گوش‌بُری آمریکایی به‌اضافه‌ی‌ عشق و غافلگیری؛ نقد و بررسی فیلم «تمرکز» ساخته‌ی گلن فیکارا و جان رکوآ

Focus

كارگردان: گلن فیکارا و جان رکوآ

فيلمنامه: گلن فیکارا و جان رکوآ

بازیگران: ویل اسمیت، مارگوت رابی، جرالد مک‌رانی و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۵

مدت: ۱۰۵ دقیقه

گونه: کمدی، جنایی، درام

درجه‌بندی: R

 

تمرکز یک فیلم پاپ‌کورنی فوق‌العاده سرگرم‌کننده و سرِپاست. "فیلم‌های پاپ‌کورنی" را شاید بتوان معادل اصطلاحی گرفت که چندسالی می‌شود در ادبیات سینمایی -و رسانه‌ایِ- خودمان باب شده و تحت عنوان "سینمای بدنه" معروف است. البته چنان‌که از جمله‌ی اول این نوشتار پیداست، تمرکز را درصورتی پاپ‌کورنی یا متعلق به سینمای بدنه می‌دانم که هر دو اصطلاح مذبور -در بهترین حالت- دلالت بر فیلم تجاری خوش‌ساختی داشته باشند که آنی از وظیفه‌ی -به‌نظر من، خطیرِ- سرگرم ساختن مخاطب شانه خالی نمی‌کند. این‌چنین تولیدات سینمایی -و به‌طور کلی: هر فرآورده‌ای که "فیلم" خطاب‌اش می‌کنیم- اگر نتواند توجه تماشاگرش را به‌سوی پرده‌ی نقره‌ای معطوف کند، به چه دردی می‌خورد؟! این دقیقاً همان کاری است که تمرکز خیلی خوب از عهده‌اش برمی‌آید.

تمرکز شروع جالبی دارد که هرچند منحصربه‌فرد نیست -و نظایرش را پیش‌تر در سینما دیده‌ایم؛ مثلاً در سکانسی از در بروژ (In Bruges) [ساخته‌ی مارتین مک‌دونا/ ۲۰۰۸]- اما از ویژگی‌ای بهره می‌برد که فیلم -تا سکانس پایانی خود- اصرار بر حفظ‌اش دارد. افتتاحیه‌ی تمرکز، هم غافلگیرکننده است و هم لبخند به لبِ بیننده می‌آورد؛ خط مشیِ فیلم بر همین دو اصلِ غافلگیر کردن و خنداندن بیننده‌اش استوار است.

نیکی (با بازی ویل اسمیت) در خانواده‌ای بزرگ شده که نسل‌اندرنسل خلافکار بوده‌اند! او که یک جیب‌بر و کلاهبردار حرفه‌ای و سردسته‌ی گروهی دزدِ کاربلد است، به‌طور تصادفی با زن جوانی به‌اسم جس (با بازی مارگوت رابی) آشنا می‌شود که سارقی تازه‌کار ولی مستعد است که به‌شدت تمایل دارد تمام فوت‌وُفن‌های کار را از استادش نیکی یاد بگیرد! پس از یک دوره همکاری پرسود در نیواورلئان، نیکی -که به‌نظر می‌رسد به یک‌سری اصولِ کاری پای‌بند است- جس را با وجود علاقه‌ای که میان‌شان پا گرفته، قال می‌گذارد. سه سال بعد در بوينس‌آيرس، سرنوشت دوباره دیگر نیکی و جس را سر راه هم قرار می‌دهد...

تمرکز اولین فیلم اکران ۲۰۱۵ است که نظرم را جلب می‌کند. پسر همسایه (The Boy Next Door) [ساخته‌ی راب کوهن]، آخرین شوالیه‌ها (Last Knights) [ساخته‌ی کازئواکی کریا]، ژوپیتر صعودی (Jupiter Ascending) [ساخته‌ی اندی و لانا واچوفسکی]، مگی (Maggie) [ساخته‌ی هنری هابسون] و سریع و خشمگین ۷ (Fast & Furious 7) [ساخته‌ی جیمز وان] همگی مأیوس‌کننده بودند و حتی ده-پانزده دقیقه هم نتوانستم تحمل‌شان کنم. بگذارید دقیق‌تر بگویم، تمرکز درحقیقت نخستین محصول ۲۰۱۵ بود که تا لحظه‌ی آخر تماشایش کردم!

تمرکز با فیلم قبلیِ تیم دونفره‌ی سازنده‌اش که یک کمدی کش‌دار و کسالت‌بار به‌نام دیوانه‌وار، احمقانه، عاشقانه (Crazy, Stupid, Love) [محصول ۲۰۱۱] بود، به‌هیچ‌وجه قابلِ مقایسه نیست. تمرکز را در کارنامه‌ی مشترک گلن فیکارا و جان رکوآ، پس از ساخته‌ی ابلهانه‌ی مورد اشاره و فیلم -به‌لحاظ محتوایی- مشمئزکننده‌ی دوستت دارم فیلیپ موریس (I Love You Phillip Morris) [محصول ۲۰۰۹] بایستی یک پیشرفت محسوس و گامی به جلو به‌حساب آورد.

البته فیکارا و رکوآ در کارگردانی تمرکز کار خارق‌العاده‌ای انجام نمی‌دهند؛ لطفاً این اظهارنظر را مترادف با بالکل زیرِ سؤال بردن کارگردان‌های فیلم محسوب نکنید زیرا آن‌ها توانسته‌اند پس از فصل افتتاحیه و معرفی دو کاراکتر محوری، داستان -که اتفاقاً نوشته‌ی خودشان هم هست- را حتی‌الامکان عاری از سکته و بدون لکنت تعریف کنند. از جمله نقاط قوت تمرکز این است که -به‌قول معروف- یک‌کله پیش می‌رود و از نفس نمی‌افتد.

منکر این نمی‌شوم که حدسِ خطوط کلی قصه غیرممکن نیست ولی تمرکز در به تصویر کشیدن جزئیات ماجراهایش، گاه از تماشاگر جلو می‌افتد و قادر است مشت‌اش را بسته نگه دارد. نمونه‌ها کم نیستند؛ از بین‌شان بیش‌تر آن سکانسِ -به‌ظاهر!- دیوانه‌وار شرط‌بندی نیکی حینِ برگزاری مسابقه‌ی فوتبال‌آمریکایی را می‌پسندم که هیجان بالایی نیز دارد. فیکارا و رکوآ در تمرکز، نیکی و جس را جوری به مخاطب می‌شناسانند که هم به دنبال کردن فیلم علاقه نشان می‌دهیم و هم این‌که -به‌واسطه‌ی شغل شریف‌شان، کلاهبرداری و سرقت(!)- هیچ دوست نداریم گیر بیفتند!

خدا را شکر که آقای اسمیت از نجات کره‌ی زمین، به خاک مالیدن پوزه‌ی فضایی‌ها، کمک به نوع بشر و... منصرف شد و به کارهای معقول‌تری مثلِ خالی کردن جیب کله‌گنده‌ها و بُریدن گوش‌شان علاقه پیدا کرد وگرنه احتمال داشت به‌جای تمرکز، تابستان امسال شاهد معجونی حتی بی‌دروُپیکرتر از پس از زمین (After Earth) [ساخته‌ی ام. نایت شیامالان/ ۲۰۱۳] باشیم!

ارکستر بازیگران تمرکز، ساز بدصدایی ندارد؛ به‌شخصه از بازی‌های آن پیرمرد بداخلاق، اوونز (جرالد مک‌رانی) و همین‌طور آن قمارباز چشم‌بادامی، لی‌یوآن (بی. دی. وانگ) لذت بیش‌تری بردم. کنار هم قرار گرفتنِ ویل اسمیت و مارگوت رابی نیز به‌عنوان یک "زوج سینمایی" به‌خوبی جواب داده است. و بالاخره این‌که تمرکز اثبات می‌کند تماشاگران می‌توانند ویل اسمیتِ هیکلی و میانسال را در قالبی رُمانتیک و -به‌قول خودِ فیلم- مِلو(!) بپذیرند و پس‌اش نزنند.

موسیقی متن و ترانه‌هایی که در طول تمرکز شنیده می‌شوند، به حال‌وُهوای کمیک و عاشقانه‌اش کمک می‌رسانند و فقط به صرفِ کمدی بودن فیلم، به انتخاب موزیکی شوخ‌وُشنگ -و اغلب بی‌ربط، هم‌چون عمده‌ی کمدی‌های بی‌مایه‌ای که همه‌ساله تولید می‌شوند- بسنده نشده است. رنگ‌آمیزی تمرکز -به‌ویژه در فصول بوينس‌آيرس- چشم‌نواز و پر از رنگ‌های زنده‌ی گرم و تند است. فیلم، ریتم خوشایندی هم دارد که -بدیهی است- از عوامل اصلی جذابیت‌اش به‌شمار می‌رود.

شاید خالی از لطف نباشد که بدانید صمیمی‌ترین دوست نیکی در تمرکز، ایرانی‌ای به‌نام فرهاد (با بازی آدریان مارتینز) است! مدت‌ها بود که عادت داشتیم ایرانی‌ها را در فیلم‌های آمریکایی فقط در هیبت تروریست‌ها یا مظاهر شرارت ببینیم! فرهادِ تمرکز هرچند حرفه‌ی افتخارآمیزی ندارد و هم‌صنف نیکی -یعنی: یک دزد تمام‌عیار!- محسوب می‌شود ولی فیلم، موضع‌گیریِ اهانت‌آمیزی نسبت به او ندارد و با فرهاد مهربان است! پیدا کنید پرتقال‌فروش را!

درست است که از غافلگیری‌های تعبیه‌شده در سناریو گفتم اما تمرکز فیلم پیچیده‌ای نیست و ابداً وادارتان نمی‌کند که فسفر بسوزانید(!) یا برای فهمیدن‌ چندوُچونِ قضایا، دوباره مرورش کنید. تمرکز هم‌چنین درس‌های گل‌درشت اخلاقی نمی‌دهد و آدم‌هایش را زورکی سربه‌راه نمی‌کند! تمرکز فیلم بی‌ادعایی است و پیشنهاد می‌کنم به‌عنوان محصولی یک‌بارمصرف از آن لذت ببرید زیرا بعید نیست از کشفِ این‌که فیلمنامه کجاهایش لنگ می‌زند، مقادیری توی ذوق‌تان بخورد! اگر میانه‌ی شما با کمدی-رُمانتیک جور باشد، تمرکز همان فیلمی است که در این برهوتِ چهار-پنج ماهه‌ی نخست ۲۰۱۵ پتانسیلِ سرحال آوردن‌تان را دارد.

 

پژمان الماسی‌نیا

شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

برگشت به جاده‌ی رستگاری؛ نقد و بررسی فیلم «دختر خوب» ساخته‌ی میگل آرتتا

The Good Girl

كارگردان: میگل آرتتا

فيلمنامه: مایک وایت

بازيگران: جنیفر آنیستون، جیک جیلنهال، جان سی. ریلی و...

محصول: آمریکا، ۲۰۰۲

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۴ دقیقه

گونه: کمدی-درام

بودجه: ۸ میلیون دلار

فروش: کم‌تر از ۱۷ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۹۲: دختر خوب (The Good Girl)

 

از همان وقتی که به‌طور جدی مصمم شدم درباره‌ی سینما و جادوی پرده‌ی نقره‌ای‌اش قلم بزنم، یکی از اصلی‌ترین هدف‌هایم را شناساندنِ فیلم‌های نادیده [یا: دستِ‌کم] گرفته‌شده به مخاطب فارسی‌زبان قرار دادم؛ منظورم آن قبیل فیلم‌هایی است که به‌قول معروف، سرشان به تن‌شان می‌ارزد ولی نه کسی [آن‌چنان که باید] تحویل‌شان می‌گیرد و نه درموردشان نقد و تحلیلِ دندان‌گیری نوشته می‌شود.

به‌دنبال راه‌اندازی طعم سینما [که در سایه‌ی لطف قادر مطلق، دیگر چیزی به صدمین شماره‌اش باقی نمانده است] خوشبختانه این آرمان نگارنده تا حدّ زیادی محقق شد. کافی است فقط مقداری از وقت مبارک را صرف مرور عناوین آثاری بفرمایید که تاکنون در این صفحه به‌شان پرداخته‌ام... این مقدمه‌ی نسبتاً طولانی را نوشتم تا با خوش‌وقتی برسم به اینجا که: خانم‌ها و آقایانِ علاقه‌مندِ سینما! هرچند که دختر خوب فیلم بی‌اسم‌وُرسم و مهجوری است اما باور کنید پشیمان خواهید شد چنانچه از دست‌اش بدهید!

جاستین (با بازی جنیفر آنیستون) فروشنده‌ای معمولی در فروشگاهی بزرگ است؛ از آن‌ها که می‌شود همه‌جور جنسی تویشان پیدا کرد. فیل، شوهر جاستین (با بازی جان سی. ریلی) مرد بی‌شیله‌پیله‌ای از طبقه‌ی کارگر [یک نقاش ساده‌ی ساختمان] است که اغلب اوقات‌اش را [نشئه از ماری‌جوانا] با همکار و دوست صمیمی خود، بوبا (با بازی تیم بلیک نلسون) می‌گذراند. بوبا مدام [با لباس‌های رنگی‌اش] در خانه‌ی فیل و جاستین پلاس است! زن احساس می‌کند که در زندگی زناشویی‌ شکست خورده و به بن‌بستِ یکنواختی و کسالت رسیده؛ او [به‌علاوه] از شغل‌اش هم تنفر دارد. به دیالوگ محشر جاستین در این رابطه، توجه کنید: «از کارم متنفرم... از هر کی که اینجاست متنفرم... کم‌کم دارم می‌فهمم چرا دیوونه‌ها می‌رن یه تفنگ می‌خرن و همه رو تیکه‌پاره می‌کنن...» (نقل به مضمون) آشنایی زن با جوانکی غیرعادی به‌نام هولدن (با بازی جیک جیلنهال) که صندوق‌دار تازه‌ی فروشگاه است، روال معمول زندگی جاستین را دچار اختلال می‌کند.

دختر خوب را سوای ارزش‌های سینمایی‌اش، می‌شود به‌عنوان موردی مناسبِ فیلم‌درمانی برای زوج‌های درگیر با معضل روابط خارج از زناشویی (Extramarital Affairs) تجویز کرد! دختر خوب ساخته‌ای اسیرِ یک جغرافیا و فرهنگ خاص نیست و ماجراهای مشابه‌اش [گیرم با تفاوت‌هایی در جزئیات و غلظتِ کم‌تر یا بیش‌تر] می‌تواند در هر جایی اتفاق بیفتد. در این زمینه هم‌چنین فیلم سه میمون (Three Monkeys) [ساخته‌ی نوری بیلگه جیلان/ ۲۰۰۸] را که در شماره‌ی ۱۸ از طعم سینما بررسی‌اش کرده‌ام، توصیه می‌کنم... پس با این‌همه، پربیراه نخواهد بود اگر دختر خوب را یک درام روان‌شناسانه نیز محسوب کنیم.

به‌نظرم به تصویر درآوردن موضوعی تا این حد جدی در قالب کمدی-درام، نشان از ذکاوت فیلمنامه‌نویس و کارگردانِ دختر خوب [یعنی آقایان: وایت و آرتتا] دارد چرا که تحمل داستانِ حاضر بدون تزریق لحظات کمیکِ فعلی [و صرفِ‌نظر از ظرایف آشکار و نهان‌اش] بسیار دشوار بود و چه‌بسا سبب پس زدن تماشاگر و نصفه‌نیمه رها کردن فیلم می‌شد. دختر خوب قرصی را می‌ماند که اگرچه درون‌اش به تلخیِ زهرمار است ولی روکشی شیرین [و بابِ طبع ما] دارد!

زاویه‌ی دیدِ دختر خوب اول‌شخص است و ماوقع توسط جاستین [زن متأهلی که در آستانه‌ی ورود به چهارمین دهه‌ی زندگی‌اش قرار گرفته] روایت می‌شود؛ به‌عبارت دیگر، زن در اکثر قریب به‌اتفاق لحظات فیلم حضور دارد. نریشن‌های جالب و تأمل‌برانگیزی که مخصوصِ جاستین نوشته شده است، به‌مرور [و با پیشرفت داستان] تبدیل به یکی از نقاط قوت دختر خوب می‌گردد.

دختر خوب مثل همه‌ی فیلم‌های درست‌وُحسابی، هم کستینگ (Casting) و هم بازی‌های درجه‌ی یکی دارد. اگر زندگی هنری خانم آنیستون را به دو بازه‌ی زمانیِ قبل و بعد از عمل جراحی بینی‌اش تقسیم کنیم، دختر خوب مطمئناً واجدِ بهترین نقش‌آفرینیِ او در دوره‌ی نخست است! عمده‌ی بار احساسی فیلم روی دوش جنیفر قرار دارد و متکی بر ری‌اکشن‌های اوست. جنبه‌ی درامِ اثر به ‌جای خود، آنیستون در خلق لحظه‌های کمدیِ دختر خوب نیز سهم غیرقابلِ انکاری دارد؛ تمام شیرینی‌های فیلم، یک طرف و راه رفتن بامزه‌ی او، یک طرف دیگر!

جیک جیلنهالِ دختر خوب به‌شدت دانی دارکو (Donnie Darko) [ساخته‌ی ریچارد کلی/ ۲۰۰۱] را به ذهن متبادر می‌کند؛ طوری‌که شک ندارم انتخاب‌اش بی‌ارتباط با موفقیت فیلم مورد اشاره نبوده زیرا هولدن هم [مانند دانی] جوان ناراحتی است! جان سی. ریلی نیز استانداردهای همیشگی خودش در بازی کردن نقش مردهای خوش‌قلب [که البته خیلی متوجه دوروُبرشان نیستند!] را رعایت می‌کند. بقیه‌ی نقش‌ها هم [از بوبا گرفته تا صاحب فروشگاه] باورپذیر ایفا شده‌اند.

مایک وایت [که بازیگر یکی از نقش‌های فرعی فیلم هم هست] دختر خوب را متناوباً از دیالوگ‌هایی انباشته که هرکدام‌شان جان می‌دهند برای یادداشت کردن و به‌یاد سپردن! اجازه بدهید از زبان جاستین مثالی بزنم: «بالاخره فهمیدم که هولدن در بهترین حالت، یه بچه است و در بد‌ترین حالت، شیطان! ناچارم از دستش خلاص بشم... گاهی برای برگشتن به جاده‌ی رستگاری، مجبوری از چندتا توقف‌گاه عبور کنی...» (نقل به مضمون) خب! نظرتان درمورد جمله‌ی آخر چیست؟ دل‌تان نمی‌خواهد جایی یادداشت‌اش کنید؟!

دختر خوب بری از ژست‌های مضحک روشن‌فکرانه و بدون این‌که هیچ چیزی را به بیننده‌اش حقنه کند، آموزنده و هشدارآمیز است و تازه سرگرم‌مان هم می‌کند! بیش‌تر از این، چه انتظار دیگری می‌توان از یک فیلم سینمایی داشت؟! میگل آرتتا اصولاً فیلمساز کم‌کاری است؛ گرچه به‌نظر نمی‌رسد لزومی هم داشته باشد تا خودش را به آب‌وُآتش بزند، کارگردانیِ همین دختر خوب برای ماندگاری‌اش در حافظه‌ی سینمادوستان کفایت می‌کند.

 

پژمان الماسی‌نیا
پنج‌شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.