کجاست آزادی؟! نقد و بررسی فیلم «اشباح گویا» ساخته‌ی میلوش فورمن

Goya's Ghosts

كارگردان: میلوش فورمن

فيلمنامه: میلوش فورمن و ژان-کلود کریر

بازيگران: استلان اسکارسگارد، ناتالی پورتمن، خاویر باردم و...

محصول: اسپانیا و آمریکا، ۲۰۰۶

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۱۴ دقیقه

گونه: زندگی‌نامه‌ای، درام، تاریخی

بودجه: ۵۰ میلیون دلار

فروش: حدود ۹ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۵۲: اشباح گویا (Goya's Ghosts)

 

در طعم سینمای مختصِ میلوش فورمن شاید انتظار این باشد که به پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته (One Flew Over the Cuckoo's Nest) [محصول ۱۹۷۵] یا حداقل آمادئوس (Amadeus) [محصول ۱۹۸۴] بپردازم. اولی، از محبوب‌ترین فیلم‌های عمرم است که به‌ویژه با دوبله‌ی فارسی [۱] و نام این‌جایی‌اش -دیوانه از قفس پرید- تا ابد در خاطرم ثبت شده. از پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته زیاد گفته و شنیده‌ایم و ترجمه‌ی رمان‌اش هم به فارسی موجود است.

اما ساخته‌ی مهجور آقای فورمن، اشباح گویا است که گفتنی‌ها پیرامون‌اش کم نیستند. به این فیلم نه در کارنامه‌ی حرفه‌ای خاویر باردم آنطور که باید و شاید، پرداخته شده؛ نه -علی‌رغم شایستگی‌هایش- به‌اندازه‌ی باقی ساخته‌های میلوش فورمن تحویل گرفته شده است. داستان اشباح گویا در عصر اوج‌گیری برپائی دادگاه‌های تفتیش عقاید و در اسپانیا می‌گذرد.

مقطع زمانی حساسیت‌برانگیزی که فورمن برای روایت داستان فیلم‌اش برگزیده است، می‌تواند برای دوستداران -و نه الزاماً پژوهشگران- تاریخ جذاب باشد. چالش تاریخ‌شناسان با سینماگران تمام‌نشدنی است! سینما به هر حال اقتضائات، محدویت‌ها و همین‌طور بهانه‌های مخصوصِ خودش را بابت به تصویر نکشیدن همه‌ی زوایای حقایق تاریخی دارد.

پدر لورنزو (با بازی خاویر باردم) یکی از اعضای مهم دادگاه انگیزاسیون [۲] است که دیگر اعضا را به شکنجه و اعمال روش‌های خشونت‌آمیز گذشته برای اعتراف‌گیری از متهمان، ترغیب می‌کند. پیشنهادی که عاقبت سرنوشت خود او را هم تغییر می‌دهد. در این اوضاع، گویا که علاقه‌ای به بازی با دُم شیر ندارد، بیهوده سعی می‌کند کاری به کار سیاست نداشته باشد... جالب است که میلوش فورمن نقش نخست فیلم را به یک اسپانیایی‌زبان نسپرده و بازیگری اسکاندیناویایی را انتخاب کرده است.

نقش فرانسیسکو گویا را استلان اسکارسگاردِ سوئدی بازی می‌کند که علاقه‌مندان سینما او را بیش‌تر با حضور در فیلم‌هایی مثل رونین (Ronin) [ساخته‌ی جان فرانکن‌هایمر/ ۱۹۹۸] به نقش گرگور، دزدان دریایی کارائیب: صندوقچه‌ی مرد مُرده (Pirates of the Caribbean: Dead Man's Chest) [ساخته‌ی گور وربنیکسی/ ۲۰۰۶] به نقش بیل چکمه‌ای و دختری با خالکوبی اژدها (The Girl with the Dragon Tattoo) [ساخته‌ی دیوید فینچر/ ۲۰۱۱] به نقش مارتین به‌جا می‌آورند.

از بازی قابل قبول اسکارسگارد که بگذریم، درخشان‌ترین نقش‌آفرینی اشباح گویا، بدون تردید متعلق خواهد بود به خاویر باردم که ایفاگر شخصیت مرموز و چندبُعدی پدر لورنزو است. لحن و میمیک خاص باردم مخصوصاً در یک‌سوم ابتدایی فیلم، در جذابیت شخصیت پدر لورنزو بسیار مؤثر واقع می‌شود. ناتالی پورتمن نیز در دو نقش بازی می‌کند: اینس -مدل نقاشی‌های گویا و به‌نوعی منبع الهام او- و دختر اینس، آلیسیا. پورتمن در باورپذیری اینسِ ۱۵ سالْ زندان کشیده، بسیار موفق عمل کرده و دقیقاً به‌همین دلیل است که همراهی او با گاری حامل جسد لورنزو در پایان فیلم، مضحک جلوه نمی‌کند.

اغلب درخصوص پرداختن به تاریخ در سینما و تماشای فیلم‌های تاریخی، دافعه وجود دارد؛ سینماگر شاید از کمبود امکانات و مستندات تاریخی می‌نالد و سینمادوست از فقر وجوه دراماتیک و جذابیت. اشباح گویا نمونه‌ی قابل اعتنای یک فیلم تاریخی سروُشکل‌دار و به‌عبارتی، استاندارد است که اگر ایرادی هم دارد، جوری توی ذوق نمی‌زند که ارتباط بیننده با اثر مختل شود و ادامه‌ی تماشایش غیرممکن.

این حد از کیفیت در اشباح گویا باعث می‌شود تا تماشاگر به‌جای تمرکز روی شمردنِ -به‌قول معروف- گاف‌های سازندگان(!) دل به داستان ببندد و مشتاقانه سرنوشت آدم‌های فیلم را دنبال کند. تصمیم ندارم اشباح گویا را بری از هرگونه عیب‌وُنقصی جلوه دهم زیرا جدا از این‌که قصه‌ی فیلم در کشوری دیگر روایت می‌شود، زمان وقوع ماجراها نیز به بیش از ۲۰۰ سال قبل بازمی‌گردد. اگر داستان در تهرانِ دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ می‌گذشت، سوتی گرفتن از فیلم کار ساده‌ای بود! پس تأکیدم مربوط به فقدان ایرادات فاحش و مخل است.

از جمله نقاط عطف فیلم، همان‌جاست که فرانسیسکو گویا قدرت شنوایی‌اش را کاملاً از دست داده و در رویارویی با لورنزو، تنها، بخش انتهایی یک کلمه را لب‌خوانی می‌کند و با خیال این‌که مورد اهانت قرار گرفته است، حقیقت آنچه درباره‌ی لورنزو می‌پندارد را به او ابراز می‌کند. البته باید حدس زد که طرف مقابل‌اش هم کسی نیست که چنین اظهارنظری را بی‌جواب بگذارد و برداشت خود را از شخصیت گویا -و تمام هنرمندانی که برای ادامه‌ی حیات هنری، نیازمند حمایت مالی قدرتمندان هستند- بدون پرده‌پوشی بیان می‌کند: «تو برای کسی کار می‌کنی که بهت پول بده! دیروز برای شاه اسپانیا، امروز برای فرانسوی‌ها، فردا چی؟...» (نقل به مضمون)

اشباح گویا را به‌واسطه‌ی رنگ‌آمیزی‌اش دوست دارم. متوجه هستیم که فیلم در سال‌های پختگی و کمال هنری فرانسیسکو گویا می‌گذرد؛ نقاش چیره‌دستی که به‌نظرم "رنگ" سهمی کلیدی در جاودانگی تابلوهایش دارد. این تقارن، اتفاقی نیست؛ میلوش فورمن بی‌گدار به آب نمی‌زند. ریزه‌کاری‌های چهره‌پردازی و طراحی صحنه و لباس اشباح گویا کاملاً برازنده‌ی فیلمی حول‌وُحوش یک نقاش بزرگ است.

اشباح گویا یک فیلم تاریخی مربوط به روزگاری سپری‌شده نیست؛ اشباح گویا "تاریخ مصرف" ندارد و کشف اشارات صریح و نهان‌اش به فجایع سیاسی دوره‌ی معاصر، هوش و تمرکز چندانی نمی‌خواهد. یورش ارتش فرانسه به اسپانیا و دادن وعده‌ی پوچ آزادی به مردم، به‌وضوح یادآور وقایع تلخ خاورمیانه و کشورهای همسایه‌ی ماست. چنان‌که نمایش اسپانیا، زیر فشار شکنجه و انگیزاسیون -به گواه گفتگوهای خودِ فورمن در زمان اکران عمومیِ فیلم [۳]- به‌عنوان مثال، بی‌شباهت به اعتراف‌گیری‌های بازداشتگاه گوانتانامو [۴] نیست.

به بحث درمورد نحوه‌ی ادای کلمات -توسط باردم و دیگر بازیگران غیرانگلیسی‌زبان فیلم که متخصص‌اش را می‌طلبد و ممکن است گهگاه سهواً مشکل‌دار باشد- وارد نمی‌شوم. اما خاویر باردم -چنان‌که قبل‌تر اشاره‌ای مختصر داشتم- فوق‌العاده ایفای نقش می‌کند. حضور او در اشباح گویا به دو بازه‌ی زمانیِ اسپانیای گرفتار وحشتِ تفتیش عقاید و اسپانیای بعد از انقلاب فرانسه تقسیم می‌شود؛ بازی آقای باردم وقتی در نظرمان ارزش بیش‌تری می‌یابد که حس می‌کنیم او به ذات یکسان هر دو دوره‌ی مذکور پی برده است؛ اسپانیای تحت سلطه‌ی کلیسا با اسپانیای -به‌اصطلاح- آرمانیِ انقلابیون چه توفیری دارد؟! همه‌چیز مهیاست؛ الا عدالت و آزادی!

درواقع اگر نقش‌آفرینی خاویر باردم را به‌واسطه‌ی نمایش سیر تحول کشیشی افراطی به یک انقلابی دوآتشه‌ قابل تحسین بدانیم، صددرصد راه به خطا برده‌ایم و فیلم را هم سرسوزنی نفهمیده‌ایم! جانِ کلام فورمن -و ایضاً بازی باردم- این است که اصولاً تحولی صورت نمی‌گیرد! با استناد به آن ضرب‌المثل معروف [۵] فقط پالان عوض شده، این عناوین هستند که تغییر کرده‌اند!

اشباح گویا آن دسته از تماشاگرانی را که انتظار دیدن فیلم زندگی‌نامه‌ای پروُپیمانی درخصوص نقاش محبوب‌شان -فرانسیسکو گویا- دارند، ناامید می‌کند. اما اگر بخواهید درام جذابی درباره‌ی سرگذشت لورنزو و اینس ببینید و در کنارش نیز علاقه‌مند به دیدن چگونگیِ به سرانجام رسیدنِ برخی آثار گویا و برهه‌های حساسی از تاریخ اسپانیا -مثلاً دوران پرآشوب پس از پیروزی انقلاب فرانسه- باشید، بدون شک از فیلم لذت خواهید برد.

اشباح گویا فیلمی است که حوصله سر نمی‌برد و -حداقل- به یک‌بار دیدن‌اش می‌ارزد. رنگ‌وُبوی کهنگی بر آثاری نظیر اشباح گویا نمی‌نشیند چرا که قابلیت تعمیم به سایر اعصار مشابه را دارند و می‌دانید که زیاده‌طلبی‌های بشر را هیچ پایانی نیست... نمای انتهایی فیلم، مثل یک تابلوی زیبای نقاشی می‌ماند؛ خوب دقت کنید و ترانه‌ی پایانی تیتراژ را هم از دست ندهید!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌‌‌شنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۳

[۱]: به مدیریتِ دوبلاژ خسرو خسروشاهی.

[۲]: Inquisition، تفتیش عقاید.

[۳]: نگاه کنید به: گفتگوی پاسکال برتن با میلوش فورمن، ترجمه‌ی امید بهار، هفته‌نامه‌ی شهروند، ۱۳۸۶.

[۴]: نام پایگاهی در خلیج گوانتانامو (Guantanamo Bay) در جنوب شرقی جزیره‌ی کوبا که در اختیار ارتش آمریکا قرار دارد. در پی حملات انتحاری ١١ سپتامبر سال ۲۰۰۱ در آمریکا و اعلام دکترین مبارزه‌ی جهانی با تروریسم، دولت آمریکا بازداشتگاهی را در این پایگاه ایجاد کرد تا کسانی را که در ارتباط با اقدامات تروریستی در نقاط مختلف جهان بازداشت می‌شوند، در این محل زندانی کند. از آنجا که آمریکا این افراد را "نظامیِ دشمن" نمی‌داند، آنان از حقوق اسیران جنگی برخوردار نیستند و از آنجا که نه تابعیت آمریکایی دارند و نه در خاک آمریکا دستگیر یا زندانی شده‌اند، در حوزه‌ی قضایی ایالات متحده هم قرار ندارند و مشمول حقوق بازداشت‌شدگان در قوانین آن کشور، مانند ایراد رسمی اتهام، دسترسی به وکیل مدافع در مراحل بازجویی و حق محاکمه‌ی سریع و عادلانه نشده‌اند (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل بازداشتگاه گوانتانامو).

[۵]: خر همان خر است، پالان‌اش عوض شده!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

دعوت به ضیافتی شکوهمند؛ نقد و بررسی فیلم «بعضی‌ها داغشو دوست دارن» ساخته‌ی بیلی وایلدر

Some Like It Hot

كارگردان: بیلی وایلدر

فيلمنامه: بیلی وایلدر و آی. ای. ال دایاموند

بازيگران: مرلین مونرو، جک لمون، تونی کرتیس و...

محصول: آمریکا، ۱۹۵۹

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۲۱ دقیقه

گونه: کمدی-رمانتیک

بودجه: نزدیک به ۳ میلیون دلار

فروش: ۴۰ میلیون دلار

درجه‌بندی: PG

جوایز مهم: برنده‌ی ۱ اسکار و کاندیدای ۵ اسکار دیگر

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۵۱: بعضی‌ها داغشو دوست دارن (Some Like It Hot)

 

بعضی‌ها داغشو دوست دارن یک مرلین مونروی درخشان دارد در اوج فعالیت‌های سینمایی‌اش و البته ۴ سال قبل از مرگ. به او، اضافه کنید زوجی جذاب و خاطره‌انگیز: تونی کرتیس و جک لمون! دو دوست نوازنده‌ی آس‌وُپاس که برای فرار از دست گنگسترهایی که به خون‌شان تشنه‌اند، به روش جالبی متوسل می‌شوند؛ پیوستن به گروهی متشکل از خانم‌های نوازنده و تغییرجنسیت!

در این راه، جو/جوزفین (با بازی تونی کرتیس) عاشق شوگر (با بازی مرلین مونرو) می‌شود و جری/دافنه (با بازی جک لمون) هم صاحب یک خواستگار سمج! دلیل جری و جو برای انتخاب چنین راه‌حلی، تنها تهدید گنگسترها نیست؛ آن دو بی‌کار و بی‌پول‌اند و گذشته از این‌ها، سرمای ماه فوریه‌ی شیکاگو قوزِ بالاقوز شده است! دختران نوازنده عازم میامیِ گرم و رؤیایی هستند. فیلمنامه‌ی درست‌وُحسابی یعنی همین! بدون حفره و پر از جزئیات. بعضی‌ها داغشو دوست دارن یک کمدی-رومانتیک شاهکار از گنجینه‌ی سینمای کلاسیک است.

گویا این داستان نخستین‌بار در فرانسه‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ به فیلم برگردانده شده است [۱] و علاوه بر بعضی‌ها داغشو دوست دارن بازسازی دهه‌ی پنجاهی دیگری نیز در آلمان داشته [۲]. چنین مضمونی چنانچه قرار باشد یک‌بار دیگر در سینمای این روزها روی پرده بیاید، فقط خدا می‌داند با چه معجون بدمزه و بدمنظری آکنده از شوخی‌های کلامی و جنسی ناشایست، فاقد ظرافت و پرده‌پوشی طرف خواهیم شد.

برای نمونه از فیلم‌های اکران ۲۰۱۳، به‌یاد بیاورید کمدی مبتذل این پایان است (This Is the End) ساخته‌ی مشترک ست روگن و اون گلدبرگ را که مملو از فحاشی، شوخی‌ شرم‌آور جنسی و انواع و اقسام مشروبات الکلی، مواد مخدر و انحرافات اخلاقی بود [۳]. بله! خوشبختانه بعضی‌ها داغشو دوست دارن به سال‌های نجابت و معصومیتِ -جریان غالب- سینما تعلق دارد.

بیلی وایلدر -که مصاحبه‌های خواندنی‌اش در دسترس است [۴]- ضمن وقوف بر نقش خود به‌عنوان فیلمساز، دوست نداشت تماشاگرش دائماً متوجه باشد که "یک فیلم" می‌بیند. بنابراین، می‌شود آرمان او را به‌تعبیری "روی پرده آوردن زندگی" قلمداد کرد. فیلمبرداری چارلز لنگ در بعضی‌ها داغشو دوست دارن -مطابق ایده‌آلِ مورد اشاره‌ی وایلدر- به‌هیچ‌وجه به چشم نمی‌آید.

بعضی‌ها داغشو دوست دارن را در عین حال می‌توان یک "فیلم رفاقتی" (Buddy Film) هم به‌حساب آورد. جک لمون اینجا علی‌رغم این‌که زوج همیشگی‌اش -والتر ماتائو [۵]- را کنار خود ندارد اما آن‌قدر با تونی کرتیس جفت‌وُجور شده که عمق رفاقت‌شان را کاملاً باور می‌کنید! مو لای درز رفاقت جری و جو نمی‌رود!

تونی کرتیس را به‌جز بعضی‌ها داغشو دوست دارن، با کمدی دوست‌داشتنی بوئینگ بوئینگ (Boeing Boeing) [ساخته‌ی جان ریچ/ ۱۹۶۵] به‌خاطر می‌آورم که کرتیس آنجا هم "خوش‌تیپه" بود و هم‌بازی‌اش جری لوئیس. چه خوب که آقای لوئیس قبول نکرد جری/دافنه‌ی بعضی‌ها داغشو دوست دارن باشد! جری لوئیس کمدین بزرگی بود ولی مگر تصور بعضی‌ها داغشو دوست دارن بدون جک لمون شدنی است؟! اگر لوئیس می‌پذیرفت، آن‌موقع شاید همکاری بی‌نظیر وایلدر و لمون نیز شکل نمی‌گرفت و سینما چندتا از بهترین کمدی‌هایش را از کف می‌داد.

جک لمون بعد از بعضی‌ها داغشو دوست دارن مبدل به بازیگر محبوب بیلی وایلدر شد و همکاری‌شان در ۶ فیلم دیگر تا سال ۱۹۸۱ -آخرین ساخته‌ی سینمایی آقای خاطره‌ساز- تداوم یافت. اگر از من بخواهید لمون را برایتان توصیف کنم، بی‌معطلی می‌نویسم: «بازیگر احترام‌برانگیز پنج دهه‌ی سینما؛ همیشه در اوج بود و چشم‌هایی مهربان داشت. او شریف بود...»

سینمادوستانی که تاکنون موفق به دیدن فیلم نشده‌اند، شاید کنجکاو باشند بدانند اصلاً بعضی‌ها داغشو دوست دارن به چه معنی است؟! باید اشاره کنم که اسم فیلم برمی‌گردد به یکی از دیالوگ‌ها که از زبان تونی کرتیس -زمانی که برای جلب نظرِ شوگر، خودش را به‌جای یک میلیونر سردمزاج جا زده است!- خطاب به مرلین مونرو می‌شنویم و اشاره به اجرای موسیقی‌های تُندوُتیز دارد: «-می‌خوای بگی از این موزیکای تُند اجرا می‌کنین... جاز؟ -آره، از اون داغاش! -هاه، خب گمون کنم بعضیا داغشو دوس دارن...» (نقل به مضمون)

فیلم طبیعتاً به‌خاطر این‌که سال‌ها پیش ساخته شده، ممکن است از دید برخی‌ها کُند و کش‌دار به‌نظر برسد، اما تردید ندارم این عده‌ی انگشت‌شمار هم از نیمه‌های بعضی‌ها داغشو دوست دارن چنین احساسی را فراموش می‌کنند و چک کردن گاه‌گدارِ تایم باقی‌مانده‌ی فیلم را از یاد خواهند برد. بعضی‌ها داغشو دوست دارن یک شروع دیدنی و خیلی هیجان‌انگیز دارد که می‌شود مهر تأییدی بر توان کارگردانی آقای وایلدر محسوب‌اش کرد.

بعضی‌ها داغشو دوست دارن به‌ویژه پایان‌بندی فوق‌العاده‌ای دارد و به‌جای تمام شدن روی نمای تکراریِ دونفره‌ی کرتیس و مونرو، به دیالوگ‌های معرکه‌ی جری/دافنه با آزگود (با بازی جو ای. براون) -کسی که به‌تازگی از او تقاضای ازدواج کرده است!- ختم می‌شود. پایان خوشی که به‌هیچ‌عنوان احمقانه و سخیف نیست. قابل توجهِ فیلم‌ها و سریال‌های وطنی که اکثراً با مشکلِ -انگار- لاینحلِ چگونه به پایان رسیدن‌شان سال‌هاست دست به گریبان‌اند!

بیلی وایلدر از جمله اساتید بلامنازع "کمدی موقعیت" در تاریخ سینمای کلاسیک است. البته خنده‌ای که وایلدر از مخاطب‌اش می‌گیرد، تنها از این راه به‌دست نمی‌آید. او ارزش کلمات را هم بسیار خوب می‌دانست. گفتگو‌هایی که در بعضی‌ها داغشو دوست دارن ردوُبدل می‌شوند، مشهورترین شاهدمثال‌ها برای فهم درستیِ این اظهارنظر هستند. دیالوگ‌های بعضی‌ها داغشو دوست دارن به‌قدری محشرند که احتمال این‌که فیلم را ببینید و چندتایشان را به حافظه نسپارید، چیزی نزدیک به صفر است!

بعضی‌ها داغشو دوست دارن ۴ آوریل ۱۹۶۰ طی سی‌وُدومین مراسم آکادمی در ۶ رشته‌ی بهترین کارگردانی (بیلی وایلدر)، فیلمنامه‌ی اقتباسی (آی. ای. ال دایاموند و بیلی وایلدر)، بازیگر نقش اول مرد (جک لمون)، طراحی هنری سیاه‌وُسفید (تد هاورث و ادوارد جی. بویل)، فیلمبرداری سیاه‌وُسفید (چارلز لنگ) و طراحی لباس سیاه‌وُسفید (اوری-کلی) کاندیدای اسکار بود که فقط توانست آخری را برنده شود. فیلم از نظر تجاری نیز یک موفقیت کامل کسب کرد؛ با کم‌تر از ۳ میلیون بودجه، موفق شد ۴۰ میلیون دلار فروش داشته باشد.

هنر کارگردانی بیلی وایلدرِ افسانه‌ای در تلفیق غبطه‌برانگیز چند گونه‌ی سینمایی پرطرفدار است: کمدی (اعم از موقعیت، اسلپ‌استیک و اسکروبال)، عاشقانه، فانتزی و گنگستری. تماشای بعضی‌ها داغشو دوست دارن به‌مثابه‌ی شرکت در یک ضیافت ۲ ساعته‌ی شکوهمند و مفرح است. ضیافتی که در خاتمه‌اش احساس پشیمانی و اتلاف وقت سراغ‌مان نمی‌آید. هرچه هست، رضایت و لبخند و حال خوش است؛ یک سرمایه‌گذاری سراسر سود!

کاش آقای وایلدر هیچ‌وقت آپارتمان (The Apartment) [محصول ۱۹۶۰] را نمی‌ساخت! آن‌وقت با وجدانی آسوده، کمدی وایلدری مورد علاقه‌ام -بعضی‌ها داغشو دوست دارن- را بهترین فیلم‌اش خطاب می‌کردم. وقتی فیلمی سینمایی -آن‌هم از نوع کمدی‌اش- ۵۵ سال [۶] دوام بیاورد و هنوز قادر باشد از عهده‌ی اولین و مهم‌ترین رسالت‌اش -خنداندن تماشاگر- به‌گونه‌ای تمام‌وُکمال بربیاید، یعنی هیچ جای کارش نمی‌لنگد! یعنی جاودانگی!

 

پژمان الماسی‌نیا

دو‌‌شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳

[۱]: ۱۹۳۵، با عنوان اصلی Fanfare d’Amour.

[۲]: ۱۹۵۱، با عنوان اصلی Fanfaren der Liebe.

[۳]: درباره‌ی این پایان است، رجوع کنید به نقد آن تحت عنوان «بازیگری یا کارگردانی؟»، نوشته‌ی پژمان الماسی‌نیا، منتشرشده به تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۹۳ در «این لینک».

[۴]: برای مثال رجوع کنید به: گفتگو با بیلی وایلدر، کمرون کروو، ترجمه‌ی گلی امامی، تهران: کتاب پنجره، ۱۳۸۰.

[۵]: جک لمون و والتر ماتائو اولین کار مشترک‌شان شیرینی شانسی (The Fortune Cookie) را سال ۱۹۶۶ اتفاقاً با آقای وایلدر تجربه کردند. این همکاری در ۹ فیلم دیگر و تا آخر عمر آن‌ها ادامه پیدا کرد. آخرین فیلم لمون و ماتائو، زوج عجیب ۲ (The Odd Couple II) محصول ۱۹۹۸ بود؛ والتر در ۱ جولای ۲۰۰۰ و جک هم ۲۷ ژوئن ۲۰۰۱ درگذشت.

[۶]: تاریخ انتشار این نقد، ۱ دسامبر ۲۰۱۴ است و بعضی‌ها داغشو دوست دارن ۲۹ مارس ۱۹۵۹ اکران شد!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.