تلفیق قدرتمند هوشمندی و جذابیت؛ نقد و بررسی فیلم «لبه‌ی فردا» ساخته‌ی داگ لیمان

Edge of Tomorrow

كارگردان: داگ لیمان

فيلمنامه: کریستوفر مک‌کواری، جز باترورث و جان-هنری باترورث

بازیگران: تام کروز، امیلی بلانت، بیل پاکستُن و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۴

مدت: ۱۱۴ دقیقه

گونه: علمی-تخیلی، ماجراجویانه، اکشن

درجه‌بندی: PG-13

 

فرایند تماشای یک فیلم ابرقهرمانانه‌ یا علمی-تخیلی پرکشش و جان‌دار، شما را هم سر شوق می‌آورد؟ بعد از دیدن شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد (The Dark Knight Rises)، لوپر (Looper)، هر ۲ قسمت مسابقات هانگر (The Hunger Games)، با کمی اغماض: حاشیه‌ی اقیانوس آرام (Pacific Rim) و با اغماض بیش‌تر: پرومتئوس (Prometheus) در یکی-دو سال اخیر؛ حالا از وقت گذاشتن برای لبه‌ی فردا (Edge of Tomorrow) چنین احساس خوشایندی نصیب‌ام شده است.

البته جا دارد اشاره کنم که لبه‌ی فردا به‌هیچ‌وجه فیلمی سهل‌الوصول نیست -و از این لحاظ می‌تواند قابل مقایسه با لوپر باشد- به این معنی که لذت بردن از لبه‌ی فردا نیازمند تمرکز است و با حواس‌پرتی و تخمه شکستن جور درنمی‌آید! اما این‌ها را نگفتم که هول کنید! چنانچه فقط کمی صبوری به خرج دهید، دست‌تان می‌آید که قضیه از چه قرار است و آن‌وقت دیگر بعید می‌دانم از پای فیلم جُم بخورید!

ویکیپدیا، IMDb، راتن تومیتوس و حتی تیتراژ فیلم را هم اگر در اختیار نداشتیم، ناگفته پیدا بود که فیلمنامه‌ای به حساب‌شدگی و پروُپیمانی لبه‌ی فردا هیچ چاره‌ای ندارد جز این‌که اقتباسی باشد! متن لبه‌ی فردا برمبنای رمان پرمایه‌ی فقط باید بکشی (All You Need Is Kill) اثر هیروشی ساکورازاکا، نویسنده‌ی ژاپنی و توسط گروه ۳ نفره‌ای شامل کریستوفر مک‌کواری، جز باترورث و جان-هنری باترورث به رشته‌ی تحریر درآمده است.

لبه‌ی فردا در آینده رخ می‌دهد، زمانی که اروپا عرصه‌ی تاخت‌وُتاز بیگانه‌ها شده و یک فاجعه‌ی عظیم انسانی در شرف وقوع است. سرگرد ویلیام کیج (با بازی تام کروز) به‌عنوان طراح چرب‌زبان راهبردهای تبلیغاتی و رسانه‌ای ارتش ایالات متحده، از دور دستی بر آتش جنگ دارد. ژنرال برینگام (با بازی برندن گلیسُن) کیج را به لندن فرامی‌خواند تا در خط مقدم نبرد -با اتکا بر توانایی‌اش در جلب افکار عمومی- مردم دنیا را به لزوم شرکت در حمله‌ای تمام‌عیار علیه میمیک‌ها مجاب کند. ویل که تجربه‌ی جنگ تن‌به‌تن ندارد و از خون‌وُخون‌ریزی می‌ترسد، دستور ژنرال را اطاعت نمی‌کند. پس از آن است که برای کیج پاپوش درست می‌کنند و درجه‌هایش را از او می‌گیرند تا هم‌چون سربازی معمولی به میدان برود. در صحنه‌ی کارزار اما ویل به‌طور اتفاقی گونه‌ای نادر از بیگانه‌ها را می‌کشد و دارای این قابلیت خارق‌العاده می‌شود که هر روز بمیرد و فردا از نو زنده شود...

نمی‌دانم تا چه حد با من هم‌عقیده‌اید، به‌نظرم تام کروز در لبه‌ی فردا کامل‌ترین نقش‌آفرینی همه‌ی مقاطع بازیگری‌اش را ارائه می‌دهد. همان‌طور که کتابچه‌ی بارقه‌ی امید (Silver Linings Playbook) پس از سال‌ها فیلم بد و نقش کم‌اهمیت و بی‌اهمیت بازی کردن، رابرت دنیرو را مجدداً برایم زنده کرد؛ تماشای لبه‌ی فردا به‌منزله‌ی آشتی‌کنان نگارنده با آقای کروز بود! به‌شخصه طوری با ویل کیج، حس‌ها، نگرانی‌ها و دغدغه‌هایش زلف گره زده بودم که انگار لبه‌ی فردا اولین فیلمی است که از بازیگر نقش اول‌اش می‌بینم و بایستی نام‌ او را به‌خاطر بسپارم تا فیلم‌های بعدی‌اش را از دست ندهم!

اگرچه تجربه‌ی سالیان گذشته ثابت کرده است که اعضای آکادمی غالباً تنها به عناصری از قبیل جلوه‌های ویژه‌ی فیلم‌های این‌چنینی روی خوش نشان می‌دهند، فکر نمی‌کنید حق آقای کروز حداقل یک کاندیداتوری خشک‌وُخالی در اسکار ۲۰۱۴ باشد؟! چهره و صدای تام کروز را در لبه‌ی فردا پخته‌تر و قوام‌یافته‌تر از همیشه یافتم؛ او استحاله‌ی کیجِ ترسوی آموزش‌ندیده و تا حدودی دست‌وُپاچلفتی که حتی تحملّ دیدن یک قطره خون ندارد به یک جنگاور کارآزموده‌ و چالاک را غبطه‌برانگیز بر پرده‌ی نقره‌ای ثبت می‌کند. لبه‌ی فردا مجالی برای کشف دوباره‌ی تام کروز است.

جدا از درخشش آقای کروز در ۵۲ سالگی، امیلی بلانتِ جوان هم در نقش افسر شجاع، ریتا وراتاسکی، بازی متقاعدکننده‌ای دارد. بلانت تا به امروز در دو تا از بهترین علمی-تخیلی‌های این سال‌ها [۱] حضوری مؤثر و خاطره‌ساز داشته است. امیلی بلانت با انتخاب‌های متنوع و هوشمندانه‌اش، مسیر موفقیت را پله‌پله‌ طی می‌کند. در کارنامه‌ی او هم کمدی پرفروشی از جنس شیطان پرادا می‌پوشد (The Devil Wears Prada) به‌ چشم می‌خورد و هم درام تاریخی ویکتوریای جوان (The Young Victoria)، فیلم‌ترسناک مرد گرگ‌نما (The Wolfman)، عاشقانه‌ی صید ماهی آزاد در یمن (Salmon Fishing in the Yemen) و بالاخره صداپیشگی در نسخه‌ی انگلیسی‌زبان انیمه‌ی باد وزیدن گرفته (The Wind Rises).

شایسته‌تر این است که لبه‌ی فردا را یک تریلر معمایی به‌حساب آوریم تا محصولی صرفاً علمی-تخیلی و اکشن چرا که طی فیلم آن‌چه بیش‌ترین اهمیت را دارد، حلّ معمای چگونه دست یافتن به مخفیگاه اُمگا و از بین بردن‌اش است. خوشبختانه به‌علت وجود چنین رویکردی، امتیاز مهم دیگری هم شامل حال فیلم شده است؛ لبه‌ی فردا نظیر عمده‌ی علمی-تخیلی‌هایی که می‌بینیم، به گودال عمیق ذوق‌زدگی در کاربستِ اسپشیال‌افکت‌های کامپیوتری سرازیر نشده و به‌عبارتی -مثل مورد الیزیوم (Elysium) و بقیه‌ی فیلم‌هایی از این دست- شاهد جان گرفتن یک بازی کامپیوتری روی پرده نیستیم!

براساس گزینش زاویه‌ی دید پیش‌گفته، داگ لیمان به نمایش پرآب‌وُتاب موجودات بیگانه دل خوش نکرده است که اتفاقاً همین مانور ندادن روی این بُعد از ماجرا، باعث شده تا مهاجمین به‌معنی واقعی کلمه، "بیگانه" و "ناشناخته" و طبیعتاً رعب‌آور و تهدیدآمیزتر جلوه کنند. همین نکته، مقادیر قابل توجهی بر اضطراب و هیجان لبه‌ی فردا افزوده است. شاید توضیحات فوق، سوءتفاهمِ بی‌اعتنایی به کیفیت طراحی و کارگردانی جلوه‌های ویژه‌ و صحنه‌های اکشن فیلم را دامن بزند که ابداً چنین نقطه‌ضعفی وجود ندارد؛ لبه‌ی فردا با بودجه‌ای ۱۷۸ میلیون دلاری تهیه شده است، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

ارکستری موفق است که تمام سازهایش کوک باشد؛ لیمان در جایگاه رهبر این ارکسترِ کاملاً هماهنگ، بر کارش حسابی تسلط دارد. نه فرم و نه محتوا، هیچ‌یک فدای اعتلای دیگری نشده‌اند. فیلم تا همان واپسین دقایق، دست از غافلگیر کردن تماشاگران‌اش برنمی‌دارد و در این کار، نمره‌ی ۲۰ می‌گیرد. لبه‌ی فردا روده‌درازی نمی‌کند و درست همان‌جایی که باید، به آخر می‌رسد. پایان‌بندی عالی فیلم را ترانه‌ی شنیدنی تیتراژ همراهی می‌کند.

پیرو توصیه‌ی ابتدای نوشتار، پیشنهاد می‌کنم لبه‌ی فردا را وقت خستگی نبینید و تماشایش را موکول کنید به زمانی که سرحال و پرانرژی باشید! در این صورت، سر درآوردن از ماجراهای فیلم و تا انتها دنبال کردن‌اش، لذتی را برایتان به ارمغان خواهد آورد که شاید بی‌شباهت به احساس رضایت از پیروزی در یک مسابقه‌ی نفس‌گیر شطرنج نباشد... لبه‌ی فردا با جذابیت و قدرت تمام، تصویرگر داستانی متفاوت و برخوردار از رگه‌های دلچسب طنز در تایمی معقول است که حوصله سر نمی‌برد و وقت نمی‌کُشد.

 

پژمان الماسی‌نیا

یک‌شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۳

[۱]: منظور، لوپر و همین لبه‌ی فرداست.

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

شب می‌گذرد؛ نقد و بررسی فیلم «کتابچه‌ی بارقه‌ی امید» ساخته‌ی دیوید اُ. راسل

Silver Linings Playbook

كارگردان: دیوید اُ. راسل

فيلمنامه: دیوید اُ. راسل [براساس رمان متیو کوئیک]

بازيگران: برادلی کوپر، جنیفر لارنس، رابرت دنیرو و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۲

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۲۲ دقیقه

گونه: کمدی-درام

بودجه: ۲۱ میلیون دلار

فروش: حدود ۲۳۶ و نیم میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: برنده‌ی ۱ اسکار و کاندیدای ۷ اسکار دیگر

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۲۸: کتابچه‌ی بارقه‌ی امید (Silver Linings Playbook)

 

کتابچه‌ی بارقه‌ی امید ششمین فیلم بلند دیوید اُ. راسل در مقام کارگردان محسوب می‌شود که از رمانی با همین اسم، نوشته‌ی متیو کوئیک اقتباس شده است. پت سولاتانو (با بازی برادلی کوپر) پس از پشتِ ‌سر گذاشتن ۸ ماه دوره‌ی درمان -طبق موافقت دادگاه و پزشک معالج- همراه مادر دلسوزش، دولورس سولاتانو (با بازی جکی ویور) به خانه بازمی‌گردد تا زندگی تازه‌ای‌ را شروع کند. اما پت هنوز همسر خیانت‌کارش، نیکی (با بازی بری بی) را دوست دارد و همه‌ی فکروُذکر او، بازگشت به همان زندگی سابق‌اش با نیکی است. پت علی‌رغم این‌که از جانب دادگاه ملزم شده است تا قانون حفظ فاصله‌ی معین را مراعات کند، تصمیم جدی به برقراری رابطه‌ی دوباره با نیکی دارد. آشنایی غیرمنتظره‌ی او و تیفانی (با بازی جنیفر لارنس) -زن جوان عجیب‌‌وُغریبی که گذشته‌ی تلخی را از سر گذرانده است- باعث جوانه زدن این امید در دل پت می‌شود که بتواند نامه‌ای را توسط تیفانی به دست همسرش برساند...

کتابچه‌ی بارقه‌ی امید یا: دفترچه‌ی امیدبخش -برگردان دیگری از عبارتِ "Silver Linings Playbook" که سینمادوستان ایرانی، فیلم را تحت این عنوان نیز به‌جا می‌آورند- یک کمدی-درام دلپذیر و خوش‌ساخت است که پیش از هر چیز، از بازی‌هایی گرم و تماشایی سود می‌برد؛ بی‌خود نبوده است که کتابچه‌ی بارقه‌ی امید در هر چهار رشته‌ی بهترین بازیگر نقش اول مرد، نقش اول زن، نقش مکمل مرد و هم‌چنین نقش مکمل زن کاندیدای تصاحب اسکار شده بود.

خانم جنیفر لارنس در این ارزنده‌ترین حضور سینمایی‌اش تاکنون [۱]، به‌خوبی موفق می‌شود کاراکتر چندبعدی زن جوان نامتعارفی که به‌دنبال شانسی دیگر برای ادامه‌ی زندگی است را چنان باورپذیر از کار دربیاورد که بعد از دیدن فیلم، در تأیید شایستگی‌اش برای به‌دست آوردن هم‌زمان دو جایزه‌ی اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول زن [۲]، به‌واسطه‌ی جان بخشیدن به نقش دشوار "تیفانی ماکسول" آن‌هم در ۲۱ سالگی -کتابچه‌ی بارقه‌ی امید، از اکتبر تا دسامبر ۲۰۱۱ فیلمبرداری شده است- کوچک‌ترین تردیدی به دل راه ندهیم.

در عین حال، به‌نظرم شاهد موفقیت‌آمیزترین اجراهای برادلی کوپر و جکی ویور روی پرده‌ی سینما نیز هستیم و بالاخره این‌که دنیروی کهنه‌کار با کتابچه‌ی بارقه‌ی امید توانست بعد از ۲۱ سال [۳]، مجدداً نامزد اسکار شود. رابرت دنیرو، نقش پاتریزیو سولاتانو، پدری خانواده‌دوست و -کمی تا قسمتی- خرافاتی و کله‌خراب را که تمام هم‌وُغم‌اش شرط‌بندی کردن روی مسابقات تیم فوتبال آمریکایی "ایگلز فیلادلفیا" (Philadelphia Eagles) است -بدون اکت‌های اغراق‌آمیز- جذاب ایفا می‌کند و این ضرب‌المثل قدیمی را یادمان می‌آورد که دود هم‌چنان از کنده بلند می‌شود!

شیوه‌ای که از سوی دیوید اُ. راسل برای پرداخت فیلمنامه و علی‌الخصوص چالش نزدیک شدن به بیماری روانی اختلال دوقطبی [۴] که پت به آن مبتلاست اتخاذ شده، بدون تردید از برتری‌های کتابچه‌ی بارقه‌ی امید به‌شمار می‌رود. نشان به آن نشان که فیلم نه آن‌قدر غم‌خوارانه و پرسوزوُگداز از آب درآمده است که ملودرام‌های سطحی تلویزیونی را به ذهن متبادر کند و نه آن‌قدر غیرمسئولانه و شوخ‌وُشنگ شده که به ورطه‌ی هزل و هجو کمدی‌های حال‌به‌هم‌زنِ متداول بغلطد. جدا از نقش انکارناپذیر آقای راسل، صدالبته نباید فراموش کنیم که انتخاب چنین زاویه‌ی دیدی، وام‌دار رمان منبع اقتباس فیلم هم بوده است.

کتابچه‌ی بارقه‌ی امید به‌غیر از کاندیداتوری‌های مورد اشاره‌اش برای بازیگری -طی هشتاد و پنجمین مراسم آکادمی- به‌علاوه در رشته‌های مهم بهترین فیلم، کارگردانی (دیوید اُ. راسل)، فیلمنامه‌ی اقتباسی (دیوید اُ. راسل) و تدوین (جی کسیدی و کریسپین استروترز) کاندیدای جایزه‌ی اسکار بود. کتابچه‌ی بارقه‌ی امید با وجود تأثیرگذاری در زمینه‌ی به تصویر کشیدن وضع‌وُحال آدم‌هایی گرفتار آمده در شرایط بغرنج، آزاردهنده نیست؛ لبخند به لب می‌آورد، امید می‌دهد و امیدواری می‌بخشد.

کتابچه‌ی بارقه‌ی امید را -ضمن ادای احترام به مشت‌زن (The Fighter) درگیرکننده و نفس‌گیر- تا بدین‌جا بهترین ساخته‌ی راسل می‌دانم. مشت‌زن که زندگی‌نامه‌ی میکی وارد (با بازی مارک والبرگ) را پرجذابیت روایت می‌کند، واجد این قابلیت است که تبدیل به فیلم مورد علاقه‌ی خیلی‌ها شود. کتابچه‌ی بارقه‌ی امید و مشت‌زن -از دو گونه‌ی سینمایی کاملاً متفاوت- توقع‌مان را از کارگردان‌شان تا به آن حد بالا برده‌اند که حقه‌بازی آمریکایی (American Hustle) نامزد ۱۰ اسکار ۲۰۱۳ را بی‌تعارف "فیلمی ناامیدکننده و معمولی، بدون هیچ نکته‌ی درخشانی که فقط صاحب سروُشکل یک محصول سینمایی خوب است" خطاب کنیم!

کتابچه‌ی بارقه‌ی امید با فروشی بیش‌تر از ۱۱ برابر هزینه‌ی اولیه‌ی خود -حدود ۲۳۶ و نیم میلیون دلار- توانست علاوه بر مبدل شدن به یک "موفقیت همه‌جانبه‌ی تجاری و هنری" -برای کمپانی‌های فیلمسازی برادران واین‌اشتاین [۵] و میراژ اینترپرایز- بار دیگر ثابت کند فیلم کمدی-درامی که اندازه نگه دارد، هنوز که هنوز است می‌تواند محبوب خاص و عام واقع شود... کتابچه‌ی بارقه‌ی امید کمدی-درام استخوان‌دار و قابل اعتنای سینمای چندساله‌ی اخیر است.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

[۱]: در کنار فیلم‌های شاخصی هم‌چون: زمستان استخوان‌سوز (Winter's Bone)، خانه‌ی انتهای خیابان (House at the End of the Street) و مسابقات هانگر (The Hunger Games).

[۲]: جنیفر لارنس در مراسم سیزدهم ژانویه‌ی ۲۰۱۳ گلدن گلوب، جایزه‌ی بهترین بازیگر زن فیلم موزیکال یا کمدی را گرفت و جایزه‌ی بهترین بازیگر زن فیلم درام هم به جسيكا چستين برای نقش‌آفرینی در سی دقیقه پس از نیمه‌شب (Zero Dark Thirty) رسید.

[۳]: رابرت دنیرو آخرین‌بار در ۱۹۹۱ با تنگه‌ی وحشت (Cape Fear) کاندیدای اسکار شده بود.

[۴]: Bipolar disorder، اختلال دوقطبی (یا شیدایی-افسردگی) نوعی اختلال خلقی و یک بیماری روانی است. افراد مبتلا به این بیماری دچار تغییرات شدید خلق می‌شوند. شروع‌اش معمولاً با دوره‌ای از افسردگی می‌باشد و پس از یک یا چند دوره از افسردگی، دوره‌ی شیدایی بارز می‌شود (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ اختلال دوقطبی).

[۵]: The Weinstein Company، یکی از شرکت‌های معتبر فیلمسازی آمریکایی است که توسط دو برادر با نام‌های هاروی و باب واین‌اشتاین -صاحبان قبلی میراماکس- در اکتبر ۲۰۰۵ ایجاد شد (ویکی‌پدیای فارسی، مدخل‌ واین‌اشتاین کمپانی).

 

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.