The Good Girl

كارگردان: میگل آرتتا

فيلمنامه: مایک وایت

بازيگران: جنیفر آنیستون، جیک جیلنهال، جان سی. ریلی و...

محصول: آمریکا، ۲۰۰۲

زبان: انگلیسی

مدت: ۹۴ دقیقه

گونه: کمدی-درام

بودجه: ۸ میلیون دلار

فروش: کم‌تر از ۱۷ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۹۲: دختر خوب (The Good Girl)

 

از همان وقتی که به‌طور جدی مصمم شدم درباره‌ی سینما و جادوی پرده‌ی نقره‌ای‌اش قلم بزنم، یکی از اصلی‌ترین هدف‌هایم را شناساندنِ فیلم‌های نادیده [یا: دستِ‌کم] گرفته‌شده به مخاطب فارسی‌زبان قرار دادم؛ منظورم آن قبیل فیلم‌هایی است که به‌قول معروف، سرشان به تن‌شان می‌ارزد ولی نه کسی [آن‌چنان که باید] تحویل‌شان می‌گیرد و نه درموردشان نقد و تحلیلِ دندان‌گیری نوشته می‌شود.

به‌دنبال راه‌اندازی طعم سینما [که در سایه‌ی لطف قادر مطلق، دیگر چیزی به صدمین شماره‌اش باقی نمانده است] خوشبختانه این آرمان نگارنده تا حدّ زیادی محقق شد. کافی است فقط مقداری از وقت مبارک را صرف مرور عناوین آثاری بفرمایید که تاکنون در این صفحه به‌شان پرداخته‌ام... این مقدمه‌ی نسبتاً طولانی را نوشتم تا با خوش‌وقتی برسم به اینجا که: خانم‌ها و آقایانِ علاقه‌مندِ سینما! هرچند که دختر خوب فیلم بی‌اسم‌وُرسم و مهجوری است اما باور کنید پشیمان خواهید شد چنانچه از دست‌اش بدهید!

جاستین (با بازی جنیفر آنیستون) فروشنده‌ای معمولی در فروشگاهی بزرگ است؛ از آن‌ها که می‌شود همه‌جور جنسی تویشان پیدا کرد. فیل، شوهر جاستین (با بازی جان سی. ریلی) مرد بی‌شیله‌پیله‌ای از طبقه‌ی کارگر [یک نقاش ساده‌ی ساختمان] است که اغلب اوقات‌اش را [نشئه از ماری‌جوانا] با همکار و دوست صمیمی خود، بوبا (با بازی تیم بلیک نلسون) می‌گذراند. بوبا مدام [با لباس‌های رنگی‌اش] در خانه‌ی فیل و جاستین پلاس است! زن احساس می‌کند که در زندگی زناشویی‌ شکست خورده و به بن‌بستِ یکنواختی و کسالت رسیده؛ او [به‌علاوه] از شغل‌اش هم تنفر دارد. به دیالوگ محشر جاستین در این رابطه، توجه کنید: «از کارم متنفرم... از هر کی که اینجاست متنفرم... کم‌کم دارم می‌فهمم چرا دیوونه‌ها می‌رن یه تفنگ می‌خرن و همه رو تیکه‌پاره می‌کنن...» (نقل به مضمون) آشنایی زن با جوانکی غیرعادی به‌نام هولدن (با بازی جیک جیلنهال) که صندوق‌دار تازه‌ی فروشگاه است، روال معمول زندگی جاستین را دچار اختلال می‌کند.

دختر خوب را سوای ارزش‌های سینمایی‌اش، می‌شود به‌عنوان موردی مناسبِ فیلم‌درمانی برای زوج‌های درگیر با معضل روابط خارج از زناشویی (Extramarital Affairs) تجویز کرد! دختر خوب ساخته‌ای اسیرِ یک جغرافیا و فرهنگ خاص نیست و ماجراهای مشابه‌اش [گیرم با تفاوت‌هایی در جزئیات و غلظتِ کم‌تر یا بیش‌تر] می‌تواند در هر جایی اتفاق بیفتد. در این زمینه هم‌چنین فیلم سه میمون (Three Monkeys) [ساخته‌ی نوری بیلگه جیلان/ ۲۰۰۸] را که در شماره‌ی ۱۸ از طعم سینما بررسی‌اش کرده‌ام، توصیه می‌کنم... پس با این‌همه، پربیراه نخواهد بود اگر دختر خوب را یک درام روان‌شناسانه نیز محسوب کنیم.

به‌نظرم به تصویر درآوردن موضوعی تا این حد جدی در قالب کمدی-درام، نشان از ذکاوت فیلمنامه‌نویس و کارگردانِ دختر خوب [یعنی آقایان: وایت و آرتتا] دارد چرا که تحمل داستانِ حاضر بدون تزریق لحظات کمیکِ فعلی [و صرفِ‌نظر از ظرایف آشکار و نهان‌اش] بسیار دشوار بود و چه‌بسا سبب پس زدن تماشاگر و نصفه‌نیمه رها کردن فیلم می‌شد. دختر خوب قرصی را می‌ماند که اگرچه درون‌اش به تلخیِ زهرمار است ولی روکشی شیرین [و بابِ طبع ما] دارد!

زاویه‌ی دیدِ دختر خوب اول‌شخص است و ماوقع توسط جاستین [زن متأهلی که در آستانه‌ی ورود به چهارمین دهه‌ی زندگی‌اش قرار گرفته] روایت می‌شود؛ به‌عبارت دیگر، زن در اکثر قریب به‌اتفاق لحظات فیلم حضور دارد. نریشن‌های جالب و تأمل‌برانگیزی که مخصوصِ جاستین نوشته شده است، به‌مرور [و با پیشرفت داستان] تبدیل به یکی از نقاط قوت دختر خوب می‌گردد.

دختر خوب مثل همه‌ی فیلم‌های درست‌وُحسابی، هم کستینگ (Casting) و هم بازی‌های درجه‌ی یکی دارد. اگر زندگی هنری خانم آنیستون را به دو بازه‌ی زمانیِ قبل و بعد از عمل جراحی بینی‌اش تقسیم کنیم، دختر خوب مطمئناً واجدِ بهترین نقش‌آفرینیِ او در دوره‌ی نخست است! عمده‌ی بار احساسی فیلم روی دوش جنیفر قرار دارد و متکی بر ری‌اکشن‌های اوست. جنبه‌ی درامِ اثر به ‌جای خود، آنیستون در خلق لحظه‌های کمدیِ دختر خوب نیز سهم غیرقابلِ انکاری دارد؛ تمام شیرینی‌های فیلم، یک طرف و راه رفتن بامزه‌ی او، یک طرف دیگر!

جیک جیلنهالِ دختر خوب به‌شدت دانی دارکو (Donnie Darko) [ساخته‌ی ریچارد کلی/ ۲۰۰۱] را به ذهن متبادر می‌کند؛ طوری‌که شک ندارم انتخاب‌اش بی‌ارتباط با موفقیت فیلم مورد اشاره نبوده زیرا هولدن هم [مانند دانی] جوان ناراحتی است! جان سی. ریلی نیز استانداردهای همیشگی خودش در بازی کردن نقش مردهای خوش‌قلب [که البته خیلی متوجه دوروُبرشان نیستند!] را رعایت می‌کند. بقیه‌ی نقش‌ها هم [از بوبا گرفته تا صاحب فروشگاه] باورپذیر ایفا شده‌اند.

مایک وایت [که بازیگر یکی از نقش‌های فرعی فیلم هم هست] دختر خوب را متناوباً از دیالوگ‌هایی انباشته که هرکدام‌شان جان می‌دهند برای یادداشت کردن و به‌یاد سپردن! اجازه بدهید از زبان جاستین مثالی بزنم: «بالاخره فهمیدم که هولدن در بهترین حالت، یه بچه است و در بد‌ترین حالت، شیطان! ناچارم از دستش خلاص بشم... گاهی برای برگشتن به جاده‌ی رستگاری، مجبوری از چندتا توقف‌گاه عبور کنی...» (نقل به مضمون) خب! نظرتان درمورد جمله‌ی آخر چیست؟ دل‌تان نمی‌خواهد جایی یادداشت‌اش کنید؟!

دختر خوب بری از ژست‌های مضحک روشن‌فکرانه و بدون این‌که هیچ چیزی را به بیننده‌اش حقنه کند، آموزنده و هشدارآمیز است و تازه سرگرم‌مان هم می‌کند! بیش‌تر از این، چه انتظار دیگری می‌توان از یک فیلم سینمایی داشت؟! میگل آرتتا اصولاً فیلمساز کم‌کاری است؛ گرچه به‌نظر نمی‌رسد لزومی هم داشته باشد تا خودش را به آب‌وُآتش بزند، کارگردانیِ همین دختر خوب برای ماندگاری‌اش در حافظه‌ی سینمادوستان کفایت می‌کند.

 

پژمان الماسی‌نیا
پنج‌شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.