فروپاشی تراژیک زن تنها؛ نقد و بررسی فیلم «اتوبوسی به‌نام هوس» ساخته‌ی الیا کازان

A Streetcar Named Desire

كارگردان: الیا کازان

فيلمنامه: تنسی ویلیامز [براساس نمایشنامه‌ی تنسی ویلیامز]

بازيگران: ویوین لی، مارلون براندو، کیم هانتر و...

محصول: آمریکا، ۱۹۵۱

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۲۲ دقیقه

گونه: درام

بودجه: ۱ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار

فروش: ۸ میلیون دلار (آمریکای شمالی)

درجه‌بندی: PG

جوایز مهم: برنده‌ی ۴ اسکار و کاندیدای ۸ اسکار دیگر

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۶۶: اتوبوسی به‌نام هوس (A Streetcar Named Desire)

 

بلانش دوبوآ (با بازی ویوین لی) زنی میانسال با روحیه‌ای شکننده و آسیب‌دیده که بی‌پول و تنهاست، به بهانه‌ی دیدن خواهر کوچک‌تر خود، استلا (با بازی کیم هانتر) به محله‌ای پرازدحام و سطح پایین از نیواورلئان می‌رود. استلا باردار است و با شوهرش -الواتِ بی‌سروُپایی به‌نام استنلی کووالسکی (با بازی مارلون براندو)- زندگی می‌کند که چشم دیدن بلانش را ندارد. در این بین، بلانش به میچ (با بازی کارل مالدن) یکی از هم‌پالکی‌های استنلی -که مرد معقول‌تری به‌نظر می‌رسد- امید می‌بندد تا خاطرات گذشته‌ی تاریک‌اش را از طریق ازدواج با او، فراموش کند...

در این‌که اتوبوسی به‌نام هوس از برترین‌های سینمای کلاسیک است، ابداً شکی نیست؛ نشان به آن نشان که با گذشت ۶۴ سال [۱] از ساخت‌اش هنوز آن‌قدر توان دارد که بیننده‌ی -غالباً- عجول امروزی را دنبالِ خودش بکشاند و خسته نکند. اما به‌نظرم در قیاس با شاهکارهایی ملهم از متون نمایشی نظیر مردی برای تمام فصول (A Man for All Seasons) [ساخته‌ی فرد زینه‌مان/ ۱۹۶۶]، چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟ (Who's Afraid of Virginia Woolf) [ساخته‌ی مایک نیکولز/ ۱۹۶۶] و گربه روی شیروانی داغ (Cat on a Hot Tin Roof) [ساخته‌ی ریچارد بروکس/ ۱۹۵۸] [۲] [۳] اتوبوسی به‌نام هوس به‌لحاظ کم‌وُکیفِ بهره‌مندی از مؤلفه‌های سینمایی در مرتبه‌ی پایین‌تری می‌ایستد.

آن‌چه که در مواجهه‌ی نخست با اتوبوسی به‌نام هوسِ کازان جلب توجه می‌کند، اتمسفر تئاتریِ فیلم است. الیا کازان بیش‌تر بر کیفیت نقش‌آفرینی بازیگران تراز اول‌اش حساب باز کرده است تا کاربست شگردهای ناب سینمایی در راستای ترجمان متن نمایشی پرآوازه‌ی منبعِ اقتباس به زبان فیلم. به هر حال، نباید از نظر دور داشت که الیا کازان تئاتر هم کارگردانی می‌کرد [۴] و از قضا همین نمایشنامه را از ۴ سال پیش‌تر با اکیپ بازیگرانِ حاضر [۵] روی صحنه برده بود. دلیل اساسی بازی‌های قدرتمندانه‌ی اتوبوسی به‌نام هوس را نیز در همین‌جا باید جست؛ بازیگرها بارها و بارها رل‌هایشان را در برادوی تمرین کرده طوری‌که به‌قول معروف: نقش را خورده بودند! خانم لی هم یک‌مرتبه از گرد راه نرسیده بود! او تجربه‌ی روی صحنه رفتن در نقش بلانش را به کارگردانی سر لارنس الیویه داشت.

استنلی یک حیوان منزجرکننده است از طبقه‌ای پایین‌تر و خانواده‌ای مهاجر؛ نمادِ آمریکای امروز و نقطه‌ی مقابل بلانش به‌عنوان سمبلِ آمریکای دیروز، اصالت و اشرافیتی زوال‌یافته. ناگفته نماند که این اشرافیت و پیشینه هم چیزی برای افتخار کردن ندارد و تنها میراث‌اش برای بلانش، شهوت‌رانی و فساد بوده است. به‌یاد داریم که در آغاز اوست که با اتوبوسی به‌نام "هوس" وارد الیزین‌فیلدز [۶] -و فیلم- می‌شود. به‌واسطه‌ی همین نام‌گذاری‌هایِ سمبلیک، زنگ خطر نواخته می‌شود. سالی که نکوست، از بهارش پیداست! گوشی دست‌مان آمد آقای ویلیامز! این ماجرا، عاقبت خوشی نمی‌تواند داشته باشد.

اهمیت بازیگری و بازیگرها در اتوبوسی به‌نام هوس بر کسی پوشیده نیست. این فیلم، دومین تجربه‌ی مارلون براندو در سینما بود؛ ایفای نقش یاغیِ سلطه‌جو و بی‌مبالاتی به‌نام استنلی کووالسکی، تأثیر مهمی بر شکل گرفتنِ سبک‌وُسیاقِ خاصِ او در بازیگری گذاشت. اتوبوسی به‌نام هوس از معدود فیلم‌های تاریخ سینماست که بازیگران‌اش در هر چهار رشته‌ی بهترین بازیگر نقش اول مرد (براندو)، نقش اول زن (لی)، نقش مکمل مرد (مالدن) و نقش مکمل زن (هانتر) از سوی اعضای آکادمی کاندیدا شدند و همه به‌غیر از یکی، اسکار گرفتند. ناکام بزرگ، آقای براندو بود [۷].

اما گل سرسبدِ بازیگران فیلم، بی‌هیچ تردیدی ویوین لی است؛ از اسطوره‌های بازیگریِ سینمای کلاسیک که جهت جاودانه کردن نقشی به دشواریِ بلانش دوبوآ، از سلامتی‌اش مایه گذاشت [۸] و الحق که تلاش‌اش بی‌ثمر نبود؛ به‌جز اسکاری که نصیب‌اش شد -تا ابد- وقتی اسمی از اتوبوسی به‌نام هوس برده شود، بی‌درنگ چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی او در قامتِ بلانشِ درهم‌شکسته به‌یاد آورده خواهد شد [۹]. امروز کسی پیدا نمی‌شود که از جایگزینیِ خانم لی به‌جای جسیکا تندی اظهارِ تأسف کند!

ضربات پی‌درپی استنلی به جسم و جان بلانشِ ضعیف و ذاتاً وابسته، عاقبت او را از پا می‌اندازد. بلانش از زوال زیبایی و جوانی‌اش، از مرگ می‌هراسد و برای یادآوریِ مدامِ این‌که هنوز زنده است، به بی‌بندوُباریِ جنسی روی ‌آورده بوده است. وقتی دیگران این مسئله را -به‌لطف کنکاش‌های خصمانه‌ی استنلی در گذشته‌ی بلانش- می‌فهمند، حصار ناامن دروغ‌های او فرومی‌ریزد. بلانش به‌علت از کف دادن این امنیت پوشالی و -در موازات‌اش- واقعه‌ی تعدی استنلی به او، به‌طور کامل از دنیای واقعی فارغ می‌شود و به خیال پناه می‌برد. فیلم، هیچ قهرمان یا حتی شخصیتی درست‌وُدرمان معرفی نمی‌کند؛ در این برهوت، شاید -فقط کمی- میچ بویی از انسانیت برده باشد.

چه خوب که اتوبوسی به‌نام هوس سیاه‌وُسفید است! تاریکی‌ فزاینده‌ای را که بلانش سال‌هاست خود را اسیرش کرده -و در جریان فیلم به حدّ نهایی‌اش می‌رسد- می‌شد اصلاً رنگی گرفت؟ خلق‌وُخوی عمیقاً حیوانی و تیره‌وُتارِ استنلی را چطور؟! الیا کازان و هری استرادلینگ، از کنتراستِ سیاه‌ها و خاکستری‌های قاب‌هایِ اتوبوسی به‌نام هوس به تشدیدِ این تیرگی‌های غیرقابلِ انکار، با موفقیت دامن زدند. فیلمبرداریِ سیاه‌وُسفیدِ استرادلینگ توجه آکادمی را هم جلب کرد و کاندیدای اسکار شد که درنهایت جایزه را به ویلیام سی. ملور و مکانی در آفتاب (A Place in the Sun) [ساخته‌ی جرج استیونس/ ۱۹۵۱] باخت.

در لوکیشن خانه‌ی محقر کووالسکی، ما بیش از هر چیز، شاهد اسارت بلانش هستیم؛ محیطی خفقان‌آور که گویی سکانس به سکانس -مطابق با جلو رفتن زمانِ فیلم- تنگ‌وُترش‌تر می‌شود تا به آن تک‌افتادگی انتهایی منجر به فروپاشیِ تراژیک زن برسد. با وجودِ این‌که اتوبوسی به‌نام هوس در چند لوکیشن محدود می‌گذرد و ظاهراً خیلی وارد "خیابان" و "جامعه" نمی‌شود ولی سرشار از نقدهای جدی به اوضاع اجتماعیِ آمریکای نوین است. اعتراض‌هایی گزنده که آقای ویلیامز متخصصِ -به‌شیوه‌ای هنرمندانه- وارد کردن‌شان بود و با یک‌بار دیدنِ فیلم [۱۰]، نمی‌توان به تمام‌شان پی برد.

اتوبوسی به‌نام هوس علی‌رغم برخورداری از انتقادهای صریح اجتماعی، از استعاره‌ها خالی نیست. مثل استعاره‌ی "در تاریکی به‌سر بردنِ دائمیِ بلانش". امتناع او از قرار گرفتن در معرض روشنایی علاوه بر این‌که به‌خاطر برملا نشدن سن‌وُسال واقعی‌اش است (مفهوم اولیه)؛ در عین حال، تأکیدی است بر غوطه خوردن‌ او در یک تاریکیِ همیشگی و حاشیه‌ی امنیتی که بلانش با اتکا به دروغ‌هایی مکرر فراهم آورده تا بتواند گذشته‌ی شرم‌آورش را مخفی کند (مفهوم ثانویه).

اتوبوسی به‌نام هوس خوشبختانه و متأسفانه -با توجهات ویژه‌ی سانسورِچی‌های وقتِ ایالات متحده- اقتباس سینماییِ وفادارانه‌ای نیست! در فیلم، از اشارات هم‌جنس‌گرایانه‌ی صریح متن اصلی اثری دیده نمی‌شود. اما یک تغییر و تعدیل مهمِ فیلمنامه نسبت به نمایشنامه، فیلم را ابهام‌آمیز کرده و آن مسئله‌ی تعدی استنلی به بلانش است که سهمی مؤثر در فرجام قصه -و ازهم‌گسیختگی روانی زن- دارد. در حالت فعلی، اتوبوسی به‌نام هوس در این بزنگاه تا حدی گنگ است.

غیر از سه اسکاری که اتوبوسی به‌نام هوس در بیست‌وُچهارمین مراسم آکادمی به‌خاطر بازیگری برد، برنده‌ی جایزه‌ی بهترین طراحی هنریِ سیاه‌وُسفید (ريچارد دی و جرج جيمز هاپکينز) نیز شد. فیلم هم‌چنین علاوه بر کاندیداتوری آقایان مارلون براندو و هری استرادلینگ، نامزد ۶ اسکار دیگر هم بود که عبارت‌اند از: بهترین فیلم (چارلز کی. فلدمن)، کارگردانی (الیا کازان)، فیلمنامه (تنسی ویلیامز)، موسيقی متن درام (آلکس نورث)، صدابرداری (ناتان لوينسون) و طراحی لباسِ سیاه‌وُسفید (لوشين بالارد).

در اکثر قریب به‌اتفاقِ نقدها و یادداشت‌هایی که درخصوص فیلم اتوبوسی به‌نام هوس منتشر شده‌اند، یک عنصر مشترک قابلِ ردیابی است: انگار در حال خواندن تحلیل و بررسی اجرایی صحنه‌ای از یک نمایشنامه هستیم تا یک فیلم سینمایی! علت این امر، الزاماً عدم تسلط نویسندگان متن‌های مذکور بر مدیوم سینما و یا کوتاهی‌شان در حفظ انسجام نوشتار نبوده؛ در اتوبوسی به‌نام هوس پیش از هر المانی، قدرتِ "بازیگری" و غنایِ "متن" است که به چشم می‌آید.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳

[۱]: تاریخ انتشار این نقد، ۲۲ ژانویه‌ی ۲۰۱۵ است و اتوبوسی به‌نام هوس محصولِ ۱۹۵۱.

[۲]: اقتباسی از دیگر نمایشنامه‌ی مشهور تنسی ویلیامز.

[۳]:برای مطالعه‌ی نقد نگارنده بر چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟، می‌توانید رجوع کنید به «شبِ مُدام»؛ منتشرشده به تاریخ پنج‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد] هم‌چنین برای مطالعه‌ی نقد نگارنده بر گربه روی شیروانی داغ، می‌توانید رجوع کنید به «بپر پایین مگی!»؛ منتشرشده به تاریخ دو‌شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۴]: در تئاتر هم کارگردانِ قابلی بود.

[۵]: به‌جز یک تغییر؛ قرار گرفتنِ ویوین لی به‌جای جسیکا تندی.

[۶]: در اسطوره‌شناسی یونانی، الیزین‌فیلدز (Elysian Fields) یا همان الیزیوم (Elysium) در مفهوم زندگی پس از مرگ به‌کار برده می‌شود (ویکی‌پدیای انگلیسی، مدخل‌ Elysium).

[۷]: اسکار بهترین بازیگر نقش اول مردِ آن سال را همفری بوگارت به‌خاطر آفریکن کویین (The African Queen) [ساخته‌ی جان هیوستون/ ۱۹۵۱] برد.

[۸]: او دچار "اختلال دوقطبی" (Bipolar disorder) بود و سال‌های بعد درباره‌ی عواقب بازی‌ در نقش بلانش دوبوآ اظهار داشت: «مرا به مرز جنون رساند» (ویکی‌پدیای انگلیسی، مدخل‌ Vivien Leigh).

[۹]: البته سینمادوستان ویوین لی را به‌واسطه‌ی اسکارلت اوهارای بربادرفته (Gone With The Wind) [ساخته‌ی ویکتور فلمینگ/ ۱۹۳۹] هم فراموش نمی‌کنند.

[۱۰]: و حتی با یک‌بار خواندنِ نمایشنامه.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

هم شادمانی، هم اندوه؛ نقد و بررسی فیلم «هابیت: نبرد پنج سپاه» ساخته‌ی پیتر جکسون

The Hobbit: The Battle of the Five Armies

كارگردان: پیتر جکسون

فيلمنامه: پیتر جکسون، فرن والش، فیلیپا بوینز و گیلرمو دل‌تورو [براساس کتاب جی. آر. آر. تالکین]

بازیگران: ایان مک‌کلن، مارتین فریمن، ریچارد آرمیتاژ و...

محصول: نیوزیلند و آمریکا، ۲۰۱۴

مدت: ۱۴۴ دقیقه

گونه: ماجراجویانه، فانتزی

درجه‌بندی: PG-13

 

بالاخره انتظارها به‌سر آمد و با راهنمائیِ شایسته‌ی عالیجناب جکسون، یک‌بار دیگر پایمان به دشت‌های وسیعِ سرزمین میانه باز شد. اگر به‌دشواری به خودمان بقبولانیم که این آخرین قسمت از سری‌فیلم‌های سراسر هیجانِ سرزمین رازآلود میانی بود، هابیت: نبرد پنج سپاه فرجامی شکوهمند بر ۱۳ سال [۱] همراهیِ خاطره‌انگیز است که با یک جمله‌ی ساده آغاز شد: «در سوراخی داخلِ زمین، یک هابیت زندگی می‌کرد.» [۲]

هابیت: نبرد پنج سپاه را می‌شود بهترین هدیه‌ی سال نو برای دوست‌داران سینمای ماجراجویانه و فانتزی علی‌الخصوص هواداران پروُپاقرصِ کتاب‌های تالکین محسوب کرد. به‌شخصه امیدوارم هابیت: نبرد پنج سپاه آن‌قدر بفروشد و بفروشد که مترو گلدوین مایر، نیولاین سینما و برادران وارنر را وسوسه کند هرطور شده کریستوفر تالکین [۳] را به فروش حقوق فیلمسازیِ باقی آثار به‌جامانده از پروفسور جی. آر. آر. تالکینِ فقید -به‌ویژه: "سیلماریلیون" (The Silmarillion)- مجاب کنند تا گذرنامه‌ای برای هفتمین دیدار از سرزمین رؤیایی محبوب‌مان فراهم شود.

هابیت: نبرد پنج سپاه یک افتتاحیه‌ی کم‌نظیر دارد که بایستی برگ آس پیتر جکسون برای علاقه‌مندانِ مشتاقِ قسمت سوم محسوب‌اش کرد. حضور اژدها، آوار شدن‌اش بر سر مردم شهر دریاچه (Laketown) و خشم بی‌اندازه‌ای که به‌شکل شعله‌های گدازنده‌ی آتش روی کلبه‌های بی‌دفاع چوبی خالی می‌کند؛ همه و همه، تماشایی و در عین حال هولناک از کار درآمده‌اند. آغازی این‌چنینی، نوید فیلمی لبریز از اعجاب و ماجراجویی می‌دهد. انتظاری که بدونِ پاسخ نمی‌ماند و هابیت: نبرد پنج سپاه به‌قدری جذابیت دارد که حتی لحظه‌ای نمی‌توانید چشم از مانیتور -و اگر خوش‌شانس باشید: پرده‌ی سینما- بردارید.

با وجودِ این‌که هابیت: یک سفر غیرمنتظره (The Hobbit: An Unexpected Journey) [محصول ۲۰۱۲] و هابیت: نابودی اسماگ (The Hobbit: The Desolation of Smaug) [محصول ۲۰۱۳] را هم دوست دارم اما خب نمی‌شود انکار کرد که هابیت: نبرد پنج سپاه مهیج‌تر و قابلِ‌دفاع‌تر است که البته به‌نظر می‌رسد ارتباطی مستقیم با مدت زمان‌اش داشته باشد؛ هابیت: نبرد پنج سپاه بین ۶ فیلمی که آقای جکسون از سرزمین میانی ساخته، صاحب کم‌ترین تایم است: ۱۴۴ دقیقه!

هابیت: نبرد پنج سپاه دروازه‌ای دیگر برای ورود به جهان خودساخته‌ی پررمزوُرازِ تالکین است. جکسون اینجا هم مثل پنج فیلم قبلی، لوکیشن‌هایی را برگزیده -عموماً از سرزمین مادری خودش: نیوزیلند- که در خلق باورهای ما از سرزمین میانه‌ کاملاً مؤثرند. چنانچه به تفاسیر سیاسی و حواشی بی‌اعتنا باشیم و تنها سینما و آنچه روی پرده می‌آید، مدّنظرمان باشد؛ درون‌مایه‌ و مضمونِ محوری هابیت: نبرد پنج سپاه و بقیه‌ی فیلم‌هایی که تاکنون پیتر جکسون طبق نوشته‌های جی. آر. آر. تالکین کارگردانی کرده، قدرت گرفتن تدریجی شر و پلیدی و رویارویی قریب‌الوقوع تیرگی و روشنی است.

سومین قسمت، از هرگونه اتهام -نظیرِ کش‌دار بودن و یا عدم وفاداری به منبع اقتباس [۴]- بری است. هابیت: نبرد پنج سپاه مبدل به مجالی برای افسانه شدنِ تورینِ سپربلوط شده که خوشبختانه جاودانگی‌اش را فقط از نبردها -بخوانید: جلوه‌های ویژه‌ی فوق‌العاده‌ی فیلم- کسب نمی‌کند و آن را مرهونِ شخصیت‌پردازی درست و بازی باورپذیر ریچارد آرمیتاژ نیز هست. جا دارد از بندیکت کامبربچ هم یاد کنم که کار بی‌نظیرِ طراحان اسپشیال‌افکت فیلم را هدر نداده و طوری به‌جای اسماگ حرف زده است که حین تماشایش، حسی دوگانه -آمیخته‌ی تحسین و وحشت- به‌تان دست می‌دهد! به‌یاد بیاورید وقتی باردِ کمان‌دار (با بازی لوک اوانز) را پرابهت، این‌طور خطاب می‌کند: «You have nothing left but your death» [چیزی برات باقی نمونده، به‌جز مرگ‌ت]

طراحی جنگ‌ها -اعم از درگیری میان ارتش‌ها در پهنه‌ی دشت و همین‌طور نبردهای تن‌به‌تن- محشر است! به‌خصوص هجوم اسماگ به شهر دریاچه و پیکار نفس‌گیرِ تورین با آزوگ (با بازی مانو بنت). گرچه انتخاب از میان انبوهی نبردِ مهیجِ هابیت: نبرد پنج سپاه کار سختی است و مثلاً نمی‌توان از کنار سکانس عقب راندن نکرومانسر/سائورون (با صداپیشگی بندیکت کامبربچ) توسط گالادریل (با بازی کیت بلانشت) نیز به‌سادگی گذشت.

موجودات خبیث فیلم هم حقیقتاً رعب‌آور از آب درآمده‌اند و به‌هیچ‌وجه مضحک و اسبابِ خنده نیستند که گل سرسبدشان همان اسماگ و آزوگ‌اند. در این قسمت، هم‌چنین شاهد باروریِ یک رابطه‌ی دوستانه‌ی به‌شدت استخوان‌دار میان بیلبو بگینز (با بازی مارتین فریمن) و تورین سپربلوط هستیم که به سرانجامی پرعظمت می‌رسد. گرچه طی این ۶ قسمت، رفاقت‌های درست‌وُحسابی کم ندیده بودیم اما هابیت: نبرد پنج سپاه چیز دیگری است؛ ببینید تا تفاوت را احساس کنید!

اسپشیال‌افکت‌های کامپیوتری فیلم نیز به‌جز یک مورد خاص [بعضی لحظات پیکار تن‌به‌تنِ لگولاس (با بازی اورلاندو بلوم) و بولگ (با بازی جان تای)؛ به‌عنوان مثال جایی که سنگ‌ها یکی‌یکی از زیر پای اِلف شجاع فرومی‌ریزند و او هم‌چنان استوار، به پریدن ادامه می‌دهد] خیلی به‌نظرم مصنوعی -و ‌اصطلاحاً کارتونی- نیامدند و توی ذوق بیننده نمی‌زنند. هابیت: نبرد پنج سپاه ملغمه‌ای از جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری، کشت‌وُکشتار، جوی خون به راه انداختن و... این‌ها نیست! در هابیت: نبرد پنج سپاه می‌شود به‌وضوح ردّپای خلاقیت [مثلاً به‌یاد بیاورید سکانس رؤیای تب‌آلود تورین را در حال قدم زدن بر گنج‌های بی‌پایان اره‌بور] و شوخ‌طبعی [نگاه کنید به سکانس بازگشت بیلبو به شایر و اتمسفر سرخوشانه‌ی حاکم بر آن] را هم مشاهده کرد.

آقای جکسون! چه خوب که به ماجرای عاشقانه‌ی تائوریل (با بازی اوانجلین لی‌لی) و کیلی (با بازی ایدن ترنر) پروُبال دادید! بدونِ این عشق پاک، گویی هابیت: نبرد پنج سپاه چیزی کم داشت. جکسون نه آن‌قدر زیاد به دلدادگیِ تائوریل و کیلی پرداخته که تبدیل به ترمزی برای پیشرفت قصه‌ی اصلی فیلم شود و نه آن‌قدر الکن و بی‌شاخ‌وُبرگ که میان خیل ماجراها از دست برود. راستی! چنانچه قصد کرده‌اید رمان "هابیت، یا آن‌جا و بازگشت دوباره" (The Hobbit, or There and Back Again) را بخوانید، کمی دست نگه دارید! چرا که اگر کتاب را نخوانده باشید، آن‌وقت هابیت: نبرد پنج سپاه مطمئناً چنته‌اش برای غافلگیر کردن‌تان خالی نیست و از فیلم لذتی بیش‌تر خواهید برد.

هرچه به لحظات پایانیِ هابیت: نبرد پنج سپاه نزدیک می‌شویم، به احساسی دووجهی -ترکیبی جدایی‌ناپذیر از شادمانی و اندوه- گرفتار می‌آییم؛ خوشحالیم به‌خاطر حظی که از تماشای فیلمِ این‌چنین پرکششی بردیم و غمگین به‌واسطه‌ی وداع قریب‌الوقوع‌مان با سرزمین میانه. هابیت: نبرد پنج سپاه فیلمی هیجان‌انگیز با تصاویری رؤیاگونه و چشم‌نواز است که داستانی پرتنش را جذاب و بی‌لکنت تعریف می‌کند.

 

بعدالتحریر: احساسِ حضور در دنیای آفریده‌ی آقایان تالکین و جکسون به‌اندازه‌ای توأم با شگفتی و لذت است که من یکی، دوست ندارم هیچ‌وقت به آخر برسد. کاش به‌زودیِ زود در خبرها بخوانیم گنجینه‌ای تمام‌نشدنی از نوشته‌های پروفسور تالکینِ کشف شده و پیتر جکسون -پس از استراحتی مطلق در جزایر فیجی!- آمادگی خود را برای ساختِ برگ‌برگ‌اش اعلام کرده و البته وراث تالکین هم هیچ مخالفتی با این قضیه ندارند! تا آن روز، من که بی‌صبرانه چشم‌انتظارِ نسخه‌ی اکستندد (Extended Edition) هابیت: نبرد پنج سپاه هستم، شما را نمی‌دانم!

 

پژمان الماسی‌نیا

سه‌شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳

[۱]: ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه (The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring) به‌عنوان اولین فیلم، در سال ۲۰۰۱ ساخته شد.

[۲]: این چند کلمه -که در یک برگه هنگام تصحیح اوراق دانش‌آموزان، با خطی ناخوانا نوشته شد- تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های قرن بیستم شد. در ابتدا در بریتانیا در ۱۹۳۷ به چاپ رسید و یک سال بعد در آمریکا. کتاب «هابیت» جی. آر. آر. تالکین تاکنون به بیش از ۲۵ زبان زنده‌ی دنیا برگردانده شده است. «بیلبو بگینز» توسط گندالفِ جادوگر و عده‌ای دورف وادار می‌شود که زندگی بی‌دردسر و راحت‌اش -در خانه‌ی هابیتی‌اش- را ترک کند و گرفتار نقشه‌ای شود که سرانجام‌اش به حمله به گنجینه‌ی «اسماگ» منتهی می‌شود! یکی از بزرگ‌ترین و خطرناک‌ترین اژدهایان (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ جان رونالد روئل تالکین).

[۳]: کریستوفر تالکین، کوچک‌ترین پسر پروفسور که بعد از مرگ او، بار ویرایش، تکمیل و انتشار بزرگ‌ترین کار زندگی تالکین را بر دوش گرفت (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ جان رونالد روئل تالکین) کریستوفر، سال ۲۰۱۲ به مجله لوموند گفت: «تالکین به یک هیولا تبدیل شده، توسط محبوبیت خودش بلعیده شده و غرق در پوچی زمان ما گشته است. شکاف بین زیبایی و جدیت اثر او و چیزی که از آن ساخته شده، مرا در هم شکسته است. تجاری کردن این کتاب، اثر زیبایی‌شناسی و فلسفی آن را به هیچ‌وُپوچ تبدیل کرده است و برای من تنها یک راه‌حل برجای می‌گذارد: این‌که روی خود را برگردانم.»

[۴]: جنگِ علاقه‌مندان رمان‌ها و منابع اقتباس با سینماگران ظاهراً بی‌پایان است! چرا که در هر صورت، سینما -به‌واسطه‌ی تفاوت اساسی‌اش با مدیوم ادبیات- نمی‌تواند به‌طور صددرصد وفادار به متن اصلی باقی بماند. هابیت: نبرد پنج سپاه هم از این قاعده‌ی کلی مستثنی نیست ولی اگر انصاف داشته باشیم، این فیلم از دو قسمت قبلی، اقتباسِ بسیار وفادارانه‌تری است.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.