نبوغ و سحر و جادو؛ نقد و بررسی فیلم «بدنام» ساخته‌ی آلفرد هیچکاک

Notorious

كارگردان: آلفرد هیچکاک

فيلمنامه: بن هکت

بازيگران: اینگرید برگمن، کری گرانت، کلود رینز و...

محصول: آمریکا، ۱۹۴۶

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۸ دقیقه

گونه: عاشقانه، هیجان‌انگیز

بودجه: ۲ میلیون دلار

فروش: ۲۴ و نیم میلیون دلار

جوایز مهم: کاندیدای ۲ اسکار، ۱۹۴۷

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۱۸: بدنام (Notorious)

 

انتخاب فیلم از میان آثار اساتیدِ بدونِ چون‌وُچرای تاریخ سینماتوگرافی همان‌قدر که لذت‌بخش است، می‌تواند کاری عذاب‌آور هم تلقی شود! علی‌الخصوص که فیلمساز مورد نظر یکی از چند غول‌ افسانه‌ای سینمای جهان باشد با فهرستی بلندبالا از فیلم‌های درست‌وُدرمان و تراز اول که حاصل ۶ دهه حضور مداوم و افتخارآمیزش در عرصه‌ی هنر هفتم است. اثر برگزیده‌ام از ساخته‌های عالیجناب هیچکاک، پنجره‌ی عقبی (Rear Window) [محصول ۱۹۵۴]، سرگیجه (Vertigo) [محصول ۱۹۵۸] یا روانی (Psycho) [محصول ۱۹۶۰] نیست! من، فیلم محبوب‌ام بدنام را انتخاب می‌کنم.

«پدر آلیشیا هیوبرمن (با بازی اینگرید برگمن) به جرم خیانت علیه ایالات متحده به ۲۰ سال زندان محکوم می‌شود. آلیشیای جوان که هیچ‌وقت علاقه‌ای به فعالیت‌های سیاسی پدر نازی‌اش نداشته است، از این مهلکه جان سالم به‌در می‌برد اما درعوض گرفتار دلدادگی به مأمور مخفی جذابی به‌اسم دِولین (با بازی کری گرانت) می‌شود. آلیشیا به‌خاطر عشق و علاقه‌اش به دِولین، مأموریت دشوار و خطرناکی را قبول می‌کند. او می‌پذیرد تا به حلقه‌ای از کله‌گنده‌های آلمانی که در ریودوژانیروی برزیل دور هم گرد آمده‌اند، نفوذ کند و پرده از اعمال خرابکارانه‌شان بردارد. کلید ورود به این جمع خطرناک، جلب دوباره‌ی محبت الکساندر سباستین (با بازی کلود رینز) دلداده‌ی سابق آلیشیاست؛ آلمانی جاافتاده و متنفذی که جلسات محرمانه‌ی نازی‌ها در عمارت او برگزار می‌شود...»

پس از آن حدوداً ۸۵ ثانیه‌ی مقدماتی که شما را دچار اضطراب می‌کند [از این نظر که مبادا بدنام یک فیلم دادگاهیِ کسل‌کننده باشد!] موتور فیلم به‌معنی واقعی کلمه از مهمانی خانه‌ی آلیشیا روشن می‌شود؛ شروعی به‌شدت جذاب که نقطه‌ی اوج‌اش رانندگی شبانه‌ی آلیشیا و دِولین است. در این شبگردیِ زن و مرد با اتومبیل، خون و گرمایی جریان دارد که بیش‌تر به‌نظر می‌رسد حاصل سحر و جادو باشد تا تبحر در امر فیلمسازی! و "جذاب" صفتی است که تا آخر، برازنده‌ی بدنام است.

اضافه بر تمام مشخصه‌های ریزوُدرشتی که ساخته‌های هیچکاک را در تاریخ سینما به جایگاهی ممتاز رسانده‌اند، آقای مؤلف [۱] از طریق دیگری نیز امضای خاص خود را پای فیلم‌ها می‌گذاشت و آن حضورهای بسیار کوتاه در آثار خودش بود. بدنام هم از قاعده‌ی مذبور مستثنی نیست. در نسخه‌ای از فیلم که نگارنده در اختیار دارد [۲]، هیچکاک کبیر را در دقیقه‌ی شصت‌وُدوم [طی سکانس ضیافتِ معارفه‌ی پس از ازدواج آلیشیا و سباستین] روی پرده می‌بینیم درحالی‌که گیلاسی شامپاین سر می‌کشد و قاب را ترک می‌کند(!)؛ حضوری که ۴ ثانیه بیش‌تر از بدنام را شامل نمی‌شود.

نکته‌ی حاشیه‌ای و طنزآلودی که در ارتباط با بدنام وجود دارد، این است که فیلم باعث می‌شود پی ببریم عروس‌وُمادرشوهربازی فقط مخصوص ما جهانِ سومی‌ها نیست و در ۷۰ سال پیش هم بین خانواده‌های آلمانی ساکن ریودوژانیرو رواج داشته! مادر سباستین (با بازی لئوپولدین کنستانتین) وقتی قرار است بشنود آلیشیا مأمور مخفی بوده و تمام‌مدت داشته نقش بازی می‌کرده است، گل از گل‌اش شکفته می‌شود و خطاب به پسر فریب‌خورده‌ی خود می‌گوید: «منتظر این لحظه بودم! می‌دونستم! می‌دونستم!» (نقل به مضمون)

فیلم خیلی راحت و بی‌لکنت جلو می‌رود طوری‌که خیال می‌کنید همه‌ی آن‌چه می‌بینید، خود به خود در برابر دوربین اتفاق افتاده است! تجربه‌ی تماشای بدنام آن‌قدر شورانگیز است که انگار دقیقه‌ها زودتر از آن‌چه که باید، سپری می‌شوند! فیلم فاقد هرگونه حشویات است و هرچه نشان می‌دهد، دلیل و منطق دارد. خوشبختانه هیچکاک نه آلمانی‌های بدنام را دستِ‌کم می‌گیرد نه تماشاگران را و این یکی از رموز موفقیت اثر است. آقای کارگردان در اظهارنظرهایش به‌درستی این اصل را برجسته کرده است که تا وقتی بدمن فیلم باورکردنی نباشد، یک جای کار می‌لنگد. مطابق با تئوری مذکور، آلمانی‌ها در بدنام احمق نیستند.

تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها! آوازه‌ی استادی جناب هیچکاک در کارگردانی سکانس‌های تعلیق‌آمیز، مسئله‌ای نیست که بشود به‌هیچ‌وجه منکرش شد. تعلیق در بدنام به‌ویژه در دو فصل ضیافت شام در عمارت سباستین و فینالِ فیلم نمود افزون‌تری دارد. به سکانس فینال که [به‌علت امتناع از لو دادن خاتمه‌ی داستان] کاری ندارم، پس بپردازیم به مورد اول. در سکانس پراهمیت ضیافت، تعلیق اصلی حول‌وُحوش یک کلید اتفاق می‌افتد؛ کلید سرداب شراب که آلیشیا از دسته‌کلید الکس جدا کرده است و هر آن احتمال دارد فقدان‌اش [به‌دلیل تمام شدن شامپاین و اقدام آقای خانه برای آوردن بطری‌های تازه] برملا شود. نکته‌ی جالب توجه درخصوص سکانس مدّنظرمان این است که هیچکاک دلهره را به ساده‌ترین [و در عین حال: کارآمدترین] طرقِ ممکن به جان بیننده می‌اندازد مثلاً از راه سه نوبت نشان دادن بطری‌های شامپاین درحالی‌که هربار تعدادشان کم‌تر می‌شود؛ بطری‌ها در پلان اول ۷، بعد ۵ و سرآخر ۳ عدد هستند.

قبل از آن‌که بدنام تریلری جاسوسی به‌حساب بیاید، عاشقانه‌ای تمام‌عیار و متفاوت است. آلیشیا درحقیقت به‌واسطه‌ی عشق‌اش به دِولین وارد لانه‌ی زنبور می‌شود. از جمله دلایل توفیق بدنام و کهنه به‌نظر نیامدن‌اش پس از سال‌ها را بایستی بها دادن فیلم به قضیه‌ی دلدادگی آلیشیا و دِولین عنوان کرد. اقدام متهورانه‌ی آلیشیا بیش‌تر از این‌که جلوه‌ای وطن‌پرستانه داشته باشد، یک فداکاری عاشقانه است. در بدنام اصل، عشق است و به‌همین خاطر نیز به دل می‌نشیند. اگر توجه داشته باشید که این اولویت دادن به عشق و بردن مسائل دیپلماتیک به پس‌زمینه دقیقاً یک سال پس از اتمام جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد، آن‌وقت حتی می‌توانید بدنام را فیلمی جسورانه یا پیش‌رو قلمداد کنید که پربیراه هم نیست.

کسی در نبوغ و اثرگذاری آقای هیچکاک و [به‌قول معروف] هیچکاکی بودنِ بدنام تردید ندارد اما حواس‌مان باشد که بدنام فیلمنامه‌نویس برجسته‌ی اسکاربرده‌ای مثل بن هکت و تهیه‌کننده‌ی گردن‌کلفتی به‌نام دیوید او. سلزنیک دارد به‌اضافه‌ی مثلثی قدرتمند از ایفاگران سه نقش کلیدی فیلم: اینگرید برگمن، کری گرانت و کلود رینز. اینگرید برگمنِ ۳۱ ساله در اوج جوانی و شکوه، ستاره‌ی پرفروغ بدنام است. تسلط برگمن چه حین بازی کردنِ شب بدمستی‌اش در میامی که دختری پرشور و عاصی را می‌نمایاند و چه بعد از ازدواج صوری‌اش با سباستین که به جلد بانویی باوقار و محترم فرو می‌رود، مثال‌زدنی و افسون‌کننده است.

سروان رنوی کازابلانکا [۳]، کلود رینز بار دیگر با خانم برگمن هم‌بازی شده و جالب است که به‌خاطر بدنام نیز مثل کازابلانکا کاندیدای کسب اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد [۴] می‌شود ولی در سالی که همه‌ی هوش‌وُحواس اعضای آکادمی معطوف به فیلم بهترین سال‌های زندگی ما (The Best Years of Our Lives) [ساخته‌ی ویلیام وایلر/ ۱۹۴۶] [۵] است، سر بدنام بی‌کلاه می‌ماند و به‌غیر از کاندیداتوری آقای رینز، نامزدی دیگری در رشته‌ی بهترین فیلمنامه‌ی غیراقتباسی (بن هکت) نصیب‌اش می‌شود؛ فقط همین!

ممکن نیست از بدنام نوشت و نسبت به مشهورترین پلان‌اش بی‌تفاوت ماند! در بدو سکانس ضیافت معروف عمارت سباستین [که قبلاً دوبار به آن اشاره شد] دوربین آرام به سمت راست حرکت می‌کند، از کنار چلچراغ می‌گذرد و زمانی می‌ایستد که میزبانان مراسم [آلیشیا و سباستین] تقریباً در مرکز کادر قابلِ رؤیت باشند؛ پس از مکثی کوتاه این‌بار به‌آهستگی به زن و شوهر نزدیک می‌شویم، طبیعی است که فکر کنیم مقصود نهاییِ نما، در قاب گرفتن سباستین و تازه‌عروس‌اش است [که با مهمان‌ها مشغولِ خوش‌وُبش کردن‌اند] اما گمانه‌زنی ما غلط از آب درمی‌آید، مرد از کادر بیرون می‌رود، پیش‌روی ادامه می‌یابد تا زمانی که دست چپ آلیشیا کلّ قاب را پر می‌کند، دستی که سعی در مخفی کردن کلید سرداب دارد. این کلید، مهم‌ترین شئ در بدنام است؛ حتی مهم‌تر از بطری‌های حاوی شامپاین و اورانیوم. به‌واسطه‌ی همین کلید و ناپدید شدن‌اش، دست آلیشیا پیش سباستین رو و درنتیجه، اسباب سکانس پرتعلیق پایانی فراهم می‌شود.

مثل روز روشن است که نحوه‌ی پایان‌بندی فیلم، تأثیری مستقیم بر ماندگاری‌اش در ذهن سینمادوستان دارد. پایان بد به‌اندازه‌ای قدرت دارد که می‌تواند در چشم‌برهم‌زدنی همه‌ی ارزش‌های فیلم را تحت‌الشعاع قرار بدهد و ارتباط مخاطبان با اثر را به‌کلی مخدوش کند. این بدیهیات را گفتم تا برسم به این‌جا که تمام بدنام یک طرف و ۱۰ دقیقه‌ی آخرش یک طرف دیگر! در بدنام، ۱۰ دقیقه از فیلم باقی مانده است ولی اصلاً نمی‌شود حدس زد که چگونه پایانی خواهد داشت. بدنام از آن دست پایان‌ها دارد که پس از به آخر رسیدن فیلم نیز هم‌چنان با شما می‌مانند و تبدیل به خاطره‌ای خوشایند در حافظه‌ی سینمایی‌تان می‌شوند. شدت تأثیرگذاریِ فرجامین بدنام مدیون ایده‌ای خلاقانه و اجرایی درخشان است؛ هم‌چون ماحصل زحمات ارکستری به‌غایت هماهنگ و بهره‌مند از قدرت رهبریِ هنرمندی بزرگ که صاحب جادو، تجربه و نبوغ است... راستی! امروز سیزدهم آگوست [۶] روز تولد سر آلفرد جوزف هیچکاک است. استاد تعلیق و دلهره! هنرمند بی‌بدیل! ۱۱۶ سالگی‌ات مبارک!

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴

[۱]: نظریه‌ی مؤلف، نظریه‌ای سینمایی است که تلقی‌اش از فیلمساز به‌مثابه‌ی یک آفرینشگر یا مؤلف اثر است. در فیلمسازی، نظریه‌ی مؤلف دیدگاهی انتقادی است که هنگام محک زدن آثار یک کارگردان، جایگاه ویژه‌ای برای سبک و خلاقیت وی قائل می‌شود. این دیدگاه ابتدا در اواخر دهه‌ی ۱۹۴۰ میلادی در فرانسه مطرح شد. در آغاز فرانسوا تروفو یکی از نظریه‌پردازان موج نوی فرانسه دست به ایجاد نظریه‌ی سیاست مؤلفان زد. او از مؤلفانی چون آلفرد هیچکاک، هاوارد هاکس و اورسن ولز به‌عنوان کسانی نام برد که دارای شیوه‌ای شخصی در کار‌هایشان هستند. به‌اصطلاح، همسان با یک مؤلف، اثر سینمایی خود را می‌آفرینند. بعد‌ها اندرو ساریس این نظریه را وارد زبان انگلیسی کرد و اصطلاح نظریه‌ی مؤلف (Auteur theory) را در اصل او آفرید (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ نظریه‌ی مؤلف).

[۲]: تایم نسخه‌ی مذبور، ۹۷ دقیقه و ۱۲ ثانیه است.

[۳]: کازابلانکا (Casablanca) [ساخته‌ی مایکل کورتیز/ ۱۹۴۲].

[۴]: کلود رینز چهار نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در کارنامه‌اش دارد که مرتبه‌ی آخر برای بدنام بود.

[۵]: بهترین سال‌های زندگی ما در ۸ رشته کاندیدا شد که به هفت‌تایش [از جمله: اسکار بهترین فیلم] رسید.

[۶]: پنج‌شنبه، ۱۳ آگوست ۲۰۱۵ برابر با ۲۲ مرداد ۱۳۹۴؛ هیچکاک در ۱۳ آگوست ۱۸۹۹ متولد شده بود.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

فریم‌های دردسرساز؛ نقد و بررسی فیلم «خانه‌ی خاموش» ساخته‌ی کریس کنتیس و لورا لائو

Silent House

كارگردان: کریس کنتیس و لورا لائو

فيلمنامه: لورا لائو [براساس فیلمی اروگوئه‌ای با همین نام]

بازيگران: الیزابت اولسن، آدام ترز، اریک شفر استیونس و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۱

زبان: انگلیسی

مدت: ۸۶ دقیقه

گونه: درام، ترسناک، هیجان‌انگیز

بودجه: ۲ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر از ۱۳ میلیون دلار

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۱۷: خانه‌ی خاموش (Silent House)

 

خانه‌ی خاموش به کارگردانی مشترک کریس کنتیس و لورا لائو گرچه جزء تولیدات سینمای وحشتِ این سال‌ها طبقه‌بندی می‌شود اما به‌نظرم می‌توان تریلری روان‌شناسانه نیز به‌حساب‌اش آورد که پتانسیل ترساندن و شوکه کردن تماشاگران خود را داراست. خانه‌ی خاموش کشمکش‌های درونی کاراکتر محوری‌اش را طوری درگیرکننده به نمایش درمی‌آورد که هم‌دلی مخاطب را برمی‌انگیزد. «دختر جوانی به‌نام سارا (با بازی الیزابت اولسن) همراه با پدرش جان (با بازی آدام ترز) و عموی خود پیتر (با بازی اریک شفر استیونس) راهی خانه‌ی قدیمی‌شان در حومه‌ی شهر می‌شود تا با انگیزه‌ی به فروش رساندن‌اش دستی به سروُروی آن‌جا بکشند. مدت زمانی نمی‌گذرد که توجه سارا نسبت به صداهایی عجیب‌وُغریب که از طبقه‌ی فوقانی عمارت به گوش می‌رسد، جلب می‌شود...»

چنانچه به‌خاطر خواندن خلاصه‌ی داستان فیلم و یا عنوان کنجکاوی‌برانگیزش، روی خانه‌ی خاموش برای ساعات پایانی شب حساب ویژه‌ای باز کرده‌اید تا ساخته‌ای سینمایی در حال‌وُهوای "خانه‌های جن‌زده و به تسخیر شیاطین درآمده" تماشا کنید و آدرنالین خون‌تان را بالا ببرید(!)، از اولِ بسم‌الله خیال مبارک را آسوده کنم که سخت در اشتباه به‌سر می‌برید، هیچ جن و روح و اهریمنی در میان نیست دوستان! البته آن‌چه گفتم را ابداً به این معنی نگیرید که خانه‌ی خاموش از گرفتارِ هول‌وُهراس کردنِ شما عاجز است، خودتان را برای شکلِ دیگری از ترسیدن آماده کنید!

خانه‌ی خاموش درواقع بازسازی فیلمی تحت همین عنوان (The Silent House) و با نام اصلیِ La Casa Muda [ساخته‌ی گوستاوو هرناندز/ ۲۰۱۰] از سینمای آمریکای جنوبی است که نماینده‌ی کشور اروگوئه برای کسب اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان و رقیب جدایی نادر از سیمین [ساخته‌ی اصغر فرهادی/ ۱۳۸۹] بود ولی درنهایت به فهرست پنج‌فیلمه‌ی نهایی راه پیدا نکرد. خانه‌ی خاموش با فاصله‌ای کوتاه از زمان ساخت فیلم اورجینال [دقیقاً یک سال پس از آن] در لوکیشنی محدود و با بودجه‌ی ۲ میلیون دلاری تولید شد و نخستین‌بار در جشنواره‌ی فیلم ساندنس (Sundance Film Festival) به نمایش عمومی درآمد.

نگارنده خوشبختانه فرصت تماشای هر دو نسخه را داشته است؛ علی‌رغم شهرت افزون‌تر نسخه‌ی اول، شناخته‌ شدن‌اش تحت عنوان "نخستین فیلم‌ترسناک تک‌پلانه" و شانس قرار گرفتنِ آن در لیست‌هایی نظیر ۱۰ فیلم‌ترسناک‌ برتر انتخابیِ نشریه‌ی ایندیپندنت (Independent) در کنار آثار برجسته‌ای از قبیل فعالیت فراطبیعی و حلقه و درخشش و یتیم‌خانه و جن‌گیر [۱] [۲] نسخه‌ی دوم را یک‌دست‌تر یافتم. بله! برخلاف روال رایج و در نمونه‌ای [حتی می‌شود گفت] نادر، خانه‌ی خاموش از نسخه‌ی اولیه‌ی خود، فیلم خوش‌ساخت‌تری است.

اگر به زبان خیلی خودمانی بخواهم بگویم، نسخه‌ی اولیه [دور از جان شما!] جان آدمیزاد را بالا می‌آورد تا به مرحله‌ی رمزگشایی برسد که تازه آن‌هم تمام‌وُکمال ابهاماتِ به‌وجود آمده در ذهن مخاطبان را برطرف نمی‌کند. ارتباط‌ام با فیلم اسپانیولی‌زبان اصلاً برقرار نشد، نه دچار ترس شدم و نه هیجان. اتفاقی که در رویارویی با خانه‌ی خاموش رخ داد. خانه‌ی خاموش کوبنده‌تر و ترسناک‌تر از نسخه‌ی اولیه‌اش از آب درآمده و درعوض ورژن نخست، عاطفی‌تر است به‌ویژه با گواه گرفتنِ حس‌وُحال جاری در ۱۰ دقیقه‌ی پایانی آن. تنها جایی از فیلم اول که به دل‌ام نشست، همین تکه‌ی آخرش بود؛ یعنی پلان-سکانسی که با آتش زدن عکس‌های فوری استارت می‌خورد و به گم شدن لورا در غروب آفتاب ختم می‌شود. بگذریم!

با در نظر گرفتن تایم ۸۶ دقیقه‌ای خانه‌ی خاموش، آن اتفاق که [به‌اصطلاح] موتور فیلم را روشن می‌کند، کمی دیر به وقوع می‌پیوندد. شاید بهتر بود [حدوداً] ۲۵ دقیقه‌ی ابتدایی، روی میز مونتاژ کوتاه‌تر می‌شد. دیر شروع شدن ماجرای اصلی کم‌کم ما را به این نتیجه می‌رساند که با فیلم‌ترسناک خواب‌آور و بی‌خاصیت دیگری طرفیم ولی خانه‌ی خاموش به چنین ورطه‌ای فرو نمی‌غلطد و به‌خصوص طی یک‌سوم پایانی، هر لحظه بر جذابیت‌اش افزوده می‌شود. یکی از تفاوت‌های قابلِ اعتنای خانه‌ی خاموش با اغلب فیلم‌های رده‌ی سینمای وحشت، یکسان بودن زمان دراماتیک با زمان واقعی است.

در خانه‌ی خاموش هم‌چنین به پیروی از نسخه‌ی اورجینال، ترفندهایی [به‌خصوص و طبیعتاً در هنگام تدوین] به‌کار برده شده است تا به توهم تک‌پلانه بودنِ فیلم دامن زده شود. فیلم‌های این‌چنینی متشکل از چند پلان طولانی‌اند که کوشش شده نقاط تلاقی پلان‌ها به‌سادگی قابلِ تشخیص نباشند. مثل کاری که آلخاندرو جی. ایناریتو سال گذشته در بردمن (Birdman) انجام داد [۳]. این ایده هرچند از ورژن نخست می‌آید اما در روایتِ آمریکاییِ فیلم بهتر جواب داده است. احتمالاً یک دلیل‌اش این باشد که در برهه‌هایی از ساخته‌ی آقای هرناندز، لرزش‌های دوربین به‌قدری زیادند [که به‌جای تزریق دلهره] بر ارتباط بیننده با اثر خدشه‌ی جدی وارد می‌شود. ایگور مارتینویچ، فیلمبردار پرتجربه‌ی خانه‌ی خاموش [۴] در این زمینه از همتای اروگوئه‌ای‌اش عملکرد موفق‌تری دارد.

الیزابت اولسن نیز در مقایسه‌ای اجتناب‌ناپذیر با فلورنسیا کولوسی [ایفاکننده‌ی نقش لورای ورژن اصلی] سارای خانه‌ی خاموش را باورپذیرتر بازی کرده و تماشاگر را با خود، دغدغه‌ها و هراس‌هایش بیش‌تر همراه‌ می‌کند. فیلم [همان‌طور که متذکر شدم] حقیقتاً تک‌برداشته نیست ولی از مجموعه‌ای از برداشت‌های بلند تشکیل شده و این به‌شرطی تحقق‌پذیر است که شما بازیگرِ [یا بازیگرهایِ] قدری در اختیار داشته باشید؛ با این استدلال، پس از دیدن خانه‌ی خاموش تصدیق خواهید کرد که الیزابتِ ۲۲ ساله [۵] چقدر انتخاب درستی بوده. در خانه‌ی خاموش وزن قابلِ توجهی از خصیصه‌ی وحشت‌آفرینیِ فیلم بر دوش خانم اولسن است و میمیک‌های چهره‌ی بیم‌زده‌اش.

طبق رویه‌ی معمول طعم سینما، تلاش کردم داستان فیلم را در این نوشتار لو ندهم! اما بد نیست در آخر اشاره کنم به قطعه‌عکس‌هایی فوری که در دو بخش از فیلم، پدر و عموی سارا هریک سعی بر پنهان کردن‌شان دارند و بدین‌ترتیب شاخک‌هایمان را درباره‌ی احتمال وقوع حادثه‌ای ناگوار در عمارت قدیمی حساس می‌کنند؛ رمزگشایی پایانی خانه‌ی خاموش نیز دقیقاً به همان ‌عکس‌های کذایی ربط پیدا می‌کند... اگر علاقه‌مند به ترسیدن بدون تماشای سکانس‌های تهوع‌آور و خون‌آلود هستید، خانه‌ی خاموش را می‌شود پیشنهاد خوبی تلقی کرد که متضمن گرفتن وقت چندانی هم از شما نیست.

 

پژمان الماسی‌نیا

دو‌شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴

[۱]: فعالیت فراطبیعی (Paranormal Activity) [ساخته‌ی اورن پلی/ ۲۰۰۷]، حلقه (Ring) [ساخته‌ی هیدئو ناکاتا/ ۱۹۹۸]، درخشش (The Shining) [ساخته‌ی استنلی کوبریک/ ۱۹۸۰]، یتیم‌خانه (The Orphanage) [ساخته‌ی خوان آنتونیو بایونا/ ۲۰۰۷] و جن‌گیر (The Exorcist) [ساخته‌ی ویلیام فریدکین/ ۱۹۷۷].

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد فعالیت فراطبیعی، رجوع کنید به «از محدودیت تا خلاقیت»؛ منتشره در دو‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: برای مطالعه‌ی نقد بردمن، رجوع کنید به «هارمونی دل‌انگیز روزمرگی‌ها و رؤیاها»؛ منتشره در شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۴]: مارتینویچ از جمله، فیلمبردار ۱۴ اپیزود از سریال خانه‌ی پوشالی (House of Cards) بوده است.

[۵]: ۲۲ ساله در زمان ساخته شدن فیلم!

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

     

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.