اینک آخرالزمان! نقد و بررسی فیلم «زامبی‌لند» ساخته‌ی روبن فلچر

Zombieland

كارگردان: روبن فلچر

فيلمنامه: رت ریس و پاول ورنیک

بازيگران: جسی آیزنبرگ، وودی هارلسون، اما استون و...

محصول: آمریکا، ۲۰۰۹

زبان: انگلیسی

مدت: ۸۸ دقیقه

گونه: ماجراجویانه، کمدی، ترسناک

بودجه: بیش‌تر از ۲۳ و نیم میلیون دلار

فروش: نزدیک به ۱۰۲ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۲۰: زامبی‌لند (Zombieland)

 

پیش‌تر از علاقه‌ی ویژه‌ام به آثار رده‌ی سینمای وحشت پرده برداشته و تا قبل از این شماره نیز به نقد و بررسی ۲۰ فیلم‌ترسناک در طعم سینما پرداخته‌ام [۱] اما چنانچه به فهرست فیلم‌های مورد اشاره نگاهی دقیق بیندازید، درخواهید یافت که تاکنون [در این صفحه] در ساب‌ژانر زامبی فیلمی نداشته‌ایم؛ دلیل‌اش این است که اصولاً زامبی‌ها از عهده‌ی ترساندن نگارنده برنمی‌آیند و خیلی جدی‌شان نمی‌گیرم! به‌جز ساخته‌های قلیلی نظیرِ [REC] [محصول ۲۰۰۷] و [REC2] [محصول ۲۰۰۹] [هر دو به کارگردانیِ مشترک خائومه بالاگوئرو و پاکو پلازا] و ۲۸ روز بعد (Twenty Eight Days Later) [ساخته‌ی دنی بویل/ ۲۰۰۲] به فیلم درست‌وُحسابی‌ای که رویم تأثیر بگذارد، برنخورده‌ام.

با وجود این‌که سینما را [به‌اصطلاح] درهم دوست دارم و از هر ژانر و ساب‌ژانری فیلم می‌بینم، به‌نظرم یکی از بی‌ربط‌ترین انواع سینمایی، کمدی-ترسناک است! جور درنمی‌آید که هم ترسید و هم خندید! ساخت چنین معجونی از نوع متعادل‌اش [مشابه اتفاقی که مثلاً در کمدی-درام‌های تراز اول می‌افتد] شدنی نیست و اغلب کفه‌ی ترازو به سمت مسخرگی و لوده‌بازی سنگینی می‌کند. با توجه به آن‌چه در پاراگراف پیشین نوشتم، احتمالاً بو برده‌اید که می‌خواهم بحث را به کجا برسانم! به‌شخصه تنها موقعی می‌توانم از یک کمدی-ترسناک لذت ببرم که پیکان شوخی‌های فیلم، زامبی‌ها را نشانه بگیرد و سوژه‌های خنده همین مردگان متحرکِ زبان‌نفهم باشند! چرا که فیلم‌ترسناک‌های زیرشاخه‌ی زامبی را کمدی‌های بالقوه‌ای می‌دانم که درصورت کم‌فروشی و نابلدیِ کارگردان و بقیه‌ی عوامل دست‌اندرکار، به‌راحتی قابلیت بالفعل شدن دارند! یعنی صاحب پتانسیل فراوانی جهت استحاله به کمدی‌های ناخواسته هستند!

خوشبختانه روبن فلچر و همکاران‌اش در زامبی‌لند [۲] بلاتکلیف نبوده‌اند؛ فیلم نه یک کمدی ناخواسته است و نه اجرایی خام‌دستانه دارد. زامبی‌لند سعی می‌کند روی مرز باریک کمدی و وحشت راه برود؛ تلاشی که [اگر بخواهیم ذوق‌زدگی به خرج ندهیم] همیشه هم مثمرثمر واقع نشده [و گاهی سیطره‌ی وجهه‌ی کمیک، بیش‌تر می‌شود] اما کلیتِ کار، قابلِ قبول است به‌طوری‌که معتقدم زامبی‌لند در سطور اولیه‌ی لیست نه‌چندان بلندبالای برترین کمدی-ترسناک‌های تاریخ سینما جای می‌گیرد.

«پسری جوان (با بازی جسی آیزنبرگ) که به‌واسطه‌ی رعایت یک‌سری قوانین من‌درآوردی ولی کارآمد توانسته از گزند زامبی‌ها در امان بماند، تصمیم می‌گیرد برای باخبر شدن از احوال خانواده‌اش راهیِ کلمبوسِ اوهایو شود. او در بین راه به مرد جاافتاده‌ی به‌ظاهر خشن و عجیب‌وُغریبی (با بازی وودی هارلسون) برمی‌خورد که عازم تالاهاسیِ فلوریداست و از آنجا که کلمبوس و تالاهاسی هر دو در شرق ایالات متحده هستند، همسفر می‌شوند. اما آن‌ها آخرین بازمانده‌های آمریکا نیستند، چیزی نمی‌گذرد که سروُکله‌ی ویچیتا (با بازی اما استون) و خواهر کوچک‌ترش (با بازی ابیگیل برسلین) هم پیدا می‌شود؛ دو دختر زبروُزرنگ که بلدند چطور گلیم خودشان را در این وانفسا از آب بیرون بکشند!...»

زامبی‌لند هم‌چون فیلم‌ترسناک‌های به‌دردبخور [و اساساً هر فیلم به‌دردبخور دیگری!] افتتاحیه‌ی درگیرکننده و جذابی دارد. ما از طریق دیدن تصاویری از یک ایالات متحده‌ی بلبشو و زامبی‌زده [۳] و شنیدن متنی بامزه که با لحن بامزه‌تری توسط جسی آیزنبرگ [به‌عنوان کاراکتر اصلی فیلم و راوی داستان] ادا می‌شود، وارد جهان آخرالزمانیِ زامبی‌لند می‌شویم! چیزی که در حال شنیدن‌اش هستیم، درواقع دستورالعمل‌های ضروری آقای کلمبوس برای زنده ماندن در این آشفته‌بازارِ بی‌دروُپیکر است! بعد از این شروع کنجکاوی‌برانگیز، می‌رسیم به تیتراژی فکرشده و تماشایی متشکل از ۱۵ پلان اسلوموشن از زامبی‌ها یا بخت‌برگشته‌هایی که به‌نحوی خنده‌دار به چنگ زامبی‌ها گرفتار شده‌اند! علی‌رغم خون غلیظ و چندش‌آوری که از دهان زامبی‌ها بیرون می‌جهد، مقدمه‌ی پیش‌گفته و تیتراژ حاضر باعث می‌شوند تا حسابی اشتها و انگیزه‌مان برای دیدن فیلم بالا برود!

زامبی‌لند به‌علاوه به تبعیت از فیلم‌ترسناک‌ها، غافلگیری‌های مخصوص به خودش را نیز دارد که اصلی‌ترین‌شان‌‌ همان فصل رودررو شدن با بیل موری (با بازی بیل موری!) در خانه‌ی درندشت‌اش است! این حضور تقریباً ۵ دقیقه‌ایِ آقای موری، بی‌اغراق یکی از درخشان‌ترین کمیوهای [۴] سینماست که هم سروُته دارد و هم به‌هیچ‌وجه به‌نظر نمی‌رسد که بی‌خودی به فیلم چسبانده شده باشد. زامبی‌لند هم‌چنین یک فیلم جاده‌ای است که ایده‌ی امتحان‌پس‌داده و با این حال [هنوز] معرکه‌ی همراه شدن چند آدم نامربوط و به تفاهم رسیدنِ نهایی‌شان را به‌کار می‌گیرد که آمریکایی‌ها خبره‌ی سینمایی کردن‌اش هستند.

علاوه بر سروُشکلِ خوب فیلم و رعایت استانداردهای ژانرها و ساب‌ژانرهایی که زامبی‌لند را می‌توان به‌شان منتسب کرد، بازی‌های درجه‌ی یک بازیگران هم امتیازی است غیرقابلِ اغماض؛ بی‌خود نبوده که درصد بالایی از نامزدی‌های زامبی‌لند در فصل جوایز [۵] را بازیگران‌اش کسب کردند. می‌توانیم با صرف زمانی کم‌تر از یک ساعت و نیم، با زامبی‌لند هیجان‌زده و سرگرم شویم و بخندیم! دیگر حُسنِ زامبی‌لند، مبتذل نبودن‌اش است؛ آن درجه‌ی R که به فیلم تعلق گرفته فقط به‌خاطر خشونت ذاتی زامبی‌هاست که به هر حال چون عقل درست‌وُدرمانی ندارند، نمی‌شود توقع بیش‌تری ازشان داشت!

اگر شما هم مثل من زامبی‌ها را موجودات احمقی به‌حساب می‌آورید که مستحق دست انداختن‌اند، از بازی و نحوه‌ی دیالوگ گفتنِ وودی هارلسون لذت می‌برید و البته از خون و گوشتی که از لب‌وُلوچه‌ی زامبی‌ها آویزان است چندان حال‌تان به‌هم نمی‌خورد، تماشای زامبی‌لند را بی‌معطلی در سرلوحه‌ی امور زندگی‌تان قرار بدهید!

 

پژمان الماسی‌نیا

دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴

[۱]: به‌منظور دسترسی به فهرستی کامل از فیلم‌ترسناک‌هایی که درباره‌شان نوشته‌ام، به این‌جا مراجعه کنید.

[۲]: گرچه عنوان فیلم را "سرزمین زامبی‌ها" ترجمه‌ کرده‌اند اما فکر می‌کنم بهتر است ترجمه نشود؛ مثل دیزنی‌لند، واترلند و...

[۳]: کلمبوس [راوی فیلم]، آمریکای تسخیرشده به‌وسیله‌ی زامبی‌ها را "زامبی‌لند" می‌نامد!

[۴]: کمیو (cameo)، تک‌جلوه یا حضور افتخاری؛ به حضور کوتاه یا استفاده از صدای چهره‌های هنرهای نمایشی و یا به‌کارگیری یک نفر در نقش خودش گفته می‌شود. این نقش‌ها اغلب کوتاه هستند و اکثراً بدون کلام‌اند و در بیش‌تر موارد این حضور دلیل مشخصی دارد [برای نمونه، بازیگری از یک فیلم قدیمی در همان نقش و در نسخه‌ی بازسازی‌شده بازی کند] یا چهره‌ی مشهوری در نقش فرد ناشناسی نمایش داده می‌شود (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ تک‌جلوه).

[۵]: براساس اطلاعات موجود در صفحه‌ی مختصِ فیلم در سایت IMDb، زامبی‌لند ۳۵ نامزدی را تجربه کرده که برای یک کمدی-ترسناک رکورد خوبی است (تاریخ آخرین بازبینی: ۲۴ آگوست ۲۰۱۵).

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

تهِ دنیا؛ نقد و بررسی فیلم «زمستان استخوان‌سوز» ساخته‌ی دبرا گرانیک

Winter’s Bone

كارگردان: دبرا گرانیک

فيلمنامه: دبرا گرانیک و آن روسلینی [براساس رمان دنیل وودرل]

بازيگران: جنیفر لارنس، جان هاوکز، گرت دیلاهانت و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۰

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۰ دقیقه

گونه: درام

بودجه: ۲ میلیون دلار

فروش: بیش از ۱۳ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: کاندیدای ۴ اسکار، ۲۰۱۱

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۱۹: زمستان استخوان‌سوز (Winter’s Bone)

 

پس از پرداختن به رودخانه‌ی یخ‌زده (Frozen River) [ساخته‌ی کورتنی هانت/ ۲۰۰۸] [۱] و جو (Joe) [ساخته‌ی دیوید گوردون گرین/ ۲۰۱۳] [۲] در طعم سینماهای پیشین، این شماره را به زمستان استخوان‌سوز [۳] اختصاص داده‌ام؛ فیلمی که چه به‌لحاظ محتوایی و چه از بُعد ساختاری، اشتراکات غیرقابلِ انکاری با دو ساخته‌ی مورد اشاره دارد. زمستان استخوان‌سوز درواقع مهم‌ترین و دیده‌شده‌ترین محصول این جریان سینمایی در طول هفت-هشت سال اخیر است؛ فیلم‌هایی کم‌بودجه، متعلق به سینمای مستقل آمریکا، متمرکز بر حاشیه‌نشین‌های فرودست ایالات متحده‌ی امروز، متکی به حضور حداکثریِ نابازیگران و مردم معمولی و... بالاخره به‌شدت رئالیستی و تلخ.

فیلم‌های این‌چنینی، باورکردنی و اثرگذار و در نوع خود، هولناک‌اند و قدرتمندانه به جنگ آن "تصور اتوپیایی" می‌روند که از آمریکا موجود است. اما برسیم به خلاصه‌ی داستان زمستان استخوان‌سوز: «دختری ۱۷ ساله به‌نام ری (با بازی جنیفر لارنس) در موقعیتی بحرانی گرفتار آمده، مادرش ناخوش‌احوال است، خواهر و برادری کوچک‌تر از خود دارد و اثری از آثار پدر هم وجود ندارد. در این اوضاع، به ری اطلاع داده می‌شود که چنانچه پدرش در دادگاه حاضر نشود، سرپناه‌شان [که به‌عنوان وثیقه گذاشته شده است] را از دست خواهند داد. ری مصمم است که به هر ترتیب نگذارد چنین اتفاقی بیفتد...»

از وجوه مشترک فیلم‌های جریان پیش‌گفته، در مرکز توجه قرار دادن خانواده‌ای بدسرپرست یا بی‌سرپرست و در مرز فروپاشی جدی است. یا مثل جو سرپرست خانواده به‌دردنخور و مایه‌ی دردسر است و یا این‌که هم‌چون رودخانه‌ی یخ‌زده و زمستان استخوان‌سوز این سرپرست/همسر/پدر به‌کلی غیب‌اش زده. در خانواده‌های مورد بحث اما یک نفر هست که نمی‌خواهد تسلیم شرایط شود؛ او خواهران و برادران یا فرزندانی دارد که نمی‌توانند از خودشان مراقبت کنند و به‌قول معروف، چشم امیدشان به اوست. در رودخانه‌ی یخ‌زده تمام بار زندگی بر دوش رِی [۴] (با بازی ملیسا لئو) است و در جو و زمستان استخوان‌سوز آن یک نفر کله‌شقی که اشاره کردم، [به‌ترتیب] گری (با بازی تای شریدان) و ری [۵] (با بازی جنیفر لارنس) هستند.

نکته‌ی دیگری که در ارتباط با هر سه فیلم جلب توجه می‌کند، این است که [علی‌رغم تلخی و سردیِ حاکم بر آن‌ها] بیننده سرآخر دچار دل‌زدگی و یأس نمی‌شود و ایمان می‌آورد به این‌که هنوز انسانیت نمُرده. در رودخانه‌ی یخ‌زده لایلا (با بازی میسی اوپهام)، در جو خود جو (با بازی نیکلاس کیج) و در زمستان استخوان‌سوز تیردراپ (با بازی جان هاوکز) با کمک‌های انسان‌دوستانه‌شان به احساس خوشایند مذکور پروُبال می‌دهند. اما اگر این فیلم‌ها را دیده باشید، احتمالاً با نگارنده هم‌رأی خواهید بود که ریِ زمستان استخوان‌سوز سرسخت‌تر از بقیه است و غلظت واقع‌گرایی نیز در زمستان استخوان‌سوز بیش‌تر؛ چیزی که اسم‌اش را می‌گذارم: رئالیسمِ غلیظ!

ویژگی مهم بعدی، فقر وحشتناکی است که زندگی این آدم‌ها را فلج کرده. جماعتی که فاصله‌ی چندانی از بدویت نگرفته‌اند و از مظاهر زندگی معاصر، فقط اسلحه و اتومبیل‌اش را جذب کرده‌اند. جامعه‌ای سترون که آدم‌هایش دغدغه‌ای بزرگ‌تر از سیر کردن شکم و زنده ماندن ندارند. گویی زمستانی بی‌خیر بر این سرزمین سیطره دارد؛ نه چیزی می‌روید، نه چیزی می‌بالد. در سرزمینی که ری و خانواده‌اش در آن ریشه گرفته‌اند، بچه‌ها مجبورند خیلی زودتر بزرگ شوند. خواهر و برادر ری، درس‌های زندگی در چنین محیط خشنی را از او می‌آموزند، نه از پدر و مادرشان. انگار تهِ دنیا که می‌گویند، همین محل وقوع داستان زمستان استخوان‌سوز است!

زمستان استخوان‌سوز دومین و موفق‌ترین ساخته‌ی خانم دبرا گرانیک است؛ فیلمساز سینمای مستقل که با این فیلم [۶] حدود ۱۰۰ کاندیداتوری را در فصل جایزه‌ها و جشنواره‌های سینمایی تجربه کرد؛ از جمله چهار نامزدی اسکارِ بهترین فیلم (الیکس مدیگان-یورکین و آن روسلینی)، فیلمنامه‌ی اقتباسی (آن روسلینی و دبرا گرانیک)، بازیگر نقش اول زن (جنیفر لارنس) و بازیگر نقش مکمل مرد (جان هاوکز). زمستان استخوان‌سوز سه‌چهارمِ نامزدی‌ها را برنده شد که دوتا از مهم‌ترین‌هایش اختصاص به فستیوال‌های برلین و ساندس دارد.

در زمستان استخوان‌سوز با هدف غلیظ‌تر کردن رئالیسم حاکم، کوشش شده است تا هیچ‌کدام از عناصر اعم از بازیگری، فیلمبرداری، چهره‌پردازی و... [به‌اصطلاح] از فیلم بیرون نزنند و به چشم نیایند. به‌عنوان مثال، موسیقی متن زمستان استخوان‌سوز اصلاً شنیده نمی‌شود؛ به این معنی که جوری در سایر اجزای فیلم ذوب شده که به‌خاطر آوردن‌اش به‌تنهایی ممکن نیست. زمستان استخوان‌سوز مجموعه‌ای یکپارچه از المان‌های درهم‌تنیده است. در زمستان استخوان‌سوز شما دوربین را به‌عنوان یگانه پل ارتباطی‌تان با جهان آدم‌های فیلم، فراموش می‌کنید؛ موفقیتی بزرگ که جای تبریک و تحسین دارد.

زمستان استخوان‌سوز از نظر بصری نیز فیلم یکدستی است. می‌شود ادعا کرد رنگِ هرآن‌چه که در قاب می‌بینیم، خارج از این فهرستِ بدون ترتیب و جمع‌وُجور نیست: تونالیته‌هایی تیره از رنگ‌های آبی، قهوه‌ای، خاکستری، مشکی و سبز. لحاظ کردن این مورد هم نظیر ریتم کُند فیلم، اتفاقی نبوده است. زمستان استخوان‌سوز [مثل خوابِ پُر از سنجابی که ری می‌بیند] می‌توانست تماماً سیاه‌وُسفید باشد. به‌طور ‌کلی، قشری ضخیم از سرما و دل‌مُردگی، قاب‌های زمستان استخوان‌سوز را احاطه کرده است.

جوّ زادگاه ری، آکنده از بی‌اعتمادی و بدگمانی است. با این وجود، در دنیای بی‌رحم زمستان استخوان‌سوز زن‌ها حرف یکدیگر را بهتر می‌فهمند و بیش‌تر هوای هم را دارند. زمان‌هایی می‌رسد که نیاز داری کسی به تو بگوید باید چه کنی... موهبتی که ری از آن محروم شده؛ پدر غایب است و از مادرش هم سایه‌ای بیش‌تر به‌جا نمانده. با این حال، ری تن به شرایط نمی‌دهد، تسلیم نمی‌شود و به آلودگی‌ها نه می‌گوید؛ قهرمان یعنی این! مهم‌ترین کاری که جنیفر لارنس و سایر بازیگران حرفه‌ای [با هر میزان سابقه و تجربه] از پس‌اش برآمده‌اند، حل شدن در بین مردم عادی و نابازیگرهای فیلم بوده است. زمستان استخوان‌سوز سکوی پرتاب خانم لارنس برای صعود به سطح اول هالیوود در مقام یک سوپراستار بود.

جدا از بازیگری، به‌نظرم درخشان‌ترین المان زمستان استخوان‌سوز فیلمبرداری‌اش است. فیلمبرداریِ عاری از جلوه‌گریِ مایکل مک‌دونا باعث می‌شود که به بیننده حسی از حضور در بطن ماجرای فیلم دست بدهد. خوشبختانه در برهه‌هایی که دوربین روی سه‌پایه نیست، تکان‌های تصویر [برای مخاطب] تبدیل به معضلی آزاردهنده نمی‌شوند. دوربین آقای مک‌دونا در زمستان استخوان‌سوز کاملاً در خدمت مقاصد فیلم [و کارگردان] است و به‌معنی واقعیِ کلمه، نقش چشم‌های تماشاگران را به عهده گرفته.

شاید تحمل ریتم کُندی که زمستان استخوان‌سوز دارد، از حوصله‌ی بعضی‌ها فرا‌تر باشد. اما این ریتم در تطابق کامل با بی‌اتفاقی، سکون و سرمایی قرار دارد که بر روزها و ساعت‌های کاراکترهای زمستان استخوان‌سوز چنبره زده است. فیلم قبل از آن‌که به جذابیت‌های متعارف سینمایی چراغ‌سبز نشان بدهد، مقید به منطق است. قبول دارم سکانس رودخانه و اره‌برقی که سرانجام آتش جست‌وُجوی بی‌وقفه‌ی ری را فرو می‌نشاند، تکان‌دهنده است ولی معتقدم تکان‌دهنده‌ترین لحظه‌ی زمستان استخوان‌سوز جایی رقم می‌خورد که حین پوست کندن سنجاب، سانی [برادر ری] از او می‌پرسد: «ما این‌جاها [اشاره به امعاء و احشاء حیوان] رو هم می‌خوریم؟» و ری این‌طور پاسخ می‌دهد: «فعلاً نه.» تأکیدی هراس‌آور بر موقعیت متزلزل زندگی این آدم‌ها.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

[۱]: برای مطالعه‌ی نقد رودخانه‌ی یخ‌زده، رجوع کنید به «پناه به دوزخ سرد»؛ منتشره در دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۴؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد جو، رجوع کنید به «مرد خوب»؛ منتشره در پنج‌شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: "زمستان استخوان‌سوز" را شاید به‌نوعی بشود آداپته کردن برگردانِ عنوان اصلی فیلم [Winter’s Bone] برای مخاطب فارسی‌زبان قلمداد کرد وگرنه ترجمه‌ی تحت‌الفظی‌اش که همان "استخوان زمستان" یا "استخوان زمستانی" می‌شود؛ منظور از آداپته کردن، چیزی شبیه اتفاقی است که پیش از انقلاب در زمان اکران فیلم‌های خارجی می‌افتاد و مثلاً نام فیلم "On a Clear Day You Can See Forever" (با بازی باربارا استرایسند) که ترجمه‌ی تحت‌الفظی‌اش "در یک روز شفاف تا همیشه می‌توانی ببینی" است، برای نمایش در سینماها تبدیل شد به: "در یک روز آفتابی".

[۴]: Ray.

[۵]: Ree.

[۶]: در رشته‌های مختلف.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.