Duel

كارگردان: استیون اسپیلبرگ

فيلمنامه: ریچارد متیسون [براساس داستانی از خودش]

بازيگران: دنیس ویور، ژاکلین اسکات، ادی فایرستون و...

محصول: آمریکا، ۱۹۷۱

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۰ دقیقه

گونه: هیجان‌انگیز

بودجه: ۴۵۰ هزار دلار

درجه‌بندی: PG

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۱۱۳: دوئل (Duel)

 

این شماره‌ی طعم سینما اختصاص به فیلمی دارد که ممکن نیست در سال‌های دور و نزدیک، از تلویزیون خودمان ندیده باشیدش! دوئل ساخته‌ی استیون اسپیلبرگ. خلاصه‌ی داستانی که مخصوصِ دوئل می‌شود ذکر کرد، از کوتاه‌ترین‌هاست: «یک کشمکش ساده برای سبقت گرفتن از کامیونی دودزا، تبدیل به کابوسی هراس‌آلود برای راننده‌ی سواری می‌شود...» خیال نمی‌کنم هیچ عشقِ‌سینمایی پیدا شود که فیلم‌های جاده‌ای را دوست نداشته باشد! دوئل یک فیلم نمونه‌ای است و به‌علاوه، بعید می‌دانم زیاده‌روی باشد اگر کسی ادعا کند که فیلمی است بناکننده‌ی قواعد ژانر و تأثیرگذار بر بسیاری از ساخته‌های این‌چنینیِ پس از خود.

با وجود این‌که دوئل در ابتدا برای برای تلویزیون ساخته شده بود اما شما هرگز حس نمی‌کنید مشغولِ دیدن یک "تله‌فیلم" هستید. دوئل در کم‌ترین زمان ممکن، سراغ اصل ماجرا می‌رود. حدوداً ۴۰ ثانیه بعد از خاتمه‌ی تیتراژ، اولین رویارویی مرد پلیموت‌سوار با کامیون غول‌پیکر اتفاق می‌افتد؛ دیوید مَن (با بازی دنیس ویور) پلیموتی قرمز، شیک‌وُپیک و نو را می‌راند که از تمیزی برق می‌زند و ناگهان سر راه‌اش یک پیتربیلتِ مدل ۱۹۵۵ دودزده و خاکی‌رنگ سبز می‌شود که زره‌پوشی استتارشده و آماده‌ی کارزار را می‌ماند!

فیلم پر از ایده‌های خلاقانه‌ای است که شاید در وهله‌ی اول چندان جلب توجه نکنند اما حاصل جمع همان‌ها دوئل را به مرتبه‌ی فیلمی رسانده که در پنجمین دهه‌ای که از ساخت‌اش می‌گذرد هم‌چنان قابلِ دیدن است، می‌توان درباره‌اش حرف زد و نوشت. یکی از تمهیدات درجه‌ی یک فیلم، نشان ندادن چهره‌ی راننده‌ی کامیون از ابتدا تا انتهای ۹۰ دقیقه است. این تمهید اولاً جلوه‌ای پررمزوُراز به کامیون بخشیده، ثانیاً باعث شده است که کامیون خودش دارای شخصیت شود؛ انگار که در دوئل دو شخصیت محوری داریم، یکی دیوید و دیگری کامیون.

کاش در تدوینی مجدد، آن چند پلان کوتاهی که دست‌ها و پاهای راننده‌ی کامیون را نشان می‌دهند [در حال دنده جا زدن یا چک کردن باد تایرها مثلاً] از دوئل حذف شوند! پافشاریِ مورد اشاره بر عدم نمایش چهره‌ی راننده‌ی کامیون هم‌چنین سکانس دیدنی کافه‌ی بینِ‌راهی را جذاب‌تر کرده است؛ به‌یاد بیاورید آن‌جا را که دیوید در اوج درگیری‌های ذهنی و خودخوری‌ها و استیصال‌اش، با یکی از راننده‌ها [که احتمال می‌دهد همان راننده‌ی کذایی باشد] مذبوحانه گلاویز می‌شود و جلوی جمع، کتک می‌خورد.

تعقیب‌وُگریزی که کامیون با دیوید در دوئل به راه انداخته، بی‌شباهت به بازی گربه با موشی که به چنگ آورده، نیست! اهمیتی ندارد که دیوید چند کیلومتر یا چند دقیقه [یا حتی چند ساعت و چند روز!] از کامیون جلو بزند، غول آهنی هر زمان اراده کند روی سر دیوید آوار می‌شود! ما هم مثل دیوید تا انتها پی نمی‌بریم که درد راننده‌ی کامیون [یا به‌تعبیری همان: کامیون] چیست و چرا عزم‌اش را جزم کرده هرجور شده مرد بیچاره را به کشتن بدهد؟! [به‌قول معروف: دوستی بی‌دلیل دیده بودیم اما دشمنی بی‌دلیل نه!] که البته این نیز می‌تواند به‌عنوان یکی دیگر از نقاط قوت دوئل مطرح شود؛ فیلم تا حدی جذاب و درگیرکننده پیش می‌رود که به‌هیچ‌وجه مجال نمی‌دهد به این‌چنین سؤالاتی فکر کنیم!

همیشه [به‌درستی] روی بالا بودن کیفیت فیلمنامه به‌عنوان کلید موفقیت فیلم تأکید می‌شود اما آثاری هم هستند که در درجه‌ی نخست، نان کارگردانی‌شان را می‌خورند و روی کاغذ هیچ‌اند! دوئل مثالی عالی برای این دست از فیلم‌هاست. کار استیون اسپیلبرگ در ثبت صحنه‌های تعقیب‌وُگریز [که کم هم نیستند] ستودنی است از این لحاظ که نه بیننده را خسته می‌کند و نه تصاویری بی‌کیفیت و [به‌وضوح] ساختگی تحویل‌اش می‌دهد؛ طوری‌که مخاطب باور می‌کند در متن ماجراست. وقتی کسی در ۲۴-۲۵ سالگی این‌طور درست‌وُحسابی فیلم اول‌اش را کارگردانی می‌کند، در نبوغ‌اش شکی نمی‌توان داشت. آقای اسپیلبرگ از معدود نابغه‌های خوش‌اقبال سینما بود که استعدادش هرز نرفت و هنوز که هنوز است در سطح اول هالیوود فیلم می‌سازد و اعتبار و نفوذ فراوان دارد.

در دوئل به‌اندازه‌ای تعلیق، هیجان و دلهره وجود دارد که گویی در حال تماشای یک فیلم‌ترسناک‌ هستیم! اصلاً ظاهر شدن این هیولای فلزی روی پرده، از خیل اجنه و شیاطینی که در سینمای وحشت هنرنمایی می‌کنند بیش‌تر هول‌ به دل تماشاگر می‌اندازد! بازی موش‌وُگربه‌وار دیوید و کامیون، پایان‌بندی فوق‌العاده‌ای دارد که می‌شود اجرایش را [با در نظر گرفتن سال ساخت فیلم] بی‌نظیر خطاب کرد. به‌شخصه آن بی‌هدفی و بلاتکلیفیِ آخر فیلم را در نور زرد و نارنجیِ غروب، دوست دارم. بهتر از این نمی‌شد دوئل را تمام کرد. و من هم بیش‌تر از این نمی‌توانم نکته‌ای اضافه کنم چرا که قصد ندارم وارد جزئیات شوم تا مبادا پایان قصه لو برود!

آن‌قدر که در این فیلم می‌توان "تنهایی" و "بی‌پناهی" را احساس کرد، در دورافتاده‌ی رابرت زمه‌کیس [۱] نمی‌توان! دیوید در جاده‌های صحرای کالیفرنیا رانندگی می‌کند، در جزیره‌ای بی‌نام‌وُنشان گرفتار نشده ولی از هیچ‌کس نمی‌تواند کمک بگیرد و گویا تقدیر این است که به‌تنهایی با کامیون رودررو شود. فلسفه‌ی نام‌گذاری فیلم نیز به همین نبرد تن‌به‌تن و شاخ‌به‌شاخ شدنِ فرجامین ارتباط پیدا می‌کند که بی‌معطلی، دوئل‌های وسترنرها را به‌یادمان می‌آورد. دوئل یک "وسترن جاده‌ای" [۲] است، بدون مانیومنت ولی [۳] و ششلول!

 

پژمان الماسی‌نیا
دو‌شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴

 

[۰]: تیتر نوشتار، برگرفته از یکی از مونولوگ‌های دیوید است.

[۱]: دورافتاده (Cast Away) [ساخته‌ی رابرت زمه‌کیس/ ۲۰۰۰].

[۲]: یا "جاده‌ایِ وسترن"، فرقی نمی‌کند!

[۳]: Monument Valley، دره‌ای مشهور در مرز یوتا و آریزونا، لوكیشن مورد علاقه‌ی جان فورد و از نمادهای سینمای وسترن.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.