گریز از تله‌ی توهین و تحقیر؛ نقد و بررسی فیلم «عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من» ساخته‌ی جوئل زوئیک

My Big Fat Greek Wedding

كارگردان: جوئل زوئیک

فيلمنامه: نیا واردالوس

بازيگران: نیا واردالوس، جان کوربت، مایکل کنستانتین و...

محصول: آمریکا و کانادا، ۲۰۰۲

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۵ دقیقه

گونه: کمدی-رمانتیک

بودجه: ۵ میلیون دلار

فروش: حدود ۳۶۹ میلیون دلار

درجه‌بندی: PG

جوایز: کاندیدای اسکار بهترین فیلمنامه‌ی غیراقتباسی، ۲۰۰۳

 

طعم سینما - شماره‌ی ۸۹: عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من (My Big Fat Greek Wedding)

 

عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من درباره‌ی تولا (با بازی نیا واردالوس) دختر شلخته‌ و سی‌وُچند ساله‌ی یونانی است که اعتمادبه‌نفس چندانی ندارد. او علی‌رغم توصیه‌های مکرر پدر پابه‌سن‌گذاشته‌اش آقای پورتوکالوس (با بازی مایکل کنستانتین) به ازدواج با یک یونانی اصیل، هنوز مجرد مانده و بلاتکلیف است. درست پس از این‌که تولا قصد می‌کند سروُسامانی به زندگی‌ خود بدهد، با یک مرد جوان آمریکایی به‌نام ایان (با بازی جان کوربت) آشنا می‌شود و به او دل می‌بازد. به‌دنبال خواستگاری ایان از تولا، آن‌ها تصمیم به ازدواج می‌گیرند...

تا اینجای عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من چیز چندان دندان‌گیری وجود ندارد که در عین حال قابلِ حدس هم نباشد. به‌عبارت دیگر [اگر عینک خوش‌بینی را کناری بگذاریم و قضاوتِ تا حدودی بی‌رحمانه‌ای در پیش بگیریم] فیلم تا نیمه‌هایش، بوی کهنگی می‌دهد و کم‌رمق جلو می‌رود اما از فصل آشنایی و دیدار خانواده‌ی ایان با تولا به‌بعد است که عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من جان تازه‌ای می‌گیرد و تماشاگرش را به‌نحو بامزه‌ و پرطراوتی با آداب و رسوم دست‌وُپاگیر یک عروسی صددرصد سنتی و یونانی آشنا می‌کند.

عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من به‌لحاظ تجاری، یکی از موفق‌ترین فیلم‌های سال ۲۰۰۲ میلادی به‌شمار می‌رفت که توانست به‌شکلی خیره‌کننده و غیرمنتظره، نزدیک به ۷۴ برابر هزینه‌ی تولید ناچیزِ ۵ میلیون دلاری‌اش [ناچیز، البته در قیاس با بودجه‌ی معمول فیلم‌های سینمای آمریکا!] فروش داشته باشد.

شاید [به‌واسطه‌ی برخی دیالوگ‌ها که در فیلم به زبان آورده می‌شوند] در ابتدا به‌نظر برسد که عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من یونانی‌ها را دست می‌اندازد اما در پایان، تصور خوشایند و کنجکاوی‌برانگیزی نسبت به یونان و فرهنگ یونانی در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند که دلیل‌اش چیزی نمی‌تواند باشد مگر قدرت سینما. احتمال این‌که بعد از دیدن عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من دل‌تان بخواهد سفری به یونان داشته باشید، کم نیست!

عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من دومین ساخته‌ی جوئل زوئیک [پس از Second Sight، محصول ۱۹۸۹] در سینماست؛ آقای زوئیک بیش‌تر به‌عنوان یک کارگردان تلویزیونی شناخته شده و کارنامه‌ی بلندبالایی هم در این حوزه دارد. جوئل زوئیک فقط چهار فیلم سینمایی کارگردانی کرده است که ساخت دوتایشان ارتباط مستقیمی با موفقیت عظیم مالیِ فیلم مورد بحث‌مان دارد چرا که بلافاصله بعد از اکران عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من تولید شده‌اند و هر دو محصول ۲۰۰۴ هستند!

جذابیت و گرمای فیلم عمدتاً از دو عنصرِ متن و بازیگری ناشی شده است و کارگردانی در درجه‌ی اولِ اهمیت قرار ندارد. به‌نظر می‌رسد که تهیه‌کنندگان عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من با انتخاب آقای جوئل زوئیکِ پرتجربه‌ [در مقام کارگردان] تنها به تحویل گرفتن فیلمی استاندارد فکر می‌کرده‌اند.

عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من به‌علت وجود پاره‌ای قرابت‌های فرهنگی، می‌تواند جاذبه‌ی ویژه‌ای برای بیننده‌ی فارسی‌زبان داشته باشد؛ بی‌خود نبوده که ورژن ایرانی‌اش هم تولید شده است. از ازدواج به‌سبک ایرانی ساخته‌ی سال ۱۳۸۳ حسن فتحی حرف می‌زنم که متأسفانه نه از شور و حرارت نسخه‌ی اصلی بهره‌ای دارد [به‌دلیل بعضی محدودیت‌ها، لابد] و نه قادر است مثل خاطره‌ای ماندگار در حافظه‌ی سینمادوستِ جدی ثبت شود.

بخش قابلِ توجهی از شیرینی‌های عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من با نقش‌آفرینی مایکل کنستانتین [چنان‌که گفتم، در نقش پدر تولا] رقم می‌خورد که یک بازیگر آمریکایی کهنه‌کار و یونانی‌تبار است. نیا واردالوس علاوه بر ایفای قابلِ قبول نقش خانم تولا پورتوکالوس، نویسنده‌ی عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من نیز هست که برای همین فیلم، کاندیدای کسب اسکار بهترین فیلمنامه‌ی غیراقتباسی از هفتادوُپنجمین مراسم آکادمی شد. به‌جز این، شاید برایتان جالب باشد که بدانید آقای تام هنکس [به‌همراه همسرش ریتا ویلسون] از تهیه‌کننده‌های فیلم بوده است.

همان‌طور که در سطور پیشین اشاره‌ای داشتم، عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من از سقوط به تله‌ی وسوسه‌کننده‌ی توهین و تحقیر [که در فیلم‌های این‌چنینی دور از انتظار نیست؛ نگاه کنید به بورات (Borat)، ساخته‌ی لری چارلز/ محصول ۲۰۰۶] می‌گریزد و به‌گونه‌ای احترام‌آمیز با مسئله‌ی تفاوت‌های نژادی و فرهنگی شوخی می‌کند. عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من در زندگی سینماییِ نیا واردالوس و جوئل زوئیک، اتفاقی بود که یک‌بار برای همیشه به وقوع پیوست.

عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من عاری از حرف‌های قلمبه‌سلمبه و بدون کوچک‌ترین ادعایی، لحظات مفرحی را برای تماشاگر خلق می‌کند که یادآوری‌شان حتی پس از تمام شدن فیلم هم لبخند به لب می‌آورد. چنانچه تمایل دارید یک کمدی-رُمانتیکِ سرگرم‌کننده تماشا کنید که مبتذل نباشد، می‌توانید عروسی پرریخت‌وپاش یونانی من را گزینه‌ی مناسبی به‌حساب بیاورید!

 

پژمان الماسی‌نیا
دو‌شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

ترن افسارگسیخته؛ نقد و بررسی فیلم «رمپارت» ساخته‌ی اورن موورمن

Rampart

كارگردان: اورن موورمن

فيلمنامه: اورن موورمن و جیمز الروی

بازيگران: وودی هارلسون، ند بیتی، بن فاستر و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۱

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۸ دقیقه

گونه: درام، جنایی

بودجه: ۱۲ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر ۱ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۸۸: رمپارت (Rampart)

 

افسر خشن اداره‌ی پلیس لس‌آنجلس، دِیو براون (با بازی وودی هارلسون) با دو خواهر [که از هرکدام یک دختر دارد] زندگی نکبت‌باری را می‌گذراند. دِیو پلیس سالمی نیست و به‌علت ضرب‌وُشتم وحشیانه‌ی مردی رنگین‌پوست [طی حادثه‌ای که به‌نظر می‌رسد دسیسه‌ای برای به دام انداختنِ او باشد] با پرونده‌ی رسواییِ معروف به "رمپارت" [۱] سروُکار پیدا می‌کند...

شما هم قبول دارید که وودی هارلسون، بازی کردنِ رُلِ کاراکتر‌های به آخرِ خط رسیده، درب‌وُداغان، خسته‌وُکوفته و در آستانه‌ی لهیدگیِ کامل(!) را شدیداً خوب بلد است؟ دِیو براونِ رمپارت به کنار، هیمیچ در مسابقات هانگر (The Hunger Games) [ساخته‌ی گری راس/ ۲۰۱۲] و مارتی در سریال کارآگاه واقعی (True Detective) [خالق: نیک پیزولاتو، كارگردان: کری جوجی فوکوناگا/ ۲۰۱۴] [۲] دو مثالِ متأخر و قابلِ اعتنا از این تواناییِ آقای بازیگرند. علی‌رغم این‌که به‌جرئت می‌توان گفت کم‌ترین نقطه‌ی روشن و قابلِ دفاعی در حالات و سکنات دِیو براون وجود ندارد اما در نقش‌آفرینی آقای هارلسون جذبه و آنی نهفته است که موجب می‌شود از او متنفر نشویم.

از‌‌ همان یخبندانِ مسلط بر میز شام -که در تضادی معنی‌دار با رنگ‌های گرمِ صحنه، جلب توجهِ بیش‌تری می‌کند- و از‌‌ همان امتناع هر دو زن، طرد دِیو و سرخوردگی‌ای که عایدش می‌شود؛ درمی‌یابیم که افسر براون در این خانه هیچی نیست، بودوُنبودِ او تفاوتی ندارد و این مترادف با این است که گاف بزرگی در گذشته‌اش داده. به‌عبارتی، همه‌ی هارت‌وُپورتِ آقای پلیس برای خیابان‌های لس‌آنجلس است؛ در چهاردیواریِ خانه نه کسی از او حساب می‌برد و نه می‌ترسد.

اورن موورمن فقط به‌وسیله‌ی تعبیه‌ی دو سکانس در آغاز فیلم [۱- اداره‌ی پلیس، ۲- شام کذایی!] با خرج دیالوگ‌هایی به‌دردبخور و اتکای بیش‌تر روی زبان تصویر، تمام آن‌چه را که لازم است از حال‌وُروزِ این پلیس استخوان‌خُردکرده‌ی لس‌آنجلسی بدانیم، در اختیارمان قرار می‌دهد. و سینما یعنی همین! موورمن به‌سادگی به ما می‌فهماند که رمپارت درباره‌ی برهه‌ای جهنمی از زندگی مصیبت‌بار پلیسی خاطی است. رمپارت فیلمی تماشاگرپسند [در مفهوم عام‌اش] نیست و پتانسیل این را دارد که مبدل به یک "فیلم‌کالت" [با هوادارانِ خاصّ خود] شود.

رمپارت اضمحلال یک پلیس آمریکایی را به تصویر می‌کشد که زمانی برای خودش یال‌وُکوپالی داشته است؛ روندی که حداقل از ده-دوازده سال پیش‌تر استارت خورده و حالا [در ۱۹۹۹ میلادی] به نقطه‌ی اوج‌اش رسیده است. فرسودگی بر دِیو غلبه کرده، کنترلِ سابق را بر اعمال‌اش ندارد و هر چندوقت یک‌بار، افتضاح تازه‌ای برای خود و پلیس لس‌آنجلس بالا می‌آورد؛ بله! ترن کاملاً از ریل خارج شده است! اگرچه بر سرتاسر رمپارت تلخی و تیرگی سیطره دارد ولی فیلمِ خوش‌رنگی است و پر از تونالیته‌های زرد، نارنجی، قرمز و قهوه‌ای.

کشفِ اتمسفرِ حاکم بر رمپارت و خون گرمی که از‌‌ همان ابتدا در یکایک نما‌هایش جاری است، کفایت می‌کند تا [به‌تجربه] منتظر از راه رسیدنِ دیالوگ‌هایی شنیدنی باشم. به یک نمونه از این گفتگو‌های به‌خاطرسپردنی، دقت کنید: «وقتی کارآگاه‌بازی درمیاری، اینو توی مغزت فرو کن که من نژادپرست نیستم درواقع من از همه‌ی مردم به یک‌اندازه بدم میاد!» (نقل به مضمون) رمپارت چند سکانس جان‌دار و اثرگذار هم دارد که به‌نظرم قدرت‌شان پیش از هر چیز، مرهون ایفای نقش وودی هارلسون و کارگردانی اورن موورمن است.

مثلاً آنجا را در نظر بگیرید که دِیو طی یکی از بیهودگی‌های معمول شبانه پس از پرخوری چندش‌آورش، در پیاده‌رو هرچه را که خورده است، برمی‌گرداند. این فصل درخشانِ رمپارت برایم خاطره‌ی سکانس مشابهی از شرم (Shame) به کارگردانی استیو مک‌کوئین را زنده کرد؛ سکانسی که برندون (با بازی مایکل فاسبندر) از همه‌جا رانده -تا خرخره فرو رفته در لجن- شب آلوده‌اش را به صبح می‌رساند. جالب این‌که شرم نیز هم‌چون رمپارت محصول ۲۰۱۱ است و احتمال تأثیرپذیری‌شان از یکدیگر، صفر!

اما قدرتمند‌ترین و در عین حال دردناک‌ترین دقایقِ رمپارت بی‌گمان جایی است که دختر‌های دِیو در مُتل [به بهانه‌ی رساندن یک دست لباس] به دیدن‌اش می‌آیند. تا اینجای فیلم تنها عضوی از خانواده‌ی [؟!] غیرعادیِ براون که مرد را تحویل می‌گیرد، دختر کوچک‌تر، مارگارت (با بازی سمی بویارسکی) است که دِیو با اعتراف به این‌که هرچه پشتِ سر او گفته می‌شود، حقیقت دارد، دخترک را هم از خودش نا‌امید می‌کند. این دیدار نا‌منتظره علاوه بر این‌که تأکیدی دوباره بر عقب‌ماندگی دِیو از زمانه و تغییرات‌اش است [دختر‌ها، محل اقامت مرد را به‌وسیله‌ی کالر آی‌دیِ تلفن و تماس خودِ او به خانه پیدا کرده‌اند] نقطه‌ی پایانی بر افسانه‌ی پوچِ افسر پلیس سابقاً گردن‌کلفت لس‌آنجلس، دِیو براون می‌گذارد.

تلخ‌ترین اتفاقِ سکانس مورد اشاره، ناتوانیِ دِیو در برقراری ارتباط با دو دختر و تلاش مذبوحانه‌اش برای نگه داشتن‌شان است و البته این دیالوگ‌های محشر که نمی‌شود فراموش‌شان کرد: «دِیو: می‌دونم واسه چی اومدین، می‌خواین بدونین همه‌ی اون چیزای بدی که درموردم شنیدین، حقیقت دارن یا نه... تک‌تک حرفایی که شنیدین، حتی بیش‌تر، همه‌شون حقیقت دارن و هیچ‌وقت نمی‌تونن تغییر کنن اما می‌خوام بدونین من هرگز به هیچ آدم خوبی صدمه نزدم... هلن: به ما چطور؟ دِیو: نفهمیدم، منظورت چیه؟ یعنی من بهتون صدمه زدم؟...» (نقل به مضمون)

به رمپارت علاقه‌مندم ولی بی‌عیب‌وُایراد نمی‌دانم‌اش. نقطه‌ضعف غیرقابلِ اغماض رمپارت به فیلمنامه بازمی‌گردد و شاملِ ناکارآمدی و به حالِ خود‌‌ رها شدن بعضی کاراکتر‌های فرعی و به‌طور کلی، سؤال‌هایی است که بدون جواب باقی می‌گذارد... دِیو در رمپارت دوست دارد پدر خوبی باشد [یا حداقل نقش‌اش را بازی کند] اما دیگر دیر شده است... پایان فیلم [اگر بشود اسم‌اش را پایان گذاشت] فرجامی کلاسیک نیست؛ مردِ له‌شده را تا همیشه، با آن نگاه حسرت‌بار آخر و چشم‌درچشم شدن‌اش با هلن (با بازی بری لارسون) به‌خاطر می‌سپاریم و با خودمان زمزمه می‌کنیم: خیلی‌خیلی دیر شده دِیو!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

[۱]: رسوایی رمپارت (Rampart scandal) اشاره به فساد گسترده در واحد ضدتبهکاری خیابانی پلیس لس‌آنجلس (Community Resources Against Street Hoodlums) در آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادی دارد. بیش از ۷۰ مأمور پلیس، مستقیم یا غیرمستقیم در تخلفات واحد ضدتبهکاری خیابانی (CRASH) همکاری داشته‌اند که این ماجرا را به یکی از بزرگ‌ترین تخلفات پلیس در تاریخ آمریکا مبدل ساخته است. مهم‌ترین تخلفات صورت گرفته در این ماجرا شلیک‌های بی‌جهت، کتک زدن بی‌جهت، دسیسه‌سازی، دزدی و فروش مواد مخدر، ساخت شواهد دروغین، دزدی از بانک، شهادت دروغ و نهفتن شواهد حقیقی بوده است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ رسوایی رمپارت).

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد سریال کارآگاه واقعی، رجوع کنید به «کنجکاوی‌برانگیز و پرجزئیات»؛ منتشره در چهار‌شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.