نسیم خوشایند سینمای کلاسیک؛ نقد و بررسی فیلم «خدمتکار» ساخته‌ی تیت تیلور

The Help

كارگردان: تیت تیلور

فيلمنامه: تیت تیلور [براساس رمان کاترین استاکت]

بازيگران: ویولا دیویس، اِما استون، اکتاویا اسپنسر و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۱

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۴۷ دقیقه

گونه: درام

بودجه: ۲۵ میلیون دلار

فروش: نزدیک به ۲۱۷ میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

جوایز مهم: برنده‌ی ۱ اسکار و کاندیدای ۳ اسکار دیگر

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۵۰: خدمتکار (The Help)

 

داستان در جکسون، شهری از ایالت‌های جنوبی آمریکا می‌گذرد. دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی است و نژادپرستی بیداد می‌کند. فیلم روی وضعیت نابسامان گروهی از خدمتکاران زن سیاهپوست متمرکز شده است که تیره‌روزی‌هایشان را از زبان ایبیلین کلارک (با بازی ویولا دیویس) می‌شنویم. به‌مرور درمی‌یابیم که ایبیلین این قصه‌ها را برای ثبت در کتاب جسورانه‌ی اسکیتر فیلان (با بازی اِما استون) دختر سفیدپوست جوانی که شیفته‌ی نویسندگی است، تعریف می‌کند. او با بقیه‌ی دوستان‌اش فرق دارد و هیچ‌وقت محبت‌های خدمتکار مهربان سیاهپوست‌شان، کنستانتین (با بازی سیسیلی تایسون) را از یاد نبرده است. کتاب اسکیتر اگر چاپ شود، خواب خیلی‌ها را آشفته خواهد کرد...

موتور فیلم به‌معنی واقعی به‌دنبال اخراج دوست صمیمی ایبیلین، مینی جکسون (با بازی اکتاویا اسپنسر) روشن می‌شود؛ تا قبل از آن، خدمتکار به‌کُندی جلو می‌رود. درست است که آغاز خدمتکار با ‌جذابیت چندانی توأم نیست اما تیت تیلور به‌تدریج در همراه کردن مخاطب با فیلم‌اش توفیق می‌یابد تا آنجا که تایم ۱۴۷ دقیقه‌ای خدمتکار تماشاگر را کلافه نمی‌کند. خدمتکار را فیلمی پرشخصیت و خوش‌آب‌وُرنگ با لحظاتی فرح‌بخش و درمجموع سرگرم‌کننده یافتم که خسته‌کننده‌ نیست؛ چنان‌که خالی از ایراد هم نه!

اشتباه نکنید! در طعم سینما بنا ندارم به فیلم‌ها بدوُبیراه بگویم! در قضاوت نهایی، خدمتکار فیلم به‌دردبخوری است که دیدن‌اش حال‌تان را خوب می‌کند که اگر چنین نبود اصلاً برای شماره‌ی ۵۰ انتخاب‌اش نمی‌کردم. خدمتکار فیلمی است استاندارد [۱] و البته قابل حدس که مورد دوم ابداً منافاتی با تماشایی بودن‌اش ندارد؛ از قضا خدمتکار هر زمان از این قاعده‌ی کلی عدول کرده، ضربه خورده است. اجازه بدهید مقصودم را با اتکا به مثالی، روشن کنم.

در آثاری از این دست، درام وقتی به‌طور کامل مؤثر واقع می‌افتد که برای یکی از آدم‌های درگیر -اینجا مینی مناسب‌ترین گزینه بود- مصیبتی جبران‌ناپذیر رخ دهد تا علاوه بر تأثیرگذاری پیش‌گفته، نیروی محرکه‌ای شود برای پیش‌برد داستان و به صحنه آمدن تمامی شخصیت‌های ذی‌نفع. در خدمتکار قرار است این قوای پیش‌برنده از قضیه‌ی دستگیری و -متعاقب‌اش- به زندان افتادنِ "یول می" تأمین شود که به دو دلیل ناکام می‌ماند.

اول این‌که یول می آدم مهمی در فیلم نبوده است، یک سرسوزن به او نزدیک نشده‌ایم و به‌غیر از علاقه‌اش به فرستادن دوقلوها به کالج، چیزی از او نمی‌دانیم که هم‌دردی‌مان را برانگیزد. ثانیاً سکانس بازداشت‌اش حس‌وُحال و رمق آنچنانی ندارد؛ تنها دل‌نگرانی یول می هنگام دستگیری، به این برمی‌گردد که نمی‌گذارند کیف‌اش را همراه ببرد! شخصاً به‌علت انتظاری که خودِ فیلم به‌وجود می‌آورد -چنان‌که‌ گفتم- تصور می‌کردم یک بلای اساسی سرِ مینی بیاید؛ ولی برعکس، او نه‌تنها به‌کلی از کار بی‌کار نمی‌شود بلکه شغلی کم‌دردسرتر -و تازه مادام‌العمر- پیدا می‌کند، دخترش را سر کار می‌فرستد، از شر شوهر بداخلاق‌اش خلاص می‌شود، پولی از قِبلِ چاپ کتاب به جیب می‌زند و...! [۲]

از جمله وجوه قابل اعتنای فیلم، تیم پرقدرت زنان بازیگرش است. در خدمتکار هیچ مرد پررنگی وجود ندارد و کنترل فیلم بی‌بروبرگرد در دست خانم‌هاست! بازیگران خدمتکار از ویولا دیویس و اکتاویا اسپنسر و اِما استون گرفته تا آلیسون جانی (در نقش مادر اسکیتر) و آهنا اوریلی (در نقش الیزابت لیفولت) و مخصوصاً برایس دالاس هاوارد (در نقش هیلی هولبروک)، همه خوب‌اند. اما دو انتخاب ویژه‌ی من از میانِ بازیگران فیلم، جسيكا چستين و سیسی اسپیسک هستند که به‌ترتیب نقش‌های سلیا فوت (کارفرمای جدید مینی) و خانم والترز (مادر هیلی) را بازی می‌کنند.

چستین را از کشف‌های سینمای چند سال اخیر می‌دانم. او متخصص بازی در نقش زنان عامی، خانه‌دار و شوهردوست است! به‌یاد بیاورید حضور درخشان‌اش در پناه بگیر (Take Shelter) [ساخته‌ی جف نيكولز/ ۲۰۱۱] را که در طعم سینمای شماره‌ی دوم درباره‌اش نوشته بودم. او در خدمتکار نقش زنی برون‌گرا، احساساتی و بی‌شیله‌پیله که آشپزی و خانه‌داری‌اش به کفر ابلیس نمی‌ارزد(!) را پرانرژی ایفا می‌کند. توجه داریم که در خدمتکار، هنر جسیکا چستین فقط در ارائه‌ی تصویری باورکردنی از زنی شلوغ و پرسروُصدا خلاصه نمی‌شود بلکه سلیای مأیوس و افسرده را نیز ستایش‌برانگیز بازی کرده است.

اسپیسک هم یک‌بار دیگر نشان می‌دهد که چه بازیگر توانایی است. او که از دیرباز به‌علت بازی در فیلم‌هایی از قبیل کری (Carrie) [ساخته‌ی برایان دی‌پالما/ ۱۹۷۶] و حلقه‌ی دو (The Ring Two) [ساخته‌ی هیدئو ناکاتا/ ۲۰۰۵] -شاید بشود گفت- در سینمای وحشت کلیشه شده، مثل آب خوردن از پس ایفای نقشی طنزآمیز برمی‌آید. شاید بازی‌های قابل قبول خدمتکار را باید مرهون پیشینه‌ی تیت تیلور در بازیگری دانست. کارگردان خیلی خوب به جزئیات رفتاری خانم‌های فیلم‌اش پرداخته است؛ به‌طوری‌که احساس می‌کنیم فیلم را یک زن ساخته!

خدمتکار طی هشتادوُچهارمین مراسم آکادمی، کاندیدای چهار اسکار شد که سه‌چهارم‌اش به بازیگری ربط داشت! نامزدی‌های خدمتکار از این قرار بودند: بهترین فیلم (برانسون گرین، کریس کلومبوس و مایکل بارناتان)، بازیگر نقش اول زن (ویولا دیویس)، بازیگر نقش مکمل زن (اکتاویا اسپنسر) و -باز هم- بازیگر نقش مکمل زن (جسيكا چستين). فیلم که با صرف بودجه‌ای ۲۵ میلیون دلاری تهیه شده بود‌، عاقبت توانست نزدیک به ۲۱۷ میلیون بفروشد که در نوع خودش، موفقیتی چشمگیر به‌حساب می‌آید.

تنها اسکار خدمتکار را خانم اسپنسر گرفت که دو تا از دیالوگ‌های معرکه‌ی فیلم -با اجرای خوب او- بیش‌تر در ذهن می‌مانند: «از خوشحالی‌شون وقتی کوچیک‌ان خیلی خوشمون می‌آد ولی بعد، اونا دقیقاً شبیه مادراشون می‌شن...» و: «ما توی جهنم زندگی می‌کنیم، ما اینجا گیر افتادیم، بچه‌هامون اینجا گیر افتادن...» (نقل به مضمون) ایبیلین نیز در آخر به سرنوشت کنستانتین دچار می‌شود و این گویی فرجام محتوم تمام زنان خدمتکار سیاهپوست است؛ ترک خانه‌ای که سال‌ها با کم‌ترین دستمزد زحمت‌اش را کشیده، با دست‌های خالی و دلی شکسته و پردرد...

راستی به‌خصوص بعد از به قدرت رسیدن باراک اوباما، هیچ دقت کرده‌اید که سینمای آمریکا چند فیلم اسم‌وُرسم‌دار با محوریت تقبیحِ تبعیض نژادی و سیاهپوستانِ تحتِ ظلم و جور ساخته است؟! به‌جز خدمتکار، در حال حاضر این‌ها را به‌خاطر می‌آورم: ۱۲ سال بردگی (Twelve Years a Slave) [ساخته‌ی استیو مک‌کوئین/ ۲۰۱۳]، پیشخدمت (The Butler) [ساخته‌ی لی دنیلز/ ۲۰۱۳]، جانگوی آزادشده (Django Unchained) [ساخته‌ی کوئنتین تارانتینو/ ۲۰۱۲] و لینکلن (Lincoln) [ساخته‌ی استیون اسپیلبرگ/ ۲۰۱۲] که درامی تاریخی و زندگی‌نامه‌ای درباره‌ی سیاستمداری بود که حالا بیش از هر چیز، به‌واسطه‌ی صدور "اعلامیه‌ی آزادی بردگان"اش شناخته‌شده است. شما چه فیلم‌هایی را می‌توانید نام ببرید؟ [۳]

گرچه محافظه‌کاری و دست‌به‌عصا پیش رفتنِ خدمتکار گاه بدجور توی ذوق می‌زند [۴]؛ اما در سالیانی که به‌عنوان نمونه، کاریزماتیک جلوه دادن عوالم هم‌جنس‌گرایانه -برای فیلم‌ها- امتیازی بالقوه محسوب می‌شود، خدمتکار هم‌چون نسیم خوشایندی است که بیننده‌ی دل‌زده از پرده‌دری‌های امروز سینما را به‌یاد خاطرات دل‌پذیر سینمای کلاسیک می‌اندازد. خدمتکار مثلِ پیش‌غذایی مقوی است که شاید جای غذای اصلی را نگیرد ولی شرط می‌بندم تا اطلاع ثانوی، سیرتان خواهد کرد.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌‌شنبه ۶ آذر ۱۳۹۳

[۱]: البته با مقادیری اغماض!

[۲]: ترجمه‌ی فارسی رمان منبع اقتباس خدمتکار، نوشته‌ی کاترین استاکت -تحت همین عنوان- در بازار وجود دارد. آن‌هایی که کتاب را خوانده‌اند، ممکن است بگویند تمام موارد فوق در رمان آمده. اگر چنین باشد، این سؤال را مطرح می‌کنم که مگر فیلم اقتباسی بایستی برگردان نعل‌به‌نعل کتاب باشد؟! پس سهم سینما -و مقتضیات‌‌اش- این وسط چیست؟

[۳]: به‌لحاظ نمایش موفقیت‌آمیز وجهه‌ای منزجرکننده از نژادپرستی و استثمار ضمن بهره‌گیری از جذابیت‌های سینمایی، جانگوی آزادشده را پرقدرت‌تر از سایر فیلم‌های این‌مضمونیِ سالیان گذشته می‌دانم.

[۴]: گاهی به‌نظر می‌رسد تیت تیلور خیال کرده واقعاً در دوره‌ی ریاست‌جمهوری جان اف. کندی و لیندون جانسون به‌سر می‌بریم، تیلور سعی می‌کند با فیلم‌اش فقط طرح مسئله کند تا مبادا به کسی برنخورد!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

عاشق شدن در خاک، سوختن در برف؛ نقد و بررسی فیلم «زیر پوست» ساخته‌ی جاناتان گلیزر

Under the Skin

كارگردان: جاناتان گلیزر

فيلمنامه: جاناتان گلیزر و والتر کمپل [براساس رمان مایکل فابر]

بازیگران: اسکارلت جوهانسون، جرمی مک‌ویلیامز، لینزی تیلر مک‌کی و...

محصول: انگلستان، آمریکا و سوئیس

اولین اکران در مارس ۲۰۱۴ (انگلستان)

مدت: ۱۰۹ دقیقه

گونه: علمی-تخیلی، درام، هیجان‌انگیز

درجه‌بندی: R

 

در سلسله نوشتارهای سینمایی‌ام سعی دارم -حتی‌الامکان- بدون لو دادن قصه، عمدهْ برجستگی‌های فرمی و محتوایی اثر را برشمرم؛ اما گهگاه موردی استثنائی نظیر همین فیلم زیر پوست پیش می‌آید که اشاره‌ به پاره‌ای بزنگاه‌های کلیدی آن، اجتناب‌ناپذیر است. با این‌همه مطمئن باشید آن‌قدر ناگفته از زیر پوست باقی خواهم گذاشت که از دیدن‌اش لذت ببرید. پس آسوده‌خاطر، دل به متن بسپارید لطفاً!

بیگانه‌ای در هیئت یک زن (با بازی اسکارلت جوهانسون)، سوار بر ونی سفیدرنگ بی‌وقفه در خیابان‌های گلاسکوی اسکاتلند می‌راند و مردهای تنها و هوس‌باز را می‌فریبد... زیر پوست سومین ساخته‌ی سینمایی جاناتان گلیزر به‌شمار می‌رود که فیلمنامه‌اش اقتباسی –البته- غیروفادارانه از رمانی تحت همین عنوان، نوشته‌ی مایکل فابر است. کشف زیر پوست از میان تولیداتِ کم‌مایه و اکثراً بی‌مایه‌ی جدیدِ سینمای علمی-تخیلی، مثل صید مروارید از جوی حقیری است که به گودال می‌ریزد! [۱]

ایده‌ی مرکزی فیلم، آرزوی مهارناپذیر برای انسان شدن، به‌طرز غیرقابل انکاری هوش مصنوعی (A.I. Artificial Intelligence) [ساخته‌ی استیون اسپیلبرگ/ ۲۰۰۱] را به ذهن متبادر می‌کند. [۲] اما زیر پوست از بیگ‌پروداکشن اسپیلبرگ خیلی جمع‌وُجورتر است و ریخت‌وُپاش آنچنانی ندارد. به‌جای ربات/پسربچه (با بازی هالی جوئل آزمنت) هم اینجا یک موجود فرازمینی داریم که از قضا مؤنث است و نقش‌اش را اسکارلت جوهانسون -این‌بار با موهای مشکی!- بازی می‌کند.

درواقع بودجه‌ی ۸ میلیون یورویی زیر پوست اجازه‌ی چندانی به بریزوُبپاش نمی‌داده [۳] که این مسئله به‌هیچ‌وجه مترادف با سردستی به تصویر کشیدن فیلم نیست. اتفاقاً تکه‌هایی از زیر پوست که به جنبه‌ی فرازمینی‌اش اختصاص دارد، به‌شدت شسته‌رفته و خلاقانه از کار درآورده شده ‌است. اوج این خلاقیت را بدون شک بایستی مربوط به سکانسی هولناک از فیلم دانست که یکی از قربانیان -به‌شکلی که انتظارش را نداریم- قالب تهی می‌کند و تنها پوست تن‌اش به‌جا می‌ماند.

رعایت ایجاز -البته از منظری که اشاره می‌کنم- از مشخصه‌های بارز زیر پوست است. ایجازی که فارغ از قضاوت پیرامون مثبت یا منفی بودن تبعات‌‌اش، گاهی به خساست در خرج کلمات و رمزگشایی از علت وقایع پهلو می‌زند و ممکن است در عین شوق‌برانگیز بودن برای عده‌ای، بعضی‌های دیگر را کلافه کند! به‌عنوان نمونه، در فیلم، درباره‌ی این‌که اصلاً این موجودات -زن بیگانه‌ی ون‌سوار، همکاران مذکر موتورسواری هم دارد!- از کجا آمده‌اند و هدف‌شان چیست، کلامی بر زبان آورده نمی‌شود. زیر پوست به‌طور کلی فیلم کم‌دیالوگی است.

۵-۶ سالی هست که اسکارلت جوهانسون به یکی از معتبرترین بازیگران زن سینمای آمریکا تبدیل شده که در پروژه‌های مهم هر سال -از مستقل‌های کم‌هزینه گرفته است تا بلاک‌باسترها- حضور می‌یابد. برای اطمینان یافتن از صحت این اظهارنظر، کافی است نگاهی کوتاه داشته باشیم به واپسین سطور کارنامه‌ی حرفه‌ای خانم جوهانسون: پرستیژ (The Prestige) [ساخته‌ی کریستوفر نولان/ ۲۰۰۶]، ویکی کریستینا بارسلونا (Vicky Cristina Barcelona) [ساخته‌ی وودی آلن/ ۲۰۰۸]، ما یک باغ‌وحش خریدیم (We Bought a Zoo) [ساخته‌ی کامرن کرو/ ۲۰۱۱]، انتقام‌جویان (The Avengers) [ساخته‌ی جاس ویدون/ ۲۰۱۲]، دان جان (Don Jon) [ساخته‌ی جوزف گوردون-لویت/ ۲۰۱۳]، Her [ساخته‌ی اسپایک جونز/ ۲۰۱۳]، کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان (Captain America: The Winter Soldier) [ساخته‌ی مشترک آنتونی و جو روسو/ ۲۰۱۴] و...

زیر پوست خوشبختانه در موج تازه‌ای که پس از موفقیت باورنکردنی دو قسمت نخستِ مسابقات هانگر (The Hunger Games) [به‌ترتیب ساخته‌ی گری راس و فرانسیس لارنس/ ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳] در حیطه‌ی فیلم‌های علمی-تخیلی به راه افتاده است، قرار نمی‌گیرد؛ قصه‌ی نوجوانی جسور که شبیه دیگران نیست، علیه استبداد حاکم برمی‌آشوبد و نظم موجودِ جامعه‌ی الینه‌شده [۴] را به‌هم می‌زند. واگرا (Divergent) [ساخته‌ی نیل برگر/ ۲۰۱۴] و بخشنده (The Giver) [ساخته‌ی فیلیپ نویس/ ۲۰۱۴] دو نمونه‌ی شاخص‌اند که همین امسال اکران شدند.

با وجود این‌که در جمع‌بندی نهایی، نظرم نسبت به زیر پوست مثبت است -و اصلاً اگر چنین نبود، دست به قلم نمی‌بردم- ولی نمی‌توانم کتمان کنم که حین تماشای فیلم گاه این نکته هم از فکرم عبور می‌کرد که می‌شد از زیر پوست با ایجاز بیش‌تر -سوای مواردی که برشمردم- و پرهیز از تکرار برخی مکررات، یک فیلم نیمه‌بلند شاهکار ساخت که قدرت تأثیرگذاری‌اش به‌مراتب بالاتر از اثر حاضر باشد.

فیلم دارای چند ایده‌ی درخشان با اجراهایی فوق‌العاده است. به قابل‌اعتناترین‌شان که اشاره کردم؛ بقیه، این‌ها هستند: •ورود به دالان تاریکی که برای مردان اغواشده به‌منزله‌ی خط پایان است به‌اضافه‌ی مراحلی که هر نوبت پشت‌سر گذاشته می‌شوند (مخصوصاً مرحله‌ی آخر که قربانی‌های بهت‌زده را در کام خود فرو می‌برد)؛ •صحنه‌ی غریبی که موجود فضایی، چهره‌ی این‌جهانی‌اش را در دست می‌گیرد و به آن خیره می‌شود و مهم‌تر از همه: •استعاره‌ی سوزانده شدن در برف...

بیگانه‌ی اغواگر تا مقطعی از زیر پوست، وظیفه‌اش را اتوماتیک‌وار و بی‌هیچ احساسی، تمام‌وُکمال انجام می‌دهد اما از جایی به‌بعد، هوای حوا شدن به ‌سرش می‌افتد. او تا اندازه‌ای هم موفق می‌شود؛ غذا می‌خورد (گرچه نصفه‌نیمه)، اتوبوس‌سواری می‌کند، تلویزیون می‌بیند، حتی در زمین خاکیْ عشق -یا چیزی مثل آن- را می‌فهمد ولی از آنجا که از انسان بودن فقط پوست‌اش را دارد، ناکام می‌ماند، جسمْ یاری‌اش نمی‌دهد.

زیر پوست بهره‌مند از فضا و حس‌وُحالی متفاوت با عموم فیلم‌ها به‌ویژه علمی-تخیلی‌هاست به‌طوری‌که مثلاً اتمسفر بعضی سکانس‌ها، فیلم‌های رده‌ی سینمای وحشت را به‌خاطر می‌آورد. در زیر پوست شکلی از شاعرانگی نیز جریان دارد. در این زمینه، توجه‌تان را جلب می‌کنم به آن سوپرایمپوز [۵] معرکه‌ی فیلم که زنْ گویی در آغوش امنِ جنگلی پرداروُدرخت به خواب رفته... زیر پوست فیلمی است که به‌مرور طرفداران مخصوصِ خودش را دست‌وُپا خواهد کرد.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۶ آذر ۱۳۹۳

[۱]: هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد... (فروغ فرخزاد، تولدی دیگر).

[۲]: فراموش نکنیم که داستان کوتاه برایان آلدیس -که هوش مصنوعی براساس‌اش ساخته شد- و رمان مایکل فابر -منبع اقتباس زیر پوست- خواه‌ناخواه هر دو ملهم از یک کتاب خیلی قدیمی‌تر و مشهورند: ماجراهای پینوکیو (Le avventure di Pinocchio) اثر جاودانه‌ی کارلو کلودی.

[۳]: اسپیلبرگ، ۱۳ سال پیش برای ساخت هوش مصنوعی حداقل ۱۰۰ میلیون دلار بودجه در اختیار داشت.

[۴]: "الیناسیون" بیانگر شرایطی است که طی آن، انسان به‌گونه‌ای بیمار می‌شود که خود را گم می‌کند؛ شخصیت و هویت واقعی و طبیعی خود را نمی‌شناسد و وجود حقیقی و فطری‌اش را می‌بازد.

[۵]: Superimpose، سوپرایمپوز عبارت است از تداخل یا درهم رفتن دو تصویر بدون آن‌که هیچ‌یک از آن دو در حال محو یا ظاهر شدن باشد (دانشنامه‌ی رشد، مدخل افه‌های تصویری).

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.