طوفان حتمی است؛ نقد و بررسی فیلم «پناه بگیر» ساخته‌ی جف نيكولز

 Take Shelter

كارگردان: جف نيكولز

فيلمنامه: جف نيكولز

بازيگران: مايكل شانُن، جسيكا چستين، شیا ویگام و...

محصول: آمریکا، ۲۰۱۱

مدت: ۱۲۱ دقیقه

گونه: درام، هیجان‌انگیز

بودجه: ۵ میلیون دلار

فروش: بیش‌تر از ۳ میلیون دلار

درجه‌بندی: R

جوایز مهم: بهترین فیلم هفته‌ی منتقدان کن ۲۰۱۱

 

■ طعم سینما - شماره‌ی ۲: پناه بگیر (Take Shelter)

 

پناه بگیر فیلمی سینمایی به نویسندگی و کارگردانی جف نيكولز، روایت‌گر دلنگرانی‌های کُرتیس (با بازی مايكل شانُن) پدر خانواده‌ای ۳ نفره است که همسری مهربان به‌نام سامانتا (با بازی جسيكا چستين) و دختری ناشنوا دارد. کُرتیس مدام کابوس‌هایی می‌بیند که همگی خبر از فرارسیدن طوفانی عظیم می‌دهند. او تصمیم می‌گیرد برای حفاظت از جان خانواده‌اش، پناهگاهی مجهز بسازد...

شاید شما هم -مثل نگارنده- در برابر فیلم‌هایی که به ترس از وقوع حوادث طبیعی می‌پردازند، دافعه داشته باشید؛ اما پیشنهاد می‌کنم موقتاً آن قبیل تولیدات سینما را فراموش کنید چرا که پناه بگیر از جنس دیگری است! فیلم چه از نظر کیفیت بصری و چه به‌لحاظ انتخاب شیوه‌ی روایت داستان‌اش چند سروُگردن از فیلم‌های این‌چنینی بالاتر قرار می‌گیرد. جلوه‌های ویژه‌ی پناه بگیر، علی‌الخصوص در سکانس به تصویر کشیدن یکی از کابوس‌های کُرتیس -همانی که تمام اسباب و اثاثیه‌ی خانه از زمین کنده می‌شود- بسیار خوب و باورپذیر از آب درآمده‌اند.

کُرتیس در پناه بگیر دچار همان ترس و وحشتی است که اجداد و نیاکان نخستین‌اش بوده‌اند. نیکولز به‌جای دستاویز قرار دادن اجنه و ارواح خبیثه یا شیاطین نابکار، به سراغ یکی از هراس‌های ازلی-ابدی نوع بشر رفته که اتفاقاً از درون‌مایه‌های مشترک اساطیری است: "افسانه‌ی طوفان بزرگ". در «این افسانه، اغلب کلّ جهان زیر آب می‌رود. تنها یک تن با خانواده‌اش موفق به فرار می‌شوند و از طوفان جان سالم به‌در می‌برند، چون شخص مزبور قبلاً از این حادثه‌ی غیرطبیعی باخبر می‌گردد. پس کشتی‌ای می‌سازد و بدین‌طریق، خود و خانواده‌اش را از طوفان می‌رهاند.» [۱] در اینجا، پناهگاه زیرزمینی کُرتیس درواقع نقش همان کشتی نجات‌بخش را ایفا می‌کند که در قصه‌هایی کهن نظیر نوح در "سِفر پیدایش"، خیسوتروس [۲] در "تاریخ بروسوس"، اوتَنه‌پیشتیم [۳] در "حماسه‌ی گیل‌گمش" و زیوسودرا [۴] در "لوحه‌ی مکشوفه از نیپور" به آن‌ها اشاره شده است.

اضطراب‌های کُرتیس -که در طول فیلم پی می‌بریم مادرش در ۳۰ سالگی مبتلا به اسکیزوفرنی شده است- به‌مرور اوج بیش‌تری می‌گیرد تا جایی که بیکار می‌شود و مردم روستا فکر می‌کنند عقلش را از دست داده است. پس از این‌که فکر ساخت پناهگاه به ذهن کُرتیس می‌رسد، عمده‌ی زمان فیلم به آماده‌سازی و تجهیز پناهگاه مورد نظر اختصاص پیدا می‌کند؛ چنین مضمونی گرچه کسل‌کننده به‌نظر می‌آید، اما پناه بگیر خوشبختانه خواب‌آور نیست و کنجکاوی تماشاگر را برای سر درآوردن از این‌که عاقبت پناهگاه کُرتیس به دردی خواهد خورد یا نه؟... به‌خوبی برمی‌انگیزد. علاوه بر اسپشیال‌افکت درست‌وُحسابی و به‌اندازه‌ی پناه بگیر، فیلمبرداری کار هم قابلِ توجه است و قاب‌هایی چشم‌نواز تحویلمان می‌دهد.

از بازیگران خانواده‌ی کُرتیس -که قصه بر محور آن‌ها می‌چرخد- تا ایفاگران نقش‌های کوچکی مثل روستایی‌ها و همکاران کُرتیس، هریک به سهم خود، بازی قابل قبولی داشته‌اند که نشان از انتخاب درست بازیگران پناه بگیر دارد. مايكل شانُن -بازیگر ثابت فیلم‌های نيكولز- که فیلم بر اکشن‌ها و ری‌اکشن‌های او بیش از سایر بازیگران متکی است، چنان متقاعدکننده ظاهر می‌شود که با او همدردی می‌کنیم و حتی از مردم -مخصوصاً در سکانس منقلب‌کننده‌ای که کُرتیس با از کوره در رفتن‌اش در حضور اهالی روستا بر درماندگی‌ خود صحه می‌گذارد- کینه به دل می‌گیریم که چرا هشدارهایش را جدی نمی‌گیرند. جسيكا چستين هم خیلی خوب از عهده‌ی اجرای نقش یک زن ساده‌ی خانه‌دار برآمده است؛ زنی که زندگی مشترک‌اش را دوست دارد و پشت همسرش را تحت هیچ شرایطی خالی نمی‌کند.

نیمه‌شبی که کُرتیس و خانواده‌اش بالاخره راهی پناهگاه می‌شوند، تصور می‌کنیم کابوس‌ها به حقیقت پیوسته‌اند و فیلم بناست تمام شود؛ اما وقتی کُرتیس با شک و تردید بسیار -پس از اصرارهای همسرش- راضی می‌شود که از پناهگاه بیرون بیاید، درمی‌یابیم فقط طوفانی جزئی رخ داده و آخرالزمان مدّنظر کُرتیس هنوز فرانرسیده است. نيكولز سعی کرده پایانی متفاوت برای پناه بگیر رقم بزند؛ یک پایان‌بندی تا حدی گنگ و ابهام‌آمیز، چرا که شاید از خودمان بپرسیم آیا این هم یکی دیگر از کابوس‌های کُرتیس نیست؟! ممکن است سکانس آخر پناه بگیر را هم‌ارز باقی فیلم دوست نداشته باشیم؛ اما به‌هیچ‌وجه دلیل نمی‌شود تا پناه بگیر را یک‌سره بی‌تأثیر، کم‌اهمیت و یا بی‌رحمانه‌تر: "سطحی" خطاب کنیم...

از آنجا که نیکولز -در مقام نویسنده و کارگردان اثر- تکلیف‌اش با خودش روشن بوده و از ابتدا می‌دانسته قرار است به کجا برسد، طی تایم ۲ ساعته‌ی پناه بگیر شاهد تغییر لحن و از کف رفتن ریتم فیلم نیستیم؛ به‌تعبیری، جف نيكولز در پناه بگیر هم‌چون نقال باتجربه‌ای است که به‌خوبی بر نحوه‌ی روایت داستان‌اش اشراف دارد، پس آرام و باطمأنینه صحنه‌گردانی می‌کند.

 

پژمان الماسی‌نیا

پنج‌شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳

[۱]: از کتاب "دانشنامه‌ی اساطیر جهان"، زیر نظر رکس وارنر، برگردان ابوالقاسم اسماعیل‌پور، انتشارات اسطوره، چاپ چهارم، ۱۳۸۹، صفحه‌ی‌ ۴۳.

[۲]: Xisuthros

[۳]: Utanapishtim

[۴]: Ziusudra

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای مطالعه‌ی شماره‌های دیگر، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:

■ نگاهی به فیلم‌های برتر تاریخ سینما در صفحه‌ی "طعم سینما"

        

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.

کنجکاوی‌برانگیز و پرجزئیات؛ نقد و بررسی سریال «کارآگاه واقعی» اثر نیک پیزولاتو


True Detective
نوشته و اثری از: نیک پیزولاتو
كارگردان: کری جوجی فوکوناگا
بازيگران: متیو مک‌کانهی، وودی هارلسون، میشل موناگان و...
محصول: آمریکا، شبکه‌ی اچ‌بی‌او
زمان پخش: ۲۴ ژانویه تا ۹ مارس ۲۰۱۴
تعداد اپیزود‌ها: ۸ اپیزود ۶۰ دقیقه‌ای
درجه‌بندی: تماشای این سریال برای افراد زیر ۱۹ سال ممنوع است!


اشاره:
ممکن است به‌نظر برسد که پرداختن به یک سریال آن‌هم در صفحه‌ای که عنوان‌اش طعم سینماست چندان مناسبتی نداشته باشد؛ اما وقتی بدانید ۲ تن از بهترین بازیگران سینما ایفاگر نقش‌های اصلی‌اش بوده‌اند که از قضا یکی‌شان اخیراً اسکار گرفته و خود مجموعه هم ربطی به ذهنیت معمول ما از یک سریال تلویزیونی ندارد طوری‌که انگار به تماشای یک فیلم سینمایی خیلی بلند ۸ ساعته نشسته‌ایم، آن‌وقت شاید نظرتان تغییر کند.


«کارآگاه واقعی» (True Detective) یک مجموعه‌ی تلویزیونی ۸ اپیزودی پرطرفدار، محصول شبکه‌ی کابلی اچ‌بی‌او به‌شمار می‌رود. خالق مجموعه، نیک پیزولاتو است و کارگردانی تمام اپیزودهای فصل اول را کری جوجی فوکوناگا بر عهده‌ داشته. «داستان از سال ۱۹۹۵ آغاز می‌شود، زمانی که کارآگاه مارتین هارت (با بازی وودی هارلسون) و کارآگاه راستین کول (با بازی متیو مک‌کانهی) درگیر پرونده‌ی قتل زنی به‌نام دورا لنگ می‌شوند؛ جسد او در مزرعه‌ای سوخته به‌نحوی پیدا شده که روی بدنش علائمی غریب قابل رؤیت است، بر سرش شاخ‌های گوزن قرار دارد و مثل این‌که در حال نیایش باشد، مقابل درختی بزرگ زانو زده. تحقیقات مارتی و راست برای پرده برداشتن از راز این جنایت مرموز، مقدمه‌ای می‌شود بر آغاز ماجرای یافتن قاتلی زنجیره‌ای که ۱۷ سال به طول می‌انجامد...»
کتمان نمی‌کنم که چندان اهل سریال دیدن نیستم و انگیزه‌ی اولیه‌ام برای تماشای «کارآگاه واقعی»، حضور مک‌کانهی و هارلسون به‌عنوان بازیگران نقش‌های اصلی بود؛ انگیزه‌ای که خیلی زود و پس از ارتباط برقرار کردن با قصه‌ی جذاب و درگیرکننده‌ی مجموعه، جایش را به کنجکاوی برای سر درآوردن از راز و رمز قتل دورا لنگ - و قتل‌های دیگر - می‌دهد.
ماجرای سریال را در زمان حال (سال ۲۰۱۲) و به‌طور موازی از خلال اظهارات مارتی و راست می‌شنویم -می‌بینیم- چرا که اخیراً دختری به‌شکلی مشابه همان جنایت ۱۷ سال پیش، کشته شده است و به‌همین دلیل، پلیس جداگانه از هارت و کول -که بعداً پی می‌بریم هر دو استعفا داده‌اند- درخصوص جزئیات پرونده‌ی ۱۹۹۵ سؤال می‌کند. ریزه‌کاری‌هایی که متیو مک‌کانهی و وودی هارلسون در ایفای نقش راست و مارتی به‌کار بسته‌اند همراه با چهره‌پردازی و طراحی صحنه و لباس درخور توجه، باعث شده که روایت ماجراها طی سه مقطع زمانی سال‌های ۱۹۹۵، ۲۰۰۲ و ۲۰۱۲ به‌خوبی قابل تفکیک و باورپذیر باشد و بیننده به‌هیچ‌وجه دچار سردرگمی نشود.
راست یک پلیس باهوش و اهل مطالعه است و به‌خاطر سختی‌هایی که متحمل شده -مهم‌تر از همه: مرگ دختر خردسالش- به پوچی رسیده. او تنها زندگی می‌کند، متولد تگزاس است و در لوئیزیانا یک بیگانه به‌حساب می‌آید. می‌شود گفت مارتی -از جهاتی- در نقطه‌ی مقابل راست قرار دارد، او عمل‌گراست و با همسر و دو دخترش زندگی می‌کند. مارتی به همسرش وفادار نیست و زندگی زناشویی‌‌اش دست‌خوش بحران شده.
چنانچه دور از ذهن نبود، در «کارآگاه واقعی» شاهد بده‌بستان‌های تماشایی دو بازیگر نقش‌های اصلی هستیم؛ تعاملی پویا که بر غنای مجموعه افزوده و به کمک کیفیت نهایی اثر آمده. فراموش نکنیم که در کنار حلّ معمای جنایت‌های "شاه زردپوش"، «کارآگاه واقعی» داستان پرپیچ‌وُخم همکاری و رفاقت ۱۷ ساله‌ی دو مأمور کارکشته‌ی پلیس است. جدا از حضور قابل اعتنای وودی هارلسون، در «کارآگاه واقعی» فرصت مغتنمی پیش آمده تا دستگیرمان شود متیو مک‌کانهی چه بازیگر درجه‌ی یکی بوده و نمی‌دانستیم! "باشگاه خریداران دالاس" (Dallas Buyers Club)، اسکار و گلدن گلوب ۲۰۱۳ را فراموش کنید چرا که ایفای نقش گاوچران بی‌سروُپای فیلم مورد اشاره ابداً نمونه‌ی خوبی برای درک قدرت بازیگری مک‌کانهی نیست.
مشخص است که برای تحقیق و نگارش فیلمنامه، وقت کافی وجود داشته و گروه نیز فیلمبرداری اپیزودهای مجموعه را با صرف دقت، صبر و حوصله به سرانجام رسانده‌اند. در «کارآگاه واقعی» هم خیلی حساب‌شده، روند دلهره‌آور رسیدگی به پرونده‌ی جنایت پی گرفته می‌شود و هم خیلی خوب و بدون ابهام، به سویه‌ی درام داستان و مسائل شخصی و خصوصی دو کاراکتر اصلی پرداخته شده است.
«کارآگاه واقعی»، صاحب فیلمنامه‌ای پرجزئیات است. نیک پیزولاتو، خیلی خوب و از همان دقایق ابتدایی مجموعه، مارتی و راست را به‌عنوان شخصیت‌هایی باورکردنی، نه کاملاً سیاه و نه یک‌سره سفید، به بیننده می‌شناساند؛ قهرمان‌هایی که مصون از لغزش نیستند و تا مدت‌ها در ذهن بینندگان حک می‌شوند. طبق اخباری که به‌تازگی درخصوص فصل دوم سریال منتشر شده، گویا قرار نیست مک‌کانهی و هارلسون در اپیزودهای بعدی حضور داشته باشند؛ چه بهتر! در این صورت می‌توانیم مطمئن باشیم که هیچ خدشه‌ای بر خاطره‌ی خوبمان از راست و مارتی وارد نخواهد شد.
تنها مثال وطنی قابل ذکر با مضمونی معمایی و شخصیت‌هایی باورپذیر که تخت و تک‌بُعدی نبودند، مجموعه‌ی تلویزیونی چهارده قسمتی "جستجوگران" به نویسندگی و کارگردانی محمدعلی سجادی است؛ بهترین ساخته‌ی سجادی تاکنون که فیلمنامه‌ی آن را براساس پرونده‌های سازمان بازرسی کل کشور نوشته بود. "جستجوگران" در بحبوحه‌ی حوادث ناگوار سال ۸۸ گم شد و ارزش‌هایش آن‌طور که باید و شاید به چشم نیامد.
از دیگر نقاط قوت فیلمنامه‌ی مجموعه، می‌شود به قرار دادن دیالوگ‌های به‌دردبخور و پرمفهوم در دهان شخصیت‌ها -به‌ویژه راست- اشاره کرد که گویا پیزولاتو -به استناد مصاحبه‌ها- برای نوشتن‌شان از منابع مختلفی الهام گرفته است. دیالوگ پایانی که از زبان راست می‌شنویم، از قضا درخشان‌ترین و امیدوارانه‌ترین عبارتی است که در «کارآگاه واقعی» شنیده می‌شود. راست در جواب اظهارنظر چند لحظه‌ی قبل مارتی که -با اشاره به آسمان بالای سرشان- گفته بود انگار تاریکی جای خیلی بیش‌تری را اشغال کرده، می‌گوید: «می‌دونی! تو آسمونو اشتباه نگاه می‌کنی... اگه از من بپرسی، می‌گم روشنایی داره پيروز می‌شه.» (نقل به مضمون)
جنس «کارآگاه واقعی» مطابقتی با سریال‌های متعارف ندارد زیرا واجد مؤلفه‌هایی است که موجب می‌شود بی‌اغراق ادعا کنیم از استانداردهای معمول سریال‌سازی یک سروُگردن بالاتر است. از وجوه ممتاز مجموعه، می‌توان به کار شاخص فیلمبردار -که خوشبختانه هیچ ردّی از آفت دوربین روی دست‌های بی‌منطق در کارش نمی‌شود پیدا کرد- در استفاده از لوکیشن‌های چشم‌نواز و گاه رعب‌آور ایالت لوئیزیانا -زادگاه پیزولاتو، خالق و نویسنده‌ی سریال- اشاره کرد. موسیقی هم که ساخته‌ی تی بون برنت -آهنگساز برنده‌ی اسکار- است، کارکرد مثبتی در حال‌وُهوای اثر دارد. ترانه‌هایی که طی سکانس‌های مختلف شنیده می‌شوند، تحمل رویدادهای تلخ مجموعه را آسان‌تر می‌کنند. ترانه‌ی شنیدنی و ثابت تیتراژ ابتدایی [۱] هم که جای خود دارد و مخاطب را برای دیدن یک سریال درست‌وُحسابی، سر شوق می‌آورد!
هر اپیزود از مجموعه، در هیجان‌انگیزترین نقطه به پایان می‌رسد و مخاطب را -تا هفته‌ی بعد- مشتاق پیگیری دنباله‌ی ماجراها نگه می‌دارد؛ افزایش تصاعدی آمار بینندگان سریال در آمریکا -به‌ویژه از اپیزود سوم به‌بعد- نشان می‌دهد که پیزولاتو و فوکوناگا در به‌گارگیری تمهید مذکور تا چه حد موفق بوده‌اند. این موفقیت در شب نهم مارس ۲۰۱۴ و هم‌زمان با پخش آخرین اپیزود فصل اول، زمانی به اوج رسید که حدود ۳٫۵۲ میلیون نفر به تماشای سریال نشستند و بدین‌ترتیب، «کارآگاه واقعی» توانست به پرمخاطب‌ترین مجموعه‌ی جدید اچ‌بی‌او تبدیل شود؛ ضمن این‌که سریال توانست در IMDb، راتن تومیتوس و متاکریتیک امتیازهای بالایی به‌دست بیاورد.
در «کارآگاه واقعی» خوشبختانه از هندی‌بازی، اغراق و چرخش ۱۸۰ درجه‌ای شخصیت‌ها خبری نیست؛ اگر هم امید و تغییری مشاهده می‌شود، پیش‌زمینه‌هایش به‌طور منطقی از همان اپیزود نخست چیده شده و غیرقابل باور نیست. نویسنده در اپیزود آخر، کورسوی باریکی از امید برای مارتی باقی می‌گذارد که شاید زندگی خانوادگی‌‌اش دوباره سروُسامان پیدا کند. اما راست... راستِ خودویرانگر که انگار این‌بار قدم در راه گذاشته بود تا حسابی کلکش کنده شود؛ او پس از رؤیارویی با "شاه زردپوش" و جراحت عمیقی که برمی‌دارد، به‌نوعی تجربه‌ی مرگ را از سر می‌گذراند. در پایان طی دیالوگ‌های درخشانش با مارتی - که پیش‌تر اشاره شد - بارقه‌هایی از امید و شکلی از ایمان در کلام و حس‌وُحال راست می‌توان دید که احساس خوشایندی را به بیننده منتقل می‌کند.
«کارآگاه واقعی» هیچ سکانس بیهوده‌ای ندارد و تمامی سکانس‌ها به کار ِ پیش‌برد داستان می‌آیند. حدّ اعلای کیفیت بازی‌ها، کارگردانی، فیلمنامه، فیلمبرداری، تدوین، موسیقی، صحنه‌پردازی (به‌خصوص در خلق فضای وهم‌آلود کارکوسا)، صداگذاری، چهره‌پردازی و... در «کارآگاه واقعی»، یک‌بار دیگر این جمله‌ی کلیشه‌ای را اثبات می‌کند که "مدیوم مهم نیست" بلکه آن‌چه اهمیت دارد، به‌جای گذاشتن اثری ارزشمند است.
خلاصه این‌که «کارآگاه واقعی» در کنار آن سری از "ماجراهای شرلوک هولمز" (The Adventures of Sherlock Holmes) که جرمی برت فقید بازیگر اصلی‌اش بود و ما - در سال‌های نوجوانی - سریال را با دوبله‌ی تکرارنشدنی بهرام زند می‌دیدیم، شاخص‌ترین مجموعه‌ی معمایی است که به‌شخصه دیده‌ام. در این نوشتار سعی‌ام بر این بود که تا حدّ امکان داستان را لو ندهم؛ حالا اگر شما هنوز مجاب نشده‌اید که چرا مک‌کانهی و هارلسون بازی در یک سریال تلویزیونی را پذیرفته‌اند، کافی است ۸ ساعت وقت بگذارید!

[۱]: "دور از هر جاده" (Far from Any Road) از: د هندسام فمیلی (The Handsome Family).

پژمان الماسی‌نیا
چهار‌شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳

لینک انتشار این نقد، در صفحه‌ای دیگر:
سرور اولسرور دوم
(پس از اتمام بارگذاری، روی تصویر کلیک کنید)

 

 طعم سینما

برای دسترسی به لیست تمام نقدها، می‌توانید لینک زیر را کلیک کنید:
نقدهای تألیف‌شده‌ توسط «پژمان الماسی‌نیا» به‌ترتیب تاریخ انتشار

 

نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بی‌اجازه] هیچ‌کجا منتشر نکنید.