راوی سویه‌های تاریک؛ نقد و بررسی فیلم «علی: ترس روح را می‌خورد» ساخته‌ی راینر ورنر فاسبیندر

Ali: Fear Eats the Soul

عنوان به آلمانی: Angst essen Seele auf

كارگردان: راینر ورنر فاسبیندر

فيلمنامه: راینر ورنر فاسبیندر

بازيگران: بریجیت میرا، ال‌هدی بن‌سالم، باربارا والنتین و...

محصول: آلمان غربی، ۱۹۷۴

زبان: آلمانی

مدت: ۹۴ دقیقه

گونه: درام، رُمانس

جوایز مهم: برنده‌ی جایزه‌ی ویژه‌ی هیأت داوران و جایزه‌ی فیپرشی کن، ۱۹۷۴

 

طعم سینما - شماره‌ی ۱۴۲: علی: ترس روح را می‌خورد (Ali: Fear Eats the Soul)

 

علی: ترس روح را می‌خورد؛ می‌بینید که هم ترس داریم و هم روح اما خوانندگان فیلم‌ترسناک‌گریز نگران نباشند! آقای فاسبیندر در طول سال‌های عمر کوتاه‌اش سمت سینمای وحشت نرفت. از نام عجیب‌وُغریب فیلم بگذریم و برسیم به خلاصه‌ی داستان‌اش: «باران شبانه و صدای دلنشین خواننده‌ای عرب‌زبان، توجه امی، زن سالخورده‌ی آلمانی (با بازی بریجیت میرا) را به باری جلب می‌کند که محل تجمع همیشگی گروهی از کارگران مهاجر عرب است. علی، یکی از همین مهاجران (با بازی ال‌هدی بن‌سالم) به امی [که تنها نشسته تا کولایش را سر بکشد] پیشنهاد تانگو می‌دهد. امی می‌پذیرد و در خاموشی آرامش‌بخش بار، نطفه‌ی رابطه‌ای نامعمول بسته می‌شود...»

علی: ترس روح را می‌خورد صاحب داستانی به‌شدت ساده و در عین حال به‌شدت کنجکاوی‌برانگیز است به‌نحوی‌که بیننده را برای سر درآوردن از چندوُچون پایان‌بندی‌اش حسابی به هیجان می‌آورد. علی: ترس روح را می‌خورد شرح پناه آوردنِ دو کاراکتر از همه‌جا رانده‌ی تنها به همدیگر است؛ امی، پیرزن نظافتچی آلمانی و علی، مرد مکانیک مراکشی. امی از بی‌هم‌صحبتی به تنگ آمده و علی زخم‌خورده‌ی تبعیض‌ها و برخوردهای نژادپرستانه است. باورکردنی نیست که فیلمی تا بدین‌پایه سرراست، این‌قدر تأثیرگذار باشد و در ذهن مخاطبان ماندگار شود.

رابطه‌ی امی و علی شوخی‌شوخی جدی می‌شود و به ازدواج می‌انجامد. ازدواجی که آلمانی‌ها و عرب‌ها توأمان در برابرش واکنش نشان می‌دهند. در این میان، پیرزن بیچاره است که در آستانه‌ی از دست دادن خانواده، سرپناه و حتی شغل‌اش قرار می‌گیرد. به‌طور کلی، امی همدلی‌برانگیز‌تر است و تماشاگر نسبت به او سمپاتی بیش‌تری دارد. تحمل گریه‌های امی در علی: ترس روح را می‌خورد کار خیلی آسانی نیست! علی: ترس روح را می‌خورد در بدیهی‌ترین برداشت، آسیب‌‌شناسی یک رابطه‌ی نامتجانس است میان زنی سالخورده و کوچک‌اندام [که تکلیف‌اش با خودش روشن است] و مردی مهاجر و نتراشیده‌نخراشیده [که گاهی به‌نظر می‌رسد سردرگم است و دقیقاً نمی‌داند چه می‌خواهد].

راینر ورنر فاسبیندر با گذاشتن اسم عامل بدنامی آلمانی‌ها در تاریخ معاصر [هیتلر] در دهان یکی از دو کاراکتر محوری‌اش [امی] گویی قصد دارد جامعه‌ی آلمان را به‌خاطر پروردن چنین فرزند ناخلفی سرزنش کند. امی و علی عروسی‌شان را [دونفره و] با غذا خوردن در رستورانی جشن می‌گیرند که چندسالی پاتوق آدولف هیتلر بوده است. گرچه اصرار بر نام بردن از هیتلر را جوری دیگر نیز می‌شود تعبیر کرد و آن تأکید روی تداوم سیطره‌ی تفکرات فاشیستی در اذهان آلمانی‌های سه دهه‌ی بعد از سقوط رایش سوم است.

فاسبیندر خودش هم در فیلم بازی می‌کند؛ طی دو سکانس و در نقش دامادِ گوشت‌تلخ، گستاخ و نژادپرستِ امی. نقش‌آفرینیِ آقای فاسبیندر به‌قدری باورپذیر است که شاید فکر کنید فیلمساز سراغ اصل جنس رفته و واقعاً کارگری آلمانی و زبان‌نفهم را به استخدام درآورده است! با این تفاسیر، دور از انتظار نخواهد بود که بازی بقیه‌ی بازیگران علی: ترس روح را می‌خورد قابلِ توجه از آب درآمده باشد؛ علی‌الخصوص دو بازیگر اصلی، بریجیت میرا و ال‌هدی بن‌سالم که در وهله‌ی نخست انتخاب‌های بی‌نظیری بوده‌اند و به‌اصطلاح شیمی خوبی بین‌شان برقرار است.

از پرداخت عمیق و ریزبینانه‌ی شخصیت‌ها و روابط در علی: ترس روح را می‌خورد پیداست فیلمساز [که فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده و بازیگر فیلم هم هست] بر چنین حال‌وُهواهایی اشراف کامل داشته و نظیر "این موقعیت" را لمس کرده است. چنانچه علی: ترس روح را می‌خورد را در رده‌ی درام‌های روان‌شناسانه طبقه‌بندی کنیم مطمئناً راه به خطا نبرده‌ایم. فاسبیندر در علی: ترس روح را می‌خورد با وسواسی خاص، روزمرگی‌های اقشاری از جامعه‌ را که اصولاً کسی تحویل‌شان نمی‌گیرد، موشکافی می‌کند. فیلمساز نابغه بدون احساسات‌گرایی و جانب‌داریِ صرف، مصائب خردکننده‌ای [چه روحی، چه جسمی] را که مهاجرینی مثل علی درگیرشان هستند، به زبان تصویر برگردانده است.

پس از بازگشت امی و علی از سفر، علی: ترس روح را می‌خورد تا اندازه‌ای رنگ‌وُبوی فیلمی فانتزی به خود می‌گیرد؛ فانتزی لذیذی که مخاطب را دچار این حسرت می‌کند که کاش همیشه از این‌طور اتفاق‌ها می‌افتاد، ورق برمی‌گشت و آدم‌ها مهربان می‌شدند! علی: ترس روح را می‌خورد اقتباسی آزاد و به‌غایت خلاقانه از هرچه خدا می‌خواهد (All That Heaven Allows) [ساخته‌ی داگلاس سیرک/ ۱۹۵۵] است. فاسبیندر هرچه خدا می‌خواهد را کاملاً با شرایط اجتماعیِ آلمانِ دهه‌ی ۱۹۷۰ آداپته کرده و نتیجه‌ی درخشانی گرفته است که شاید فقط خوره‌های سینما را به‌یاد فیلم آقای سیرک بیندازد.

به‌نظرم اصلاً انصاف نیست که سینمای فاسبیندر [به‌ویژه از تاجر چهارفصل (The Merchant of Four Seasons) به‌بعد] را دنباله‌رو و تحت تأثیر داگلاس سیرک، ژان-لوک گدار، حتی آلفرد هیچکاک یا هر فیلمساز اسم‌وُرسم‌دار دیگری به‌حساب آورد چرا که عالیجناب فاسبیندر با اتکا بر نبوغ مهارناپذیر خود، از منابع اولیه‌ی الهام‌اش فراروی کرد و به سبک‌وُسیاق و سینمایی منحصربه‌فرد دست یافت. دم‌دستی‌ترین راه جهت اثبات صحت اظهارنظر اخیر، قیاس همین فیلمِ علی: ترس روح را می‌خورد با هرچه خدا می‌خواهدِ داگلاس سیرک است.

آلمان غربی‌ای که در فیلم فاسبیندر [علی: ترس روح را می‌خورد] به تصویر کشیده می‌شود، آن مدینه‌ی فاضله‌ی مایه‌ی مباهاتِ دولت فدرال نیست و سویه‌های تاریک‌اش بر بالندگی و شکوه احتمالی‌اش می‌چربد. حیرت‌انگیز است که آقای فاسبیندر طی تنها ۱۳ سال فعالیت هنری حرفه‌ای، متجاوز از ۴۰ اثر [اعم از فیلم سینمایی، تله‌فیلم، مینی‌سریال و فیلم کوتاه] ساخت. انگار به او الهام شده بود که فرصت‌اش کم است و وقت چندانی برای تلف کردن ندارد. تجربه‌ی تماشای علی: ترس روح را می‌خورد با تلخی همراه است؛ این تلخی زمانی دوچندان خواهد شد که از فرجام اندوه‌بار کارگردان و بازیگر نقش اول مردِ فیلم (بن‌سالم) باخبر باشیم.

 

پژمان الماسی‌نیا
پنج‌شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

بخند فرانسیس، دوباره بخند؛ نقد و بررسی فیلم «مترسک» ساخته‌ی جری شاتزبرگ

Scarecrow

كارگردان: جری شاتزبرگ

فيلمنامه: گری مایکل وایت

بازيگران: جین هاکمن، آل پاچینو، آیلین برنان و...

محصول: آمریکا، ۱۹۷۳

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۱۲ دقیقه

گونه: درام

فروش: ۴ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: برنده‌ی نخل طلای کن، ۱۹۷۳

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۴۱: مترسک (Scarecrow)

 

هر بیننده‌ای که کم‌ترین مطالعه‌ای در ادبیات معاصر و شاهکارهایش داشته باشد، از میزانسن آقای شاتزبرگ در سکانس آغازین، بی‌درنگ "در انتظار گودو" [۱] برایش تداعی خواهد شد. مترسک افتتاحیه‌ی نامتعارفی دارد؛ معارفه‌ی فرانسیس و مکس با یکدیگر [و معارفه‌ی آن‌ها با ما] متفاوت و لذت‌بخش است.

«مکس (با بازی جین هاکمن) و فرانسیس (با بازی آل پاچینو) در جاده‌ای کم‌رفت‌وُآمد به هم برمی‌خورند و درحالی‌که به‌نظر نمی‌رسد هیچ وجه مشترکی داشته باشند [مکس، قوی‌هیکل و گنده‌دماغ است و فرانسیس، ریزنقش و زودجوش] با همدیگر دوست و همسفر می‌شوند. مکس به‌تازگی از زندان آزاد شده و رؤیای به‌راه انداختن یک کارواش در پیتزبورگ را دارد، او به فرانسیس پیشنهاد شراکت می‌دهد...»

از جمله ثمره‌های همراهی دوربین شاتزبرگ با این دو رفیقِ از همه‌جا رانده‌ی مترسک، درهم‌ریختن تصور اتوپیایی از آمریکاست. پربیراه نیست اگر که مترسک و فیلم‌هایی از این دست را ‌نوعی واکنش سینماگران مستقل آمریکایی به وقایع مهمی نظیر جنگ ویتنام و بیش از پیش مخدوش شدن چهره‌ی ایالات متحده به‌حساب آوریم.

عشقِ‌سینماها امکان ندارد که مترسک را ببینند و فیلم مشهور هم‌دوره‌اش، شاهکار فراموش‌نشدنیِ جان شله‌زینگر، کابوی نیمه‌شب (Midnight Cowboy) [محصول ۱۹۶۹] [۲] را به‌خاطر نیاورند. بین فیلم‌های جاده‌ای (Road movie) و رفاقتی (Buddy film)، مترسک از دوست‌داشتنی‌ترین‌های تاریخ سینماست. مترسک علی‌رغم دورنمای غلط‌انداز و زمخت‌اش، فیلمِ ظرایف و جزئیات است.

فرانسیس با سادگی کودکانه‌اش برای دوستی پیش‌قدم می‌شود، او برای مکس مسخره‌بازی درمی‌آورد و سیگارش را روشن می‌کند. کم‌تر از ۱۵ دقیقه‌ی بعد که فرانسیس از مکس می‌پرسد چرا برای شراکت در کارواش انتخاب‌اش کرده، این‌طور جواب می‌دهد: «چون تو آخرین کبریتتو به من دادی. تو منو خندوندی.» (نقل به مضمون) فرانسیس کودک بی‌غل‌وُغش و بازیگوشی است که هیچ‌وقت بزرگ نشده.

گرچه در ابتدا این فرانسیس است که به مکس آویزان می‌شود [طوری‌که حتی طی‌‌ همان سکانس نخست، بدوُبیراه‌های مکس به اتومبیل‌های عبوری را که برای سوار کردن‌شان نمی‌ایستند، عیناً بلغور می‌کند!] سرآخر معادله‌ی مذبور برعکس می‌شود و این‌بار مکس نمی‌تواند از فرانسیس دل بکند: «بلند شو لعنتی! نگاه کن! مترسک کوچولو، می‌شه بیدار شی؟ هی! بیدار شو!... هی! نگاه کن، به من نگاه کن! گوش کن! هیچ راهی توی این دنیا نیس که من بدون تو اون ماشین‌شویی رو باز کنم... به کی می‌تونم اعتماد کنم؟...» (نقل به مضمون)

یا در جای دیگری از زبان فرانسیس می‌شنویم: «می‌دونی؟ لازم نیس مردمو بزنی، فقط باید اونارو بخندونی!... هی مکس! تا حالا قصه‌ی اون مترسکو شنیدی؟... فکر می‌کنی کلاغا از مترسک می‌ترسن؟... کلاغا نمی‌ترسن، باور کن!... کلاغا بهش می‌خندن!... گوش کن! کشاورزه یه مترسکو می‌ذاره تو مزرعه‌ش با یه کلاه خنده‌دار، با یه قیافه‌ی مسخره، کلاغا ازونجا می‌گذرن و به‌نظرشون خنده‌دار میاد و بهش می‌خندن... بعد می‌گن اینجا مزرعه‌ی جرجِ کشاورزه، اون مرد خوبیه، اون مارو می‌خندونه، پس مام دیگه اذیتش نمی‌کنیم...» (نقل به مضمون) با وجود این‌که مکس در وهله‌ی اول، عقاید فرانسیس [درمورد کلاغ‌ها و مترسک‌ها] را احمقانه توصیف می‌کند اما عاقبت او هم مثل فرانسیس تبدیل به مترسکی می‌شود که از خنداندن کلاغ‌ها لذت می‌برد.

پاچینو بلافاصله پس از پدرخوانده‌ی افسانه‌ای [۳] در مترسک بازی کرد و با ایفای نقشی از زمین تا آسمان متفاوت با مایکل کورلئونه، تک‌خال دیگری برای ثبت در کارنامه‌اش طی دهه‌ی پرفروغ ۱۹۷۰ از جیب بیرون آورد. جری شاتزبرگ یک شاهکار کوچک دیگر نیز [باز با حضور آل پاچینو] دارد، وحشت در نیدل‌پارک (The Panic in Needle Park) [محصول ۱۹۷۱]، فیلم دوم خودش [۴] که آن‌هم تصویری تلخ و پرقدرت از تیره‌روزی‌های حاشیه‌نشینان نگون‌بخت آمریکا [این‌دفعه: منهتنی‌ها] به دست می‌دهد. وحشت در نیدل‌پارک از فیلم‌های محبوب نگارنده است.

رمز ماندگاری مترسک، ترسیم پر از ریزه‌کاری و صحیحِ روابط انسانیِ جاری در آن است. در مترسک هم‌چنین صمیمیت و گرمایی موج می‌زند که در کنار خوش‌عکس بودن و نقش‌آفرینیِ درجه‌یک بازیگران اصلی‌اش، سه ضلع مثلثِ جذابیت فیلم را تشکیل داده‌اند. مترسک کوششی ستایش‌برانگیز برای به سینما آوردن سیر شکل‌گیری یک رفاقت مردانه‌ی استخوان‌دار و درست‌وُدرمان میان دو آدم به‌کلی بی‌ربط، با پرهیزی قابلِ احترام و سخت‌گیرانه از آلودن‌اش به ابتذال است... گودوی مترسک درواقع همان "افتتاح کارواشِ" کذایی است؛ وقتی مکس چندبار از باز کردن ماشین‌شویی و شراکت قریب‌الوقوع‌اش با فرانسیس دم می‌زند [از رؤیت حال‌وُروز نزارشان] به‌تدریج به مخاطب الهام می‌شود که این اتفاق هرگز نخواهد افتاد.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴

[۱]: Waiting for Godot، نمایش‌نامه‌ی معروفِ ساموئل بکت.

[۲]: برای مطالعه‌ی نقد کابوی نیمه‌شب، رجوع کنید به «رؤیای فلوریدا»؛ منتشره در دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].

[۳]: پدرخوانده (The Godfather) [ساخته‌ی فرانسیس فورد کوپولا/ ۱۹۷۲].

[۴]: وحشت در نیدل‌پارک دومین فیلم آل پاچینو هم هست.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.