Labor Day

كارگردان: جیسُن رایتمن

فيلمنامه: جیسُن رایتمن

بازیگران: کیت وینسلت، جاش برولین، گاتلین گریفیث و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۳

مدت: ۱۱۲ دقیقه

گونه: درام

درجه‌بندی: PG-13

 

محال است از عنوان گمراه‌کننده‌ی روز کارگر (Labor Day) حدس بزنید با چه فیلمی روبه‌رو خواهید شد! بعد از تماشای روز کارگر، حداقل درباره‌ی یک چیز می‌توانیم مطمئن‌تر اظهارنظر کنیم: جیسُن رایتمن یکی از بهترین کارگردان‌های حال حاضر آمریکاست که از اولین ساخته‌ی بلند سینمایی‌اش، یعنی از سیگار کشیدنتان متشکریم (Thank You for Smoking) فیلم به فیلم بهتر شده است تا -در ۳۵ سالگی- به پختگی روز کارگر برسد. این نشان می‌دهد که رایتمن آهسته و پیوسته، در صراط مستقیم گام می‌زند!

روز کارگر به نویسندگی و کارگردانی جیسُن رایتمن و براساس رمانی تحت همین عنوان، نوشته‌ی جویس مینارد تولید شده است. داستان در سال ۱۹۸۷ و از زبان نوجوانی به‌نام هنری (با بازی گاتلین گریفیث) روایت می‌شود که در آستانه‌ی بلوغ، همراه مادرش زندگی می‌کند. پدر، زندگی جدیدی تشکیل داده است و هنری فقط آخر هفته‌ها را با او و خانواده‌اش می‌گذراند. مادر هنری، ادل (با بازی کیت وینسلت) زنی آسیب‌دیده است که گوشه‌ی انزوا اختیار کرده و فقط ماهی یک‌بار آن‌هم برای خرید مایحتاج ضروری -به‌همراه پسرش- از خانه بیرون می‌رود. وقت یکی از همین خریدهای ماهیانه، ادل و هنری به مردی زخمی (با بازی جاش برولین) برمی‌خورند -که گویا پشت بخش کتاب‌های کمیک مخفی شده- مرد برای خروج از فروشگاه، از مادر و پسر تقاضای کمک می‌کند؛ چهره‌ی خشن و مصمم مرد و لحن تهدیدآمیزش کافی است که ادلِ بی‌اعتمادبه‌نفس را به قبول خواسته‌ی او مجاب کند. مرد قصد دارد به خانه‌شان بیاید تا نفسی تازه کند...

در نقد و بررسی پاره‌ای فیلم‌ها، اشاره به پایان‌بندی -و طبعاً لو رفتن قصه- اجتناب‌ناپذیر است؛ اما در مواجهه با روز کارگر و نظایرش می‌توان از تشریح فینال صرف‌نظر کرد تا آن دسته از مخاطبینی که هنوز موفق به تماشای فیلم نشده‌اند، از لذت کشف و شهود بی‌بهره نمانند؛ بنابراین با چنین استدلالی، از همین حالا خاطرتان آسوده باشد که پایان داستان را لو نخواهم داد!

از آنجا که خانه‌ی ادل نزدیک ایستگاه راه‌آهن است، مرد تصمیم می‌گیرد تا شب -و هنگام حرکت قطارها- صبر کند. او که نام‌اش فرانک چمبرز است به جرم قتل ۱۸ سال زندان بوده؛ فرانک توانسته زمان عمل آپاندیس‌اش از بیمارستان فرار کند. فرانک برخلاف ظاهر و گذشته‌اش که هر دو خطرناک به‌نظر می‌رسند، با ظرافت شروع به آشپزی می‌کند. او دست‌وُپای ادل را می‌بندد تا اگر پلیس سرزده وارد شد، زن به‌خاطر کمک به یک مجرم فراری به دردسر نیفتد. فرانک به‌آرامی و ملاطفت، غذا به دهان ادل می‌گذارد. صبح روز بعد، فرانک هنوز همان‌جاست؛ از قرار معلوم به‌خاطر تعطیلات آخر هفته، خبری از حرکت قطارها نبوده.

آرامش نسبی ایجادشده پس از شوک اولیه‌ی ورود مرد غریبه، در پی مراجعه‌ی یکی از همسایه‌ها به‌هم‌ می‌خورد. خوشبختانه هنری نقش‌اش را خوب بازی می‌کند و مرد همسایه بدون این‌که بویی از ماجرا ببرد، یک سطل هلوی تازه چیده‌شده به هنری می‌دهد و می‌رود. فرانک با مهارتِ شیرینی‌پزی حرفه‌ای، مشغول پخت کیک از هلوها می‌شود و هنری و مادرش را نیز به کمک می‌گیرد. در خلال آماده شدن کیک هم ترس ادل از فرانک تا حدی می‌ریزد و هم اصرار فرانک به همکاری ادل، موقتاً موجبات فراموشی رعشه‌ای فلج‌کننده که خیلی وقت است گریبان‌گیر زن شده را فراهم می‌آورد.

با توجیه منطقی افسردگی و دلشکستگی ادل و این‌که مدت‌ها هیچ مردی به مادر و پسر سر نزده، خانه به‌هم‌ریخته است و نیازمند رسیدگی. فرانک شاید به تلافی محبت و کمک ادل و هنری، سروُسامانی به خانه‌شان می‌دهد و سرگرم تعمیرات می‌شود... شاید مرد به جبران عمر تباه‌شده‌ی خودش، قصد دارد حتی برای مدتی کوتاه هم که شده، یک زندگی عادی را تجربه کند؛ تجربه‌ای که کم‌کم به دلدادگی فرانک و ادل می‌انجامد. فرانک همه‌چیزدان، کاربلد، صبور و بامحبت است؛ او می‌تواند یک همسر ایده‌آل و پدری واقعی باشد.

ادل کنار فرانک احساس آرامش و ‌اعتمادبه‌نفس می‌کند. هنری هم از آنجا که پیش‌تر سعی می‌کرد مادرش را خوشحال کند و از اندوه و انزوا بیرون‌اش بیاورد حالا که شاهد بهبود حال‌وُهوای ادل است، از حضور فرانک رضایت دارد. ضمن این‌که میانه‌ی فرانک با او هم خوب است؛ به هنری بیس‌بال یاد می‌دهد و تمام چیزهایی که پدرش به او یاد نداده... خلاصه این‌که زندگی راکد و بی‌رفت‌وُآمدشان، رنگی تازه می‌گیرد. برای همین وقتی فرانک قصد رفتن می‌کند، به بهانه‌ی بهتر شدن جراحت‌اش او را نگه می‌دارند.

با وجود این‌که ادل دیرزمانی است رنگ هیچ مردی به خود ندیده و فرانک هم سال‌ها حبس بوده -یعنی که منطق روایی داستان اجازه می‌داده است- اما رایتمن به دام نمایش صریح معاشرت زن و مرد -به‌نحوی‌که به روحیه‌ی هنری و مخاطبان نوجوان احتمالی فیلم صدمه بزند- نمی‌افتد و تنها به اشاراتی بسیار موجز بسنده می‌کند. رایتمن بدون دست‌آویز قرار دادن خشونت و جذابیت‌های جنسی، داستان‌اش را جلو می‌برد؛ البته در دیگر فیلم‌های رایتمن -مثل جونو (Juno) و بزرگسال نوجوان (Young Adult)- نیز اثری از آلودگی‌های جنسی نمی‌بینیم.

پس از این‌که اعتماد و علاقه‌ی ما نیز -موازی با هنری و ادل- نسبت به فرانک جلب می‌گردد، از لحاظی دیگر بر جذابیت فیلم افزوده می‌شود؛ این‌بار اضطرابی پا می‌گیرد که لحظه به لحظه شدت‌ می‌یابد: "مبادا فرانک گیر بیفتد..." در این میان، سرک کشیدن‌های اهالی در کار ادل و پسرش و خرابکاری‌ها و دهن‌لقی‌های هنری -به اقتضای سن‌وُسال و بی‌تجربگی‌اش- نقش مؤثری در بالا بردن هیجان روز کارگر ایفا می‌کنند.

لابه‌لای زمزمه‌های فرانک و ادل، حادثه‌ی منجر به زندان افتادن فرانک نیز تشریح می‌شود، البته به‌گونه‌ای هوشمندانه که خود یکی از پایه‌های جذابیت فیلم را تشکیل می‌دهد. رایتمن، روایت فرانک از پیش‌آمد ناگوار ۲۱ سالگی‌اش را به‌یک‌باره لو نمی‌دهد بلکه در جریان به تصویر کشیدن قصه‌ی اصلی فیلم، داستان زندگی فرانک را هم به‌نحوی گنجانده است تا در ادامه، علاوه بر این‌که نگران پایان‌بندی ماجرای محوری باشیم، برای پی بردن به علت گرفتار شدن فرانک هم‌چنان کنجکاو بمانیم. البته در کنار این دو مورد، دلیل واقعی افسردگی ادل هم برای تماشاگر عیان می‌شود.

حسن غیرقابل انکار روز کارگر، کاسته نشدن جذابیت‌هایش در هیچ مقطعی از روایت داستان و از کف نرفتن هیجان و تعلیق جاری در دقایق فیلم، تا انتهاست. رایتمن با روز کارگر ثابت می‌کند که تنها از عهده‌ی کارگردانی کمدی-درام‌های درجه‌ی یک برنمی‌آید و قادر است از آزمون روی پرده آوردن درامی پرتعلیق هم سربلند خارج شود.

چند دیالوگ ماندگار فیلم را فرانک به زبان می‌آورد که «هیچی مثل حقیقت، مردم رو گمراه نمی‌کنه.» (نقل به مضمون) از همه بیش‌تر به‌یاد می‌ماند. حین فیلم چیزی از تاریخ دقیق وقوع ماجرا گفته نمی‌شود، فقط با توجه به نحوه‌ی لباس پوشیدن آدم‌ها و مثلاً وضع داروُدرخت‌ها پی می‌بریم که نباید پاییز یا زمستان باشد؛ راز این نکته -که به‌نوعی رمزگشایی از نام فیلم نیز به‌حساب می‌آید- در پایان برملا می‌شود.

هیجان و جذابیت روز کارگر طی برهه‌هایی از فیلم بر اثر اتفاقاتی، چندبرابر می‌شود. به‌عنوان مثال، زمانی که هنری بو می‌برد ادل و فرانک قصد عزیمت به کانادا [۱] دارند، پسر -که فکر می‌کند نمی‌خواهند او را همراه‌شان ببرند- تبدیل به "عامل تهدید" می‌شود؛ به‌ویژه که مسئله‌ی آشنایی هنری با دختری هم‌سن‌وُسال‌ خودش -با افکاری بیمارگونه- پیش می‌آید که دچار بلوغ زودرس و مشکلات خانوادگی است. هر زمان که هیجان اوج می‌گیرد، موسیقی اضطراب‌آور رولفه کنت به فیلم یاری می‌رساند.

رایتمن، ۵ سال پس از فیلم اسکاری خانم وینسلت -کتاب‌خوان (The Reader)- موفق می‌شود بازی قابل اعتنای دیگری از او بگیرد. نقش‌آفرینی کنترل‌شده‌ی کیت وینسلت از نقاط قوت روز کارگر است. تعریف از بازی وینسلت، بدون اشاره به دو ضلع دیگر مثلث بازیگری روز کارگر، دور از جوانمردی و انصاف است! چرا که درواقع حضور قابل توجه جاش برولین کارکشته و گاتلین گریفیث تازه‌نفس بوده که باعث بیش‌تر به ‌چشم آمدن کار بازیگر نقش ادل شده است. کیت وینسلت در هفتاد و یکمین مراسم گلدن گلوب، کاندیدای جایزه‌ی بهترین بازیگر زن فیلم درام بود.

توفیق رایتمن در هر دو حیطه‌ی نویسندگی و کارگردانی به‌واسطه‌ی تألیف فیلمنامه‌ای بدون حفره و به‌دست دادن اجرایی مسلط از آن، مشهود است. او در کمال آرامش و باطمأنینه هم‌چون کاپیتانی پرتجربه، کشتی روز کارگر را به ساحل امن می‌رساند. روز کارگر عمیق، تأثیرگذار، غافلگیرکننده و بهترین فیلم جیسُن رایتمن تا به امروز است.

 

بعدالتحریر: تنها نکته‌ی منفی حول‌وُحوش روز کارگر که البته ربطی به خود فیلم ندارد و به حوزه‌ی تبلیغات‌اش بازمی‌گردد، پوسترهای غلط‌انداز و دافعه‌برانگیز فیلم‌اند که به‌نوعی آدرس غلط به مخاطب می‌دهند و شاید به تعابیر و برداشت‌هایی دامن بزنند که هم‌سو با حال‌وُهوای روز کارگر نیست.

 

پژمان الماسی‌نیا
یک‌شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۳

[۱]: زیرا کانادا رفتن، نیاز به پاسپورت ندارد.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.