مثل قطار، مثل آب؛ نقد و بررسی فیلم «داستان توکیو» ساخته‌ی یاسوجیرو اوزو

Tokyo Story

عنوان به ژاپنی: Tōkyō Monogatari

كارگردان: یاسوجیرو اوزو

فيلمنامه: یاسوجیرو اوزو و کوگو نودا

بازيگران: چیشو ریو، چیکو هیگاشی‌یاما، ستسوکو هارا و...

محصول: ژاپن، ۱۹۵۳

زبان: ژاپنی

مدت: ۱۳۶ دقیقه

گونه: درام

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۶۲: داستان توکیو (Tokyo Story)

 

داستان توکیو مشهورترین ساخته‌ی یاسوجیرو اوزو، فیلمساز صاحب‌سبک و ستایش‌برانگیز سینمای ژاپن است. زن و شوهری سالخورده‌ (با بازی چیکو هیگاشی‌یاما و چیشو ریو) با ذوق و شوق فراوان، برای دیدار فرزندان‌شان عازم شهر توکیو می‌شوند درحالی‌که هیچ‌کدامِ آن‌ها حاضر نیستند از کار و مشغله‌هایشان بگذرند و وقتی را صرف مادر و پدر پیرشان کنند. در این میان، تنها نوریکو، بیوه‌ی جوان پسرشان (با بازی ستسوکو هارا) -که در جنگ کشته شده است- از پیرزن و پیرمرد به‌گرمی پذیرایی می‌کند...

اگر شما هم جزء آن دسته از سینمادوستانی هستید که نسبت به تماشای "فیلمی از یاسوجیرو اوزو" دافعه دارید و تصور می‌کنید قرار است ۲ ساعت و ربع عذاب بکشید و چُرت بزنید، سخت در اشتباه‌اید! بهتر است حداقل با این یکی ترس‌تان روبه‌رو شوید تا به عمق پوچی و بی‌اساس بودن‌اش پی ببرید! سینمای اوزو بسیار متفاوت از آن چیزی است که از دور نشان می‌دهد. کمی نزدیک‌تر بیایید، شکنجه‌ای در کار نیست! از دیدن داستان توکیو پشیمان نخواهید ‌شد.

داستان توکیو با پرهیزی آگاهانه از شعارزدگی و سانتی‌مانتالیسم، زوال روابط گرم خانوادگی و احترام به بزرگ‌ترها را از دید پیرزن و پیرمردی که صنعتی شدن و مدرنیسم انگار کم‌ترین اثری رویشان نگذاشته است و به‌گواه یکی از دیالوگ‌های فیلم: «اصلاً عوض نشده‌اند» (نقل به مضمون)، به تصویر می‌کشد. شیگه، دختر زوج مسن (با بازی هاروکو سوگیمورا) حتی اکراه دارد آن‌ها را به مشتری‌های آرایشگاه‌اش معرفی کند و از مادر و پدرش به‌عنوان دوستانی که از روستا آمده‌اند، نام می‌برد!

گویی طی مسافرت کذایی به توکیو، همه‌چیز و همه‌کس دست به دست هم می‌دهند تا پیرزن بیچاره غزل خداحافظی را زودتر بخواند! اینجاست که بیهوده آرزو می‌کنیم کاش هیچ‌وقت سفر نمی‌رفتند... رابطه‌ی عاطفی عروس وفادار خانواده با پیرزن و پیرمرد، بسیار عمیق و باورپذیر از کار درآمده است؛ پیرمرد در پایان فیلم -و طی یکی از گفتگوهای مهمِ داستان توکیو- از نوریکو به‌خاطر خدمات‌اش، سپاسگزاری می‌کند.

داستان توکیو فاقد آن فراز و فرود دراماتیکی است که در عمده‌ی فیلم‌ها شاهدش هستیم. سینمای یاسوجیرو اوزو -نظیر دیگر اعجوبه‌ی هنر هفتم، اینگمار برگمان- "سهل و ممتنع" [۱] است و همه‌چیزش در کمال سادگی برگزار می‌شود. سادگی‌ای که صدالبته هیچ نسبتی با خام‌دستی و آسان‌گیری ندارد و عمری تجربه و مرارت پس‌اش خوابیده است. اوزو فیلمسازِ جزئیات است و سرسختانه از "هیجان" و "اتفاق" دوری می‌کند.

این دیگر تبدیل به کلیشه‌ای اعصاب‌خُردکن و قابلِ انتظار شده است که برای بالا بردن سینمای ارزشمند اوزو، باید حتماً فیلم‌های آمریکایی را کوبید، پایین‌شان کشید و هیجانات و تنش‌های دراماتیک‌شان را تقبیح کرد! نگارنده برعکس در این مورد، به ضرب‌المثلِ "هر گلی، بویی دارد" معتقد است؛ به‌نظرم فقط یک فاشیستِ سرسپرده می‌تواند تا این حد راحت فیلم‌ها را قلع‌وُقمع کند، بعضی‌ها را کناری بگذارد و خیل عظیمی را دور بریزد! روش یک سینماشناسِ سینمادوست، این نیست! همان‌طور که از تماشای فیلم‌های آقای اوزو می‌توان لذتی وافر برد؛ به‌عنوان مثال، دیدن آثار آقای فورد هم لطف خاص خودش را دارد.

با این‌که حضور "خانواده" و اهمیت‌اش در داستان توکیو و سایر ساخته‌های استاد بر کسی پوشیده نیست ولی معتقدم سینمای غنی اوزو، از وجوه گوناگونی قابل بررسی است و محدود شدن به تنها "یک بُعد غالب" و "مسأله‌ای اصلی" را برنمی‌تابد. پیام نهایی فیلم -که به‌ویژه در گفتگوی کلیدی و اندوه‌بار نوریکو با کیوکو، دختر کوچک خانواده (با بازی کیوکو کاگاوا) متجلی می‌شود- لزوم تن دادن به تسلیم و رضاست در برابر زندگی‌ای که چه بخواهیم و چه نخواهیم، به هر حال راه خود را می‌رود.

چنان‌که قبل‌تر اشاره شد، داستان توکیو با فاصله گرفتن از ورطه‌ی احساسات‌گرایی، تأثیری که باید را می‌گذارد؛ علی‌الخصوص آنجا که مرد سالخورده اعتراف می‌کند اگر می‌دانست پیرزن این‌طور ناگهانی از دست می‌رود، حداقل سعی می‌کرد با او مهربان‌تر باشد... اظهار پشیمانیِ بی‌ثمر پیرمرد، بدجوری تکان‌مان می‌دهد؛ بدون هندی‌بازی و تأکیدات گل‌درشت، منقلب می‌شویم و خدا را شکر می‌کنیم که در موقعیت بغرنج پیرمردِ تنها قرار نداریم.

داستان توکیو گرچه به‌شدت ژاپنی است اما اهل هرجا که باشی، عجیب لمس‌اش می‌کنی با تمام وجودت. و این چیزی را نمی‌رساند به‌جز اعجاز آقای اوزو که فیلم‌اش فراتر از مکان و زمان، هم‌چنان پابرجاست، فهمیده می‌شود و نقش می‌بندد بر بلندای خاطرات عزیزمان از سینما. یاسوجیرو اوزو یک فیلمسازِ به‌معنی واقعیِ کلمه "مؤلف" و موفق در دست‌یابی به سینمایی منحصربه‌فرد، توأم با شاخصه‌های محتوایی و فنی مخصوص به خود -مثلاً: نمای تاتامی [۲]- و تداوم‌اش طی سالیان متمادی است.

اگر اشتباه نکنم، دوربین در تمام پلان‌های داستان توکیو -شاید به‌جز یک مورد- حرکتی ندارد و در جای ثابتی کاشته شده است؛ اما با این وجود و برخلاف ریتم بسیار کُند فیلم، به‌هیچ‌وجه حوصله‌ی بیننده‌ی ۶۲ سال بعدش [۳] را سر نمی‌برد. داستان توکیو علی‌رغم تلخ بودن فرجام‌اش و مهابت پیامی که می‌دهد، آزارنده نیست و بیننده را دچار یأس و سرخوردگی نمی‌کند... داستان توکیو مثل قطار زندگی، در گذر؛ مثل آب روان، جاری است.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳

[۱]: قطعه‌ای -شعر یا نثر- که در ظاهر آسان نماید ولی نظیر آن گفتن، مشکل باشد. (فرهنگ فارسی معین).

[۲]: اشاره به ارتفاع دوربین در اغلب آثار اوزوست که با نقطه‌ی دید انسانی نشسته بر تشکچه‌ی تاتامی، مطابقت دارد.

[۳]: داستان توکیو محصول ۱۹۵۳ است و امروز که این نقد منتشر می‌شود: ۸ ژانویه‌ی ۲۰۱۵!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

سوءتفاهم عاشقانه؛ نقد و بررسی فیلم «۵۰۰ روز سامر» ساخته‌ی مارک وب

Five Hundred Days of Summer

كارگردان: مارک وب

فيلمنامه: اسکات نویشتاتر و مایکل اچ. وبر

بازيگران: جوزف گوردون-لویت، زویی دشانل، جفری آرند و...

محصول: آمریکا، ۲۰۰۹

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۵ دقیقه

گونه: کمدی-درام، عاشقانه

بودجه: ۷ و نیم میلیون دلار

فروش: بیش از ۶۰ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: PG-13

جوایز مهم: کاندیدای ۲ گلدن گلوب

 

طعم سینما - شماره‌ی ۶۱: ۵۰۰ روز سامر (Five Hundred Days of Summer)

 

۵۰۰ روز سامر یک کمدی-درام تماشایی به کارگردانی مارک وب است که به ماجرای ۵۰۰ روز آشنایی، دلدادگی و جدایی کارمند جوانی به‌نام تام هانسن (با بازی جوزف گوردون-لویت) با دستیار جدید رئیس‌اش، سامر فین (با بازی زویی دشانل) می‌پردازد که به‌نظر دختری دست‌نیافتنی می‌آید... یک ساعت نخست فیلم -با این‌که خالی از جذابیت نیست- قدری کُند جلو می‌رود؛ اما از آن زمان که تام -با قصد رفتن به مراسم عروسی یکی از همکاران‌اش- سوار قطار می‌شود و دوباره سامر را می‌بیند، انگار ۵۰۰ روز سامر هم جانی دیگر می‌گیرد.

از جمله ژانرهای همیشه محبوب‌ام، کمدی-درام‌ است [۱]. به عقیده‌ی نگارنده، بدیهی‌ترین کارکرد یک کمدی-درام استاندارد این است که بدون پرده‌دری و یا جریحه‌دار کردن احساسات تماشاگرش، در کمال ظرافت "حال او را خوب کند". ۵۰۰ روز سامر از کمدی-درام‌های موفق چند سال اخیر است که به‌نظرم به‌راحتی در این تعریف می‌گنجد؛ فیلم کم‌بازیگری که توفیق‌اش را اول از همه باید مدیون فیلمنامه‌ای پر از ایده (کار مشترک اسکات نویشتاتر و مایکل اچ. وبر) و در درجه‌ی دوم، اجرایی سرحال و مفرح دانست.

۵۰۰ روز سامر تحت عنوان ساخته‌ی مارک وبِ ۳۵ ساله -در سال ۲۰۰۹- بالاتر از حدّ انتظار بود گرچه مرور کارنامه‌ی حرفه‌ای‌اش روشن می‌کند که او به‌هیچ‌وجه یک تازه‌کار نبوده است؛ وب از ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۰ موزیک‌ویدئوهای متعددی کارگردانی کرده. مارک وب این فیلم را قبل از این‌که تبدیل به کارگردان ثابت بلاک‌باسترهای مرد عنکبوتی شگفت‌انگیز (The Amazing Spider-Man) -محصول سال‌های ۲۰۱۲، ۲۰۱۴ و ۲۰۱۸- شود، کار کرده است و ۵۰۰ روز سامر نخستین فیلم سینمایی بلندش به‌حساب می‌آید.

۵۰۰ روز سامر -چنان‌که از زبان راوی (تام) نیز می‌شنویم- داستانی عشقی نیست؛ به تعبیر صحیح‌تر، درباره‌ی فرازوُنشیب‌های یک سوءتفاهم عاشقانه‌ی ۵۰۰ روزه است! سامر از تام بدش نمی‌آید ولی علاقه‌ای هم به او ندارد؛ رفتارش صمیمانه است و همین خصلت ذاتی، تام بخت‌برگشته را دچار سوءبرداشتی رمانتیک می‌کند که حدود یک سال و نیم طول می‌کشد و زندگی مرد جوان دست‌خوش تغییراتی می‌شود.

تام انگار دوست دارد با این خیالِ خوش که سامر هم عاشق‌اش است، خودش را گول بزند! اما سامر عشق را نمی‌شناسد یا حداقل با تصوری رؤیایی که تام از عشق دارد، بیگانه است. ناگفته پیداست که فرجام چنین دلبستگی یک‌طرفه‌ای برای عاشق بینوا، تلخ و گس است و بدجوری هم درد دارد! با وجود این‌همه حس‌های ناخوشایندِ محتوم، آقایان نویشتاتر و وبر نمی‌گذارند حال‌مان گرفته شود! آن‌ها پایانی برای ۵۰۰ روز سامر نوشته‌اند که کفه‌ی ترازو را به سمت بارقه‌های امید و شعاع‌های نور سنگین می‌کند.

علی‌رغمِ این‌که طرز تلقی کاراکتر تام از عشق، به کلیشه‌های ساخته و پرداخته‌ی سریال‌ها و فیلم‌های عامه‌پسندِ عاشقانه پهلو می‌زند؛ ولی چه خوب که خودِ ۵۰۰ روز سامر دچار چنین آفتی نیست و پایانی پیش‌بینی‌پذیر و آبکی ندارد. فیلم از این نظر، موافق جریان رود شنا نمی‌کند. ۵۰۰ روز سامر کمدی-درام متعارفی نیست و مطابق میل مخاطبِ آسان‌گیر پیش نمی‌رود. ۵۰۰ روز سامر با کاربستِ کلیشه‌های رایج کمدی-درام‌های سطحی، برضد همان‌ها عمل می‌کند. حاصل کار، یک کمدی-درام دلنشین است که مثل خاطره‌ای شیرین، کُنج ذهن‌مان جا خوش می‌کند.

روایت غیرخطی، دیگر تفاوتِ ۵۰۰ روز سامر با کمدی-درام‌های معهود است. تام ۵۰۰ روز عاشقی‌اش را به‌ترتیب و پشتِ‌سرِهم تعریف نمی‌کند و از زمانی به زمان دیگر پرتاب می‌شویم زیرا ذهن تام در به‌یاد آوردن خاطرات دلدادگی‌اش منظم و خط‌کشی‌شده عمل نمی‌کند کمااین‌که در حالت طبیعی نیز مغز انسان چنین عملکردی دارد. ۵۰۰ روز سامر متکی به حافظه‌ی تام و چیزهایی است که او جسته‌گریخته از رابطه‌ای تمام‌شده به‌خاطر می‌آورد؛ بدونِ تقدم و تأخر زمانی. اگر دقت داشته باشید، نام فیلم اشاره‌ای تلویحی به نافرجام بودن رابطه‌ی تام با سامر است؛ پس لطفاً نگارنده را به لو دادن داستان متهم نکنید!

از ایده‌های به‌دردبخور فیلم، یکی همان روزشمارش است که به‌نوعی تنوع ایجاد کرده و به‌جز آن، تقسیم پرده به دو قسمت مساوی و نمایش "پیش‌فرض‌ها و توقعات تام" هم‌زمان با "آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد" -هنگام شرکت در مهمانی پشت‌بام خانه‌ی سامر- را می‌توان برشمرد. به این‌ها، به‌عنوان نمونه، بازیگوشی‌های تام و سامر را هم وقت بازدید از فروشگاه مبلمان و لوازم خانگی می‌شود اضافه کرد؛ آنجا که "ادای یک زندگی زناشویی واقعی" را خیلی بامزه درمی‌آورند!

جوزف گوردون-لویت در ۵۰۰ روز سامر عالی و "به‌اندازه" ظاهر شده و زویی دشانل نیز درخشان که نه ولی اقلاً قابلِ تحمل است! ۵۰۰ روز سامر به‌نوعی سکوی پرتاب گوردون-لویت بود به سوی بازیِ نقش‌هایی بااهمیت‌تر در فیلم‌های مهم‌تری مانند تلقین (Inception) [ساخته‌ی کریستوفر نولان/ ۲۰۱۰]، شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد (The Dark Knight Rises) [ساخته‌ی کریستوفر نولان/ ۲۰۱۲]، لوپر [۲] (Looper) [ساخته‌ی رایان جانسون/ ۲۰۱۲]، لینکلن (Lincoln) [ساخته‌ی استیون اسپیلبرگ/ ۲۰۱۲] و هم‌چنین نویسندگی و کارگردانیِ کمدی-درام خوش‌ساخت و بی‌ادعای دان جان [۳] (Don Jon) [محصول ۲۰۱۳]. جوزف گوردون-لویت بازیگر بااستعدادی است که در عین جوانی، تجربه‌ای فراوان دارد [۴] و اگر همین‌طور حساب‌شده پیش برود، بعدها بیش‌تر از او خواهیم شنید.

با وجودِ برخورداریِ ۵۰۰ روز سامر از وجوه تمایزی که برشمردم، عامه‌ی سینمادوستان قادرند با آن ارتباط خوبی برقرار کنند. گواه این ادعا، گیشه‌ی‌ راضی‌کننده‌ی فیلم بوده است که توانسته بیش از ۸ برابر بودجه‌ی اولیه‌اش فروش داشته باشد. توفیق ۵۰۰ روز سامر تنها به گیشه‌اش محدود نشد و مورد توجهِ منتقدان و جوایز سینمایی نیز قرار گرفت. به‌عنوان مثال، فیلم طی گلدن گلوبِ شصت‌وُهفتم در دو رشته‌ی مهم بهترین فیلم موزیکال یا کمدی (میسون نوویک، جسیکا تاکینسکی، مارک واترز و استیون جی. وولف) و بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی (جوزف گوردون-لویت) کاندیدای کسب جایزه بود... ۵۰۰ روز سامر کمدی-درامی سالم است که می‌شود با خیال آسوده به هر علاقه‌مند سینمایی پیشنهادش داد.

 

پژمان الماسی‌نیا

دو‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳

[۱]: چندتا از کمدی-درام‌های موردِ علاقه‌ی نگارنده، به‌ترتیب سال تولید: مرد آرام (The Quiet Man) [ساخته‌ی جان فورد/ ۱۹۵۲]، آپارتمان (The Apartment) [ساخته‌ی بیلی وایلدر/ ۱۹۶۰]، بوفالو ۶۶ (Buffalo '66) [ساخته‌ی وینسنت گالو/ ۱۹۹۸]، درباره‌ی اشمیت (About Schmidt) [ساخته‌ی الکساندر پین/ ۲۰۰۲]، ماهی مرکب و نهنگ (The Squid and the Whale) [ساخته‌ی نوآ بامباک/ ۲۰۰۵]، شیطان پرادا می‌پوشد (The Devil Wears Prada) [ساخته‌ی دیوید فرانکل/ ۲۰۰۶]، بازگشت (Volver) [ساخته‌ی پدرو آلمودوار/ ۲۰۰۶]، خانواده‌ی سویج (The Savages) [ساخته‌ی تامارا جنکینز/ ۲۰۰۷]، ویکی کریستینا بارسلونا (Vicky Cristina Barcelona) [ساخته‌ی وودی آلن/ ۲۰۰۸]، ۵۰۰ روز سامر (Five Hundred Days of Summer) [ساخته‌ی مارک وب/ ۲۰۰۹]، زیردریایی (Submarine) [ساخته‌ی ریچارد آیواد/ ۲۰۱۰]، نوادگان (The Descendants) [ساخته‌ی الکساندر پین/ ۲۰۱۱]، بزرگسال نوجوان (Young Adult) [ساخته‌ی جیسون رایتمن/ ۲۰۱۱]، چشمه‌های امید (Hope Springs) [ساخته‌ی دیوید فرانکل/ ۲۰۱۲]، کتابچه‌ی بارقه‌ی امید (Silver Linings Playbook) [ساخته‌ی دیوید اُ. راسل/ ۲۰۱۲]، دان جان (Don Jon) [ساخته‌ی جوزف گوردون-لویت/ ۲۰۱۳] و نبراسکا (Nebraska) [ساخته‌ی الکساندر پین/ ۲۰۱۳]. نقد مرد آرام، بوفالو ۶۶، درباره‌ی اشمیت، ماهی مرکب و نهنگ، شیطان پرادا می‌پوشد، بازگشت، خانواده‌ی سویج، بزرگسال نوجوان و کتابچه‌ی بارقه‌ی امید به قلم نگارنده و در شماره‌های پیشین طعم سینما موجود است.

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد نگارنده بر لوپر، می‌توانید رجوع کنید به «بزنگاهِ برهم زدنِ چرخه‌ی باطل»؛ منتشرشده به تاریخ دو‌شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]:گوردون-لویت در دان جان بازی هم می‌کند. برای مطالعه‌ی نقد نگارنده بر دان جان، می‌توانید رجوع کنید به «بازیگری یا کارگردانی؟»؛ منتشرشده به تاریخ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۴]: او از ۷ سالگی تاکنون مشغول نقش‌آفرینی است!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.