تراژیک اما حال‌خوب‌کن! نقد و بررسی فیلم «همه‌چیز باید از دست برود» ساخته‌ی دن راش

Everything Must Go

كارگردان: دن راش

فيلمنامه: دن راش [براساس داستان کوتاهِ ریموند کارور]

بازيگران: ویل فرل، ربه‌کا هال، مایکل پِنا و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۰

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۷ دقیقه

گونه: کمدی-درام

بودجه: ۵ میلیون دلار

فروش: کم‌تر از ۳ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۹۱: همه‌چیز باید از دست برود (Everything Must Go)

 

از کمدین معروف، ویل فرل کم فیلم‌های خنده‌دار ندیده‌ام اما اگر زمانی قرار باشد بهترین و متفاوت‌ترین نقش‌آفرینی‌اش را نام ببرم، انتخاب‌ام بدون معطلی همه‌چیز باید از دست برود خواهد بود؛ نخستین و تا به حال [۱] یگانه ساخته‌ی سینمایی دن راش که اقتباسی است از یک داستان کوتاهِ ریموند کارور [۲] با ‌نام "چرا نمی‌رقصی؟".

نیک هالزی (با بازی ویل فرل) بازاریاب کاربلد شرکتی درست‌وُدرمان است که به‌خاطر افتضاحی که اخیراً در دنور بالا آورده [به‌اضافه‌ی بقیه‌ی سهل‌انگاری‌های سال‌های قبل‌اش] با وجود ۱۶ سال سابقه، کار خود را از دست می‌دهد. بدبیاری‌های نیک به همین‌جا ختم نمی‌شوند زیرا وقتی به خانه‌اش برمی‌گردد، با قفل‌های عوض‌شده و هم‌چنین تمامی وسائل و خرت‌وُپرت‌هایش مواجه می‌شود که در فضای سبزِ روبه‌روی خانه پخش‌وُپلا شده‌اند!...

آقای فرل در همه‌چیز باید از دست برود با آرامش و تسلطی هرچه تمام‌تر در قالب مرد بخت‌برگشته‌ای فرو می‌رود که در مدت زمان بسیار کوتاهی [چنان‌که گفته شد] همه‌ی داروُندارِ خود را از کف می‌دهد: شغل‌اش، خانه‌اش، همسرش، کارت‌های اعتباری‌اش، اتومبیل‌اش، تلفن همراه‌اش و... و... تنها چیزی که برای نیک هالزی به‌جا مانده، اعتیاد لعنتیِ او به الکل است که البته قبول دارید آن‌هم با بی‌پولیِ حالای نیک به‌هیچ‌وجه جور درنمی‌آید!

احتمالاً تصور خواهید کرد که از بطنِ این‌چنین وضعیت تراژیکی در یک فیلم، چیزی به‌غیر از یأس و دل‌مُردگی نصیب بیننده‌ی بیچاره نخواهد شد. لازم است بگویم که سخت در اشتباه‌اید! همه‌چیز باید از دست برود مسیر کاملاً متفاوتی در پیش می‌گیرد که نتیجه‌اش، به ارمغان آوردن حالِ خوب [هم برای مخاطب و هم برای نیک] است.

علی‌رغم این‌که قصه‌ی منبع اقتباس، چند صفحه بیش‌تر نبوده است و آقای کارور نیز اصلاً تحت عنوان نویسنده‌ای مینی‌مال [۳] شهرت دارد اما خوشبختانه در مواجهه با همه‌چیز باید از دست برود احساس نمی‌کنیم در حال تماشای فیلم کوتاهی هستیم که بی‌خودی کش داده شده! این نشان می‌دهد که دن راش [در مقام فیلمنامه‌نویس و کارگردانِ اثر] به‌خوبی از پس گسترش داستان و ساخت فیلمی براساس‌اش برآمده است.

در همین بازه‌ی زمانی که کاراکتر محوریِ همه‌چیز باید از دست برود هست‌وُنیست‌اش را می‌بازد و آواره‌ی کوچه و خیابان می‌شود، دن راش به مناسبات انسانی آقای هالزی با اطرافیان‌اش می‌پردازد؛ ارتباطاتی قابلِ باور که یا تازه پا می‌گیرند، یا تغییر می‌یابند و سومین حالت این‌که به آخرِ خط می‌رسند. دوست‌داشتنی‌ترین ارتباط، میان نیک و پسرک سیاهپوست چاقی به‌اسم کِنی (با بازی کریستوفر سی. جی. والاس) شکل می‌گیرد که به رفاقتی ناب و به‌دردبخور [برای هر دو طرف] مبدل می‌شود.

این کمدی-درامِ متعلق به سینمای مستقل [که در آمریکا اکرانی محدود داشت] را می‌توان جزء آن قبیل فیلم‌ها دسته‌بندی کرد که شخصیت اصلی‌شان در پایان به شناخت تازه‌ای از خودش دست پیدا می‌کند. خیلی کلیشه‌ای و دمُده به‌نظر می‌رسد، موافقم ولی همه‌چیز باید از دست برود این‌طور نیست؛ نه کاراکترهایش را دستِ‌کم می‌گیرد و نه تماشاگران‌اش را. به‌علاوه، همه‌چیز باید از دست برود شعار و امیدواری بیهوده نیز نمی‌دهد.

بسیار جای شکرش باقی است که آقای راش جهت تأثیرگذاری بیش‌ترِ فیلم‌اش [به‌سبک تولیدات بالیوودی!] قصد نکرده اشک مخاطبان را دربیاورد و یا بدتر، برای خنداندن عوام‌الناس [این‌بار به‌شیوه‌ی فیلم‌های وطنی!] شخصیت اول همه‌چیز باید از دست برود را خواروُخفیف و با خاک یکسان نمی‌کند!

همه‌چیز باید از دست برود آن‌قدر سهل‌وُآسان پیش می‌رود که حتی ممکن است فراموش کنید دارید "فیلم" می‌بینید! انگار شما هم [مثل سامانتا (با بازی ربه‌کا هال) و یا شاید کِنی] یکی از هم‌محله‌ای‌ها و دوروُبری‌های نیک هستید و از فاصله‌ای خیلی‌خیلی نزدیک، زندگی بی‌دروُپیکرش روی چمن‌های جلوی خانه‌ی سابق‌اش را پیگیری می‌کنید.

گرچه همه‌چیز باید از دست برود فیلم لطیف و دل‌نشینی است اما [همان‌طور که پیش‌تر نیز اشاره‌ی مختصری داشتم] هوشمندانه تمام راه‌ها را به روی سانتی‌مانتالیسم بسته نگه می‌دارد. مثالی که به‌وضوح بر این ادعای نگارنده صحه می‌گذارد، همان سکانس ملاقات نیک با همکلاسی دوران دبیرستان‌اش، دلایلا (با بازی لورا درن) پس از گذشت سال‌هاست که به لطف بازی کنترل‌شده‌ی آقای فرل و خانم درن، به هیچ‌گونه اتفاق خاص و سرنوشت‌سازی منتهی نمی‌گردد.

وقتی گام اول‌تان در فیلمسازی را تا این اندازه محکم بردارید، طبیعتاً برداشتن قدم‌های بعدی دشوار خواهد بود. شاید با اتکا به چنین استدلال‌هایی بتوان این‌که آقای دن راش بعد از ۵ سال هنوز دست‌به‌کارِ کارگردانی فیلمی نشده است را توجیه کرد!... همه‌چیز باید از دست برود کمدی تلخی است که شیرینیِ حاصل از تماشا کردن‌اش با شما باقی می‌ماند؛ برای من که این‌طوری بوده.

 

پژمان الماسی‌نیا

دو‌شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

[۱]: یازدهم مه ۲۰۱۵.

[۲]: ریموند کِلِوی کاروِر جونیور (Raymond Clevie Carver, Jr) نویسنده‌ی داستان‌های کوتاه و شاعر آمریکایی بود. او یکی از نویسندگان مطرح قرن بیستم و هم‌چنین یکی از کسانی شمرده می‌شود که موجب تجدید حیات داستان کوتاه در دهه‌ی ۱۹۸۰ شده‌اند (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ ریموند کارور).

[۳]: ساده‌گرایی یا مینی‌مالیسم (Minimalism) یا کمینه‌گرایی یا هنر کمینه یا هنر موجز یک مکتب هنری است که اساس آثار و بیان خود را بر پایه‌ی سادگی بیان و روش‌های ساده و خالی از پیچیدگی معمول فلسفی و یا شبه‌فلسفی بنیان گذاشته ‌است. کمینه‌گرایی در ادبیات، سبک یا اصلی ادبی است که بر پایه‌ی فشردگی و ایجاز بیش از حد محتوای اثر بنا شده ‌است. مینیمالیست‌ها در فشردگی و ایجاز تا آنجا پیش می‌روند که فقط عناصر ضروری اثر، آن هم در کم‌ترین و کوتاه‌ترین شکل، باقی بماند. به‌همین دلیل، کم‌حرفی از مشخص‌ترین ویژگی‌های این آثار است. از مهم‌ترین نویسندگان این سبک می‌توان به ریموند کارور اشاره کرد (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ ساده‌گرایی).

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

نبرد با آبی بی‌کران؛ نقد و بررسی فیلم «همه‌چیز از دست رفته» ساخته‌ی جی. سی. چندور

All Is Lost

كارگردان: جی. سی. چندور

فيلمنامه: جی. سی. چندور

بازيگر: رابرت ردفورد

محصول: آمریکا و کانادا، ۲۰۱۳

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۵ دقیقه

گونه: ماجراجویانه، درام

بودجه: ۸ و نیم میلیون دلار

فروش: حدود ۱۳ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

جوایز: کاندیدای اسکار بهترین تدوین صدا، ۲۰۱۴

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۹۰: همه‌چیز از دست رفته (All Is Lost)

 

همه‌چیز از دست رفته دومین ساخته‌ی سینمایی جی. سی. چندور، داستان مردی سالخورده (با بازی رابرت ردفورد) را تعریف می‌کند که قایق‌اش حین دریانوردی در اقیانوس هند گرفتار سانحه‌ی سختی می‌شود؛ سانحه‌ای که پیرمردِ تک‌وُتنها را در موقعیتی بغرنج قرار می‌دهد... جفری مک‌دونالد چندور با نویسندگی و کارگردانی همه‌چیز از دست رفته، درواقع شیفتگانِ اولین ساخته‌اش را اساسی غافلگیر کرد! این فیلم هیچ ربطی به درام پربازیگر و آکنده از کثافت‌کاری‌های وال‌استریتیِ مارجین کال (Margin Call) [محصول ۲۰۱۱] [۱] ندارد.

همه‌چیز از دست رفته -با عنوان کامل‌ترِ "همه‌چیز از دست رفته است"- فرصتی استثنایی برای آقای ردفوردِ ۷۷ ساله فراهم می‌آورد تا حدود یک ساعت و نیم با نمایشی کاملاً تک‌نفره در سکوت، سرگرم‌مان کند. در طول تاریخ سینما، بوده‌اند فیلم‌هایی که مدت زمان قابلِ توجهی از آن‌ها به یک بازیگر اختصاص داشته است -مثل دورافتاده (Cast Away) [ساخته‌ی رابرت زمه‌کیس/ ۲۰۰۰] با بازی تام هنکس و یا دفن‌شده (Buried) [ساخته‌ی رودریگو کورتس/ ۲۰۱۰] با بازی رایان رینولدز- اما برای این موردِ ویژه که کلّ تایم یک فیلم، فقط و فقط متعلق به یک بازیگر باشد -حداقل حالا- به‌غیر از همه‌چیز از دست رفته نمونه‌ی شاخص، ماندگار و -در عین حال- سرگرم‌کننده‌ی دیگری به‌یاد نمی‌آورم [۲].

وقتی فیلمی یک شخصیت داشته باشد، طبیعتاً از دیالوگ هم خبری نیست(!) و کار بازیگر بسیار دشوارتر خواهد شد. شاید چندان خیال‌پردازانه نباشد اگر ادعا کنیم رابرت ردفورد که -علی‌الخصوص با راه‌اندازی فستیوال سینمایی ساندنس (Sundance Film Festival)- ید طولایی در حمایت از سینمای مستقل دارد [۳]؛ سرانجام تاوان این جانب‌داری‌اش را با نادیده گرفته شدن توسط داوران هشتادوُششمین مراسم آکادمی پرداخت کرد و حتی کاندیدای کسب اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد هم نشد!

گفتگو ندارد که بازی در چنین نقشی، آمادگی بالای بدنی می‌طلبیده است؛ فیلمِ روی پرده، تأکیدی بر اهمیت کاری است که آقای ردفورد در این سن‌وُسال [۴] تمام‌وُکمال از عهده‌ی انجام‌اش برآمده. ضمن این‌که توجه داریم فقط بُعد فیزیکیِ قضیه مطرح نبوده است زیرا -همان‌طور که اشاره شد- رابرت ردفورد همه‌چیز از دست رفته را خودش دست‌تنها پیش می‌برد.

همه‌چیز از دست رفته همان‌طور که -به‌درستی- انتظارش را داریم، باند صدای فوق‌العاده‌ کارشده‌ای دارد. فیلم علاوه بر دو موردی که ذکر شد، از سایر جنبه‌ها نیز اثر شایسته‌ی اعتنا و هم‌چنین متفاوتی به‌شمار می‌رود. هنر آقای کارگردانِ همه‌چیز از دست رفته اینجاست که بدون به تصویر درآوردن حتی یک فلاش‌بک از گذشته‌ی مرد دریانوردِ پیر و بی‌این‌که نام‌اش را بدانیم، به سرنوشت او علاقه‌مندمان می‌کند به‌طوری‌که برای نجات‌اش دچار هیجان و اضطراب می‌شویم و از صمیم قلب آرزو می‌کنیم جان سالم به در ببرد.

از دیگر وجوه تمایز همه‌چیز از دست رفته آن است که -برخلاف انتظار- لحظات زیادی از فیلم، موسیقی ندارد. اظهارنظرِ صحیح‌تر درباره‌ی موزیک متنِ همه‌چیز از دست رفته این می‌تواند باشد که وسواس فراوانی به خرج داده شده است تا -در تضاد با این‌چنین مواردی- المانِ موسیقی در حدّ عاملی جهت پوشاندن عیوب احتمالی و به‌تعبیری، پر کردن خلاءهای فیلم تنزل پیدا نکند و کارکردی مخصوص به خود داشته باشد. این درست است که همه‌چیز از دست رفته اغلب عکسِ جریان آب شنا می‌کند اما آقای چندور تمهیداتی مؤثر به‌کار بسته است تا فیلم‌ ملال‌آور نشود.

به‌نظرم قضاوت درخصوص راهی که جی. سی. چندور برای تمام کردنِ فیلم‌اش برگزیده، سلیقه‌ای است -کمااین‌که به‌طور کلی حیطه‌ی نقد فیلم هم با سلیقه‌ی شخصی افراد سروُکار دارد- من این پایان‌بندیِ دوپهلوی همه‌چیز از دست رفته را دوست دارم. آقای چندور به‌هیچ‌وجه فیلمسازی آسان‌گیر نیست؛ تجربه‌ی تماشای فیلم‌های قبل و بعد از همه‌چیز از دست رفته، مارجین کال و خشن‌ترین سال (A Most Violent Year) [محصول ۲۰۱۴] -فارغ از این‌که دوست‌شان داشته باشیم یا نه- این مهم را ثابت می‌کند. بی‌انصافی است اگر چگونه به پایان بردنِ همه‌چیز از دست رفته را از سرِ بلاتکلیفی قلمداد کنیم آن‌هم با چنین اجرای درخشانی.

همه‌چیز از دست رفته فیلمی با محوریت به مبارزه برخاستن با آب‌های بی‌کرانه، تنهایی و مرگ است. مبارزه‌ای نابرابر با یگانه سلاحی به‌اسم امیدواری در شرایطی که همه‌چیز -یکی‌یکی- دارد از دست می‌رود. روی پرده‌ی نقره‌ای، چه کسی را تنهاتر از رابرت ردفوردِ همه‌چیز از دست رفته سراغ دارید؟ گاهی برای مزمزه‌ی طعم‌هایی دیگرگونه از سینما، چاره‌ای نداریم به‌جز این‌که کمی صبورتر باشیم؛ همه‌چیز از دست رفته ارزش‌اش را دارد.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

[۱]: جی. سی. چندور با همین فیلم اول‌اش مارجین کال توانست کاندیدای اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی غیراقتباسی شود.

[۲]: با اغماض، می‌شود Secret Honor را مثال زد به کارگردانی رابرت آلتمن [محصول ۱۹۸۴].

[۳]: Sundance Film Festival، جشنواره‌ی مشهور سینمایی که از سال ۱۹۹۱ میلادی در شهر پارک‌سیتی ایالت یوتا در ایالات متحده آمریکا آغاز به‌کار کرد. هدف از راه‌اندازیِ جشنواره‌ی فیلم ساندنس، حمایت از فیلم‌ها و فیلمسازان مستقل عنوان شده؛ بانی ساندس، رابرت ردفورد است (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ جشنواره‌ی فیلم ساندنس).

[۴]: ۷۷ سالگی در ۲۰۱۳ میلادی؛ سال تولید فیلم.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.