مرگ بر میراندا! نقد و بررسی فیلم «شیطان پرادا می‌پوشد» ساخته‌ی دیوید فرانکل

The Devil Wears Prada

كارگردان: دیوید فرانکل

فيلمنامه: آلین بروش مک‌کنا [براساس رمان لورن ویسبرگر]

بازيگران: مریل استریپ، آن هاتاوی، امیلی بلانت و...

محصول: آمریکا، انگلستان و فرانسه؛ ۲۰۰۶

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۹ دقیقه

گونه: کمدی-درام

بودجه: ۳۵ میلیون دلار

فروش: بیش از ۳۲۶ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

جوایز مهم: کاندیدای ۲ اسکار

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۵۶: شیطان پرادا می‌پوشد (The Devil Wears Prada)

 

شیطان پرادا می‌پوشد کمدی-درامی متفاوت به کارگردانی دیوید فرانکل است. آندرئا ساچز (با بازی آن هاتاوی) دختر جوانی علاقه‌مندِ نوشتن و شیفته‌ی حرفه‌ی روزنامه‌نگاری است که موفق می‌شود شغل کوچکی در یک مجله‌ی معروف مُد تحت عنوان "ران‌وی" (Runway) برای خودش دست‌وُپا کند. سردبیر مجله، میراندا پریستلی (با بازی مریل استریپ) زنی سنگدل است که با سختگیری‌های بی‌اندازه‌، آندرئا و سایر زیردستان‌اش را به مرز جنون می‌رساند...

توجه کرده‌اید که چند درصدِ آثار سینماییِ به‌دردبخور، صاحب فیلمنامه‌های اقتباسی هستند؟ شمار قابل توجهی از فیلم‌هایی که تا به حال -طی ۵۶ شماره- در طعم سینما به‌شان پرداخته‌ام، فیلمنامه‌ی اورجینال نداشته‌اند! ظرفیتی بالقوه که سینمای ایران، شوربختانه از آن بی‌نصیب است. فیلمنامه‌ی شیطان پرادا می‌پوشد را نیز آلین بروش مک‌کنا براساس رمان پرفروشی -تحت همین نام و چاپ سال ۲۰۰۳- نوشته‌ی لورن ویسبرگر به رشته‌ی تحریر درآورده.

خودِ خانم ویسبرگر، معاون پیشین سردبیر مجله‌ی پرآوازه‌ی "ووگ" (Vogue) -یکی از تأثیرگذارترین مجلات مُد در سطح جهان- بوده است. بی‌تردید، برخورداری از چنین سابقه‌ای، موجب شده تا شاهد تصویری ملموس از این صنعت پر از رنگ‌وُلعاب و در عین حال بی‌رحم در فیلم باشیم. گرچه صنعت مُد و به‌خصوص ارزش‌هایی که گهگاه در فیلم تبلیغ می‌شوند، ممکن است به مذاق خیلی از ما خوش نیاید؛ ولی شیطان پرادا می‌پوشد که فقط این‌ها نیست! مثلاً در شخصیت‌پردازی‌هایش به‌شدت موفق است و خیلی چیزهای دیگر برای دیدن دارد.

عنوان فیلم، شیطان پرادا می‌پوشد اشاره‌ای به میرانداست که هم‌چون اهریمنی خستگی‌ناپذیر، جهنمِ ران‌وی را پیوسته سوزان نگه می‌دارد! او در تایم بالایی از فیلم، پرادا [۱] پوشیده است! میراندا پریستلی با خرده‌فرمایش‌های ریزوُدرشت و توقعات نابجایش، جوی پراسترس و کشنده در دفتر مجله ایجاد کرده که برای دستیاران‌اش تحمل‌ناپذیر است و کم‌تر کسی این‌چنین شرایطی را تاب می‌آورد.

اما آندرئا به‌خاطر رؤیای قشنگ‌اش -نویسندگی- تصمیم می‌گیرد هرطور شده است خود را وقف کار کند و تسلیم نشود. بدین‌ترتیب، آندرئا که قبلاً دختری ساده و بی‌توجه به مُد روز بود، شیوه‌ی رفتار و پوشش موردِ نظر خانم پریستلی را آن‌قدر در زندگی‌اش اعمال می‌کند که سرانجام تبدیل به دستیار محبوب سردبیر می‌شود؛ محبوبیتی که البته به قیمت از دست دادن صمیمی‌ترین دوستان‌اش به آن می‌رسد.

فیلم، گاهی اوقات -به‌ویژه در سکانس‌هایی که مستقیماً به موضوع مُد می‌پردازد- حوصله‌سربر و ملال‌آور می‌شود که خوشبختانه خیلی طول نمی‌کشد و گذراست. شیطان پرادا می‌پوشد از هوشمندی و ظرافت بدونِ بهره نیست و تنها منحصر به آلبومی رنگارنگ از نمایش جذابیت‌های دنیای مُد نشده. از جمله توفیقات فیلم، ارائه‌ی تصویری باورپذیر از یک محیط کاری با اتمسفری زنانه است؛ توأم با تمام حسادت‌ها و زیرآب‌زنی‌های اجتناب‌ناپذیرش!

شیطان پرادا می‌پوشد با سبک‌وُسیاقی غیرشعاری، به بیننده گوش‌زد می‌کند که "موفقیت همه‌چیز نیست" و در برخی بزنگاه‌ها، حتی لازم است -تا دیر نشده- به موقعیت‌های به‌ظاهر طلایی پشتِ‌پا زد. لحظه‌ی سرنوشت‌ساز فیلم آنجاست که آندرئا، له شدن نایجل (با بازی استنلی توچی) توسط میراندا را می‌بیند و از او می‌بُرد. آندرئا که نمی‌خواهد دیگران را نردبان بالا رفتن خودش کند، این زندگی فرسایشی و پراضطراب را رها می‌کند و عطای عرصه‌ی مُدلینگ را به لقایش می‌بخشد.

مریل استریپ به‌واسطه‌ی اجرای روان و مسلط نقش همین هیولای نفوذناپذیری که به کارمندان‌اش لطمه می‌زند و حتی زندگی شخصی‌شان را دچار مخاطره می‌کند، در هفتادوُنهمین مراسم آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک آمریکا (AMPAS) مورخ ۲۵ فوریه‌ی ۲۰۰۷، برای دوازدهمین‌بار کاندیدای دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد [۲] که جایزه‌ی آن سال درنهایت به هلن میرن [۳] رسید. شاید جالب باشد که بدانید خانم میرن یکی از گزینه‌های بازی در نقش میراندا پریستلی بود! استریپ درعوض از گلدن گلوبِ شصت‌وُچهارم، گوی زرینِ بهترین بازیگر زن فیلم موزیکال یا کمدی [۴] را به‌خاطر ایفای نقش میراندا بُرد.

حداقل فایده‌ی وقت گذاشتن برای تماشای فیلمی مثل شیطان پرادا می‌پوشد این است که عمیقاً ایمان بیاورید: مریل استریپ چه اعجوبه‌ای است! به‌عنوان مثال، شیطان پرادا می‌پوشد را تنها با چشمه‌های امید (Hope Springs) [محصول ۲۰۱۲] دیگر همکاری مشترک دیوید فرانکل و مریل استریپ، مقایسه کنید. بانو استریپ آنجا نقش زنی میانسال را بازی می‌کند که می‌شود گفت در زندگی زناشوییِ ۳۱ ساله‌اش به بن‌بست رسیده ولی به‌دنبال بی‌بندوُباری نیست و قصد کرده تا آنجا که امکان دارد برای خروج زندگی‌اش از بحران تلاش کند. بعید می‌دانم بین این دو نقش‌آفرینی، حتی یک سرِسوزن شباهت بتوانید پیدا کنید!

جهت هرچه بهتر پی بردن به قدرت مریل استریپ در جان بخشیدن به کاراکترهایی بسیار دور از هم، دیدنِ چند نمونه‌ی قابلِ اعتنا از فیلم‌های متأخر او را توصیه می‌کنم: آگوست: اوسیج کانتی (August: Osage County) [ساخته‌ی جان ولز/ ۲۰۱۳] در نقش ویولت؛ بانوی آهنین (The Iron Lady) [ساخته‌ی فیلیدا لوید/ ۲۰۱۱] در نقش مارگارت تاچر؛ شک (Doubt) [ساخته‌ی جان پاتریک شانلی/ ۲۰۰۸] در نقش خواهر آلوسیوس بوویر و بالاخره ماما میا! (Mamma Mia) [ساخته‌ی فیلیدا لوید/ ۲۰۰۸] در نقش دونا شریدن. عنوانِ "بهترین و پرافتخارترین بازیگر زن سینمای جهان" فقط و فقط برازنده‌ی بانو استریپ است.

به‌نظرم بازیگر با اتکا بر نبوغ و تجربه‌ی سالیان‌اش، می‌تواند خود و نقش‌اش را از ورطه‌ی همکاری با کارگردانی نابلد -به میزانی قابل توجه- سلامت بیرون بکشد ولی فیلمنامه‌ی بد را هیچ کاری نمی‌شود کرد! از حق نگذریم، شیطان پرادا می‌پوشد هم سناریوی خوب و پرملاتی داشته است که به بازیگران‌اش حاشیه‌ی امنیت ‌بخشیده. علاوه بر مریل استریپِ افسانه‌ای، آن هاتاوی و امیلی بلانت (در نقش امیلی چارلتون) نیز عالی ظاهر شده‌اند.

پرواضح است که فیلمی تولیدِ ایالات متحده آن‌هم درباره‌ی صنعتی به حساسیت‌برانگیزی مُد، صددرصد مطابق میل ما نباشد و اهدافی فرامتنی را دنبال کند؛ اما حُسنی که شیطان پرادا می‌پوشد دارد، این است که از زیر بارِ روی پرده آوردن سویه‌ی هولناک دنیای مُدلینگ شانه خالی نمی‌کند. سفر پاریس، تیر خلاصی است بر همکاری آندرئا با میراندا که هم‌چنین بهانه‌ی کافی برای منزجر شدن از خانم پریستلی را به دست تماشاگر می‌دهد.

شیطان پرادا می‌پوشد به‌جز خانم استریپ، کاندیدای دیگری نیز در اسکار داشت؛ پاتریشیا فیلد -برای طراحی لباس فیلم- که او هم مجسمه را به میلنا کانونرو [۵] باخت. دیگر نکته‌ی حاشیه‌ای مهمِ فیلم، سود قابل توجه‌اش است؛ شیطان پرادا می‌پوشد توانست نزدیک به ۱۰ برابر بودجه‌اش، یعنی بیش از ۳۲۶ و نیم میلیون دلار فروش داشته باشد. موفقیتی که -علاوه بر کیفیت فیلم- شاید تأکیدی مضاعف باشد به عطش انکارناپذیر تماشاگران به سرک کشیدن به پشت صحنه‌ی جهانِ هنوز رازآلود مُدلینگ.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۳

[۱]: پرادا (Prada) برند ایتالیایی تخصصی مدل‌های لوکس مردانه و زنانه است که به‌وسیله‌ی ماریو پرادا در سال ۱۹۱۳ تأسیس شد. ۴۰ درصدِ کفش‌هایی که استریپ در فیلم می‌پوشد، پراداست! (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ پرادا و ویکی‌پدیای انگلیسی، مدخل فیلم).

[۲]: درواقع این چهاردهمین کاندیداتوری اسکار خانم استریپ به‌شمار می‌رفت چرا که او در سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ برای بهترین بازیگر نقش مکمل نامزد شده بود.

[۳]: هلن میرن برای بازی در نقش ملکه الیزابت دوم در فیلم ملکه (The Queen) [ساخته‌ی استفن فریرز/ ۲۰۰۶] اسکار بُرد.

[۴]: مریل استریپ تاکنون، ۲۵ بار در گلدن گلوب کاندیدا شده که از آن میان، ۸ گوی زرین را به خانه برده است!

[۵]: میلنا کانونرو به‌خاطر طراحی لباسِ ماری آنتوانت (Marie Antoinette) [ساخته‌ی سوفیا کاپولا/ ۲۰۰۶] اسکار گرفت.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

تولد آقای گرگ؛ نقد و بررسی فیلم «نیمه‌ی ماه مارس» ساخته‌ی جرج کلونی

The Ides of March

كارگردان: جرج کلونی

فيلمنامه: جرج كلونی، گرنت هسلاو و بیو ویلیمون [براساس نمایشنامه‌ی بیو ویلیمون]

بازيگران: رایان گاسلینگ، جرج کلونی، فیلیپ سیمور هافمن و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۱

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۱ دقیقه

گونه: درام

بودجه: ۱۲ و نیم میلیون دلار

فروش: حدود ۷۶ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: کاندیدای اسکار بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۵۵: نیمه‌ی ماه مارس (The Ides of March)

 

نیمه‌ی ماه مارس ساخته‌ی جرج کلونی است که وی علاوه بر کارگردانی و بازیگری، به‌طور مشترک نویسندگی و تهیه‌کنندگی فیلم را نیز بر عهده داشته. استفن مه‌یرز (با بازی رایان گاسلینگ) نفر دوم ستاد انتخاباتی فرماندار مایک موریس (با بازی جرج کلونی) به‌شمار می‌رود. موریس می‌خواهد به‌عنوان نامزد رسمی حزب دموکرات در انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده مطرح شود. استفن که کاملاً کارش را بلد است، سعی دارد کاندیدای موردِ علاقه‌اش را به پیروزی نزدیک کند اما با وقوع حادثه‌ای، درمی‌یابد همه‌چیز آنطور که انتظارش را داشته، "آرمانی" نیست...

نیمه‌ی ماه مارس در قالب یک درام سیاسی، مسائل پشت پرده‌ی کمپین‌های انتخاباتی را البته به‌شکلی جذاب و دراماتیک به تصویر می‌کشد. فیلمنامه‌ی نیمه‌ی ماه مارس را جرج كلونی، گرنت هسلاو و بیو ویلیمون براساس نمایشنامه‌ی "فاراگوت نورث" (Farragut North) -اثر خودِ آقای ویلیمون- نوشته‌اند که اسم اولیه‌ی فیلم هم همین بود. رایان گاسلینگ در نقش آدم اصلی داستان، پذیرفتنی ظاهر می‌شود؛ وظیفه‌ی استفن مه‌یرز، هرچه بهتر هوا کردن بادکنکی خوش‌رنگ‌وُلعاب و توخالی به‌نام موریس است. علاوه بر گاسلینگ، فیلیپ سیمور هافمن -به‌ویژه طی سکانس اخراج استفن- و جرج کلونی -مخصوصاً در فصل رویارویی پایانی با استفن- حضوری به‌یادماندنی دارند. درباره‌ی بازیگریِ نیمه‌ی ماه مارس، بیش‌تر خواهم نوشت.

بلاهت‌آمیز نیست که منتظر باشیم فیلمی محصولِ جریان اصلی سینمای آمریکا و برخوردار از امکانات تولید و مناسبات پخش جهانی، سیاست‌های ایالات متحده را بکوبد و افشاگری‌های آنچنانی کند؟! پس به‌جای فرو رفتن در باتلاق سرخوردگی از محقق نشدن انتظاری تا این حد بیهوده، بهتر است تنها به "فیلم" بپردازیم... نیمه‌ی ماه مارس به‌دنبال ورود مالی، دختر جوان کارآموز کمپین (با بازی ایوان ریچل وود) به داستان، هوشمندانه از تبدیل شدن به فیلمی ملال‌آور فاصله می‌گیرد؛ رقابت‌ انتخاباتی را به پس‌زمینه می‌برد و به اثرات مخرب کثافت‌کاری‌های سیاسی بر زندگی شخصی آدم‌های حاشیه‌ای می‌پردازد.

وقتی یک بازیگر باسابقه، فیلمی را کارگردانی می‌کند؛ کم‌ترین انتظار مخاطب، لذت بردن از مشاهده‌ی بازی‌هایی درخشان است. در ساخته‌ی آقای کلونی، این توقع به‌نحو احسن برآورده می‌شود؛ اصلی‌ها، مکمل‌ها و فرعی‌های پرآوازه‌ی نیمه‌ی ماه مارس، همگی خوب و خوب‌تر از خوب هستند. فقط به‌عنوان مشتی نمونه‌ی خروار، توجه‌تان را جلب می‌کنم به حضور تماشایی خانم ماریسا تومیِ اسکاربُرده در نقش آیدا هوروویتس -خبرنگار فرصت‌طلب نیویورک‌تایمز- که مدت زمان بالایی هم در فیلم بازی ندارد.

رایان گاسلینگ که با ایفای نقش قهرمان کم‌حرفِ درایو (Drive) [ساخته‌ی نیکلاس ویندینگ رفن/ ۲۰۱۱] به‌خصوص محبوب سینمادوستان جوان شد، در نیمه‌ی ماه مارس کاراکتری کاملاً متضاد را بازی می‌کند. جوانی در ابتدای راه، آرمان‌خواه که -از جایی به‌بعد- از جاده‌ی اعتدال و انسانیت خارج می‌شود و افسارگسیخته به سمت سیاهی میل می‌کند. شخصیت‌پردازی عالی استفن با درک درست نقش توسط گاسلینگ، توان بازیگری او و هدایت کارگردان -که اشاره کردم یکی از فیلمنامه‌نویسان نیز هست- همگی دست به دست یکدیگر داده‌اند تا استحاله‌ی کاراکتر محوری نیمه‌ی ماه مارس به‌هیچ‌روی خلق‌الساعه و احمقانه به‌نظر نیاید.

نیمه‌ی ماه مارس، اصطلاحی است که گویا از زمان قتل ژولیوس سزار در ادبیات سیاسی جهان معمول شده [۱] و بی‌ارتباط با مضمون فیلم نیست: استفن در آستانه‌ی از دست دادن موقعیت شغلی‌اش، با سوءاستفاده از حادثه‌ی ناگهانی خودکشی مالی، پل زارا -با نقش‌آفرینی غیرخودنمایانه‌ی فیلیپ سیمور هافمنِ بزرگ- را دور می‌زند و جایگاه‌اش در کمپین انتخاباتی را تصاحب می‌کند. فرماندار هم علی‌رغم تمام هارت‌وُپورت‌هایش، نشان می‌دهد که نه‌تنها به هیچ چیز پای‌بندی ندارد بلکه برای اخذ چند رأی بیش‌تر، حاضر به واگذاری هرگونه امتیازی هست.

مثل روز روشن است که اگر استفن مه‌یرزِ نیمه‌ی ماه مارس درست از کار درنیامده بود، فیلم به‌شدت زمین می‌خورد. استفن گرچه در ابتدا دم از رعایت اصول و اعتقادات می‌زند؛ اما نهایتاً انتخاب می‌کند تا گرگی در لباس میش باشد و دیگران را نردبان ترقی خود کند. با چنین انتخابی، فرماندار مایک موریس -شاید در بهترین حالت- تصویری از آینده‌ی محتوم استفن مه‌یرز است؛ پیش‌گویی محتملی که پوستر اصلیِ نیمه‌ی ماه مارس نیز تلویحاً اشاره به آن دارد.

چهارمین فیلم سینمایی جرج کلونی در مقام کارگردان طی هشتادوُچهارمین مراسم آکادمی، کاندیدای کسب اسکار بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی شد. نیمه‌ی ماه مارس علاوه بر این، در شصت‌وُنهمین مراسم گلدن گلوب برای ۴ رشته‌ی بهترین فیلم درام (جرج كلونی، گرنت هسلاو و برایان اولیور)، کارگردانی (جرج کلونی)، فیلمنامه (جرج كلونی، گرنت هسلاو و بیو ویلیمون) و بازیگر مرد فیلم درام (رایان گاسلینگ) نامزد دریافت جایزه بود که به هیچ‌کدام از گوی‌های طلایی نرسید.

به‌نظرم دیالوگ‌های درست‌وُدرمان از جمله ملزومات جدایی‌ناپذیر یک فیلم سیاسی استاندارد است که چنته‌ی نیمه‌ی ماه مارس از این لحاظ هم خالی نمانده. معروف‌ترین و درخشان‌ترین دیالوگِ نیمه‌ی ماه مارس را که در عین حال -به‌واسطه‌ی بدیهی بودن‌اش- پیشِ‌پاافتاده‌ترین نیز هست، همان ابتدای فیلم می‌شنویم: «من نه مسیحی هستم، نه کافر، نه یهودی و نه مسلمون؛ مذهبی که بهش معتقدم، قانون اساسی آمریکاست.» (نقل به مضمون)

نیمه‌ی ماه مارس بهترین ساخته‌ی سینمایی جرج کلونی تاکنون [۲] است و هم‌چنین جذاب‌ترین تریلر سیاسیِ چند سال اخیر سینمای ایالات متحده. تحمل همان چند دقیقه‌ی آغازینِ تازه‌ترین فیلم کلونی، مردان آثار ماندگار (The Monuments Men) [محصول ۲۰۱۴] کافی است تا به سوی این نتیجه‌گیری بدبینانه سوق‌ داده شویم که نیمه‌ی ماه مارس در کارنامه‌ی کارگردان‌اش "یک اتفاق" بیش‌تر نبوده!

ضمن تأکید مجدد بر کیفیت درخور توجهِ نقش‌آفرینی‌های بازیگران و کارگردانی مسلطِ نیمه‌ی ماه مارس، در قضاوتِ نهایی، دور از انصاف نخواهد بود اگر این‌طور اظهارنظر کنیم که این پایان‌بندیِ به‌نوبه‌ی خود، تکان‌دهنده‌ی فیلم -و به‌عبارتِ بهتر: فیلمنامه‌ی اثر- بوده که از خطر جدیِ "معمولی" و "کم‌تأثیر" شدن، نجات‌اش داده است... خوشبختانه نیمه‌ی ماه مارس یک فیلم سیاسی "یک‌بار مصرف" نیست.

 

بعدالتحریر: در این نوشتار -چنان‌که پیش‌تر در متن نیز اشاره‌ای داشتم- تمرکز فقط معطوف به ارزش‌های سینمایی نیمه‌ی ماه مارس بود؛ وگرنه بدیهیاتی مثل این‌که جرج کلونی خودش طرفدار سرسختِ حزب دموکرات است یا فیلمی بهره‌مند از چنین گستره‌ی توزیعی، اساساً نمی‌تواند به ضرر منافع کلان سیاست‌مداران آمریکایی قدمی برداشته باشد، بر هیچ علاقه‌مند سینمایِ حواس‌جمعی پوشیده نیست.

 

پژمان الماسی‌نیا

دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳

[۱]: امروزه هنگامی که سخن از نیمه‌ی ماه مارس به میان می‌آید، بیش‌تر یادآور روزی است که ژولیوس سزار در سال ۴۴ پیش از میلاد کشته شد. در آن روز، ژولیوس سزار با ۲۳ ضربه‌ی خنجر در سنای روم در یک دسیسه‌ی گروهی با رهبری مارکوس ژونیوس بروتوس و گایوس کاسیوس لونگینوس کشته شد. براساس نوشته‌ی پلوتارک، دسیسه‌کاران ۶۰ نفر بودند (ویکی‌پدیای انگلیسی، مدخل‌ نیمه‌ی ماه مارس).

[۲]: ۱۵ دسامبر ۲۰۱۴.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.