌های خشن بازمی‌گردد... منطقه‌ی ۹ از آثار قابل اعتنا و غیرمتعارف سینمای علمی-تخیلی در سال‌های اخیر است، ببینید تا باور کنید!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۳

[۱]: بزرگ‌ترین شهر کشور آفریقای جنوبی.

[۲]: چنان‌که گفتم، به‌ویژه صحنه‌پردازی منطقه‌ی ۹ مدنظرم است.

[۳]: اگر قرار باشد چنین دنباله‌ای بر فیلم ساخته شود.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.